۱۳ دی، ۱۳۸۶

برشی از زندگی (2)- بیگانه‌ها

کنار هم نشسته‌اند؛ توی یک مهمانی، فامیل‌اند؛ نسبتاً نزدیک. گوشی موبایل یکی زنگ می‌زند؛ برمی‌دارد و با اشتیاق و به گرمی احوالپرسی می‌کند... گوشی موبایل دومی زنگ می‌زند، برمی‌دارد؛ در چهره‌اش رنگ ابهام و نگرانی خوانده می‌شود... و بعد به تدریج این رنگ محو می‌شود و گفت و گو انگار در مسیر عادی می‌افتد. سومی گوشی‌اش را از کیف‌اش درمی‌آورد، انگشت شست‌اش روی دکمه‌ها به تندی می‌لغزد، گاهی مکثی می‌کند و لبخندی می‌زند و بعد باز به سرعت با دکمه‌ها ور می‌رود. چهارمی و پنجمی به دقت مشغول وارسی فایل‌های صوت و تصویر جدید گوشی‌های یکدیگرند...

هیچ نظری موجود نیست: