به نظرم این یک جور اختلال روانی باشد که مدتی است دایم ته دل ام شور می زند، نگران یک اتفاق بد هستم، نگران اتفاقی که بی خبر بیفتد و همه چیز را به هم بریزد؛ حتی وقتی همه چیز بر وفق مراد است، یا وقتی آن قدر همه ی چیزهای بد و خوب و معمولی اطراف؛ به اندازه ی کافی خوب یا آرام "به نظر می رسند" که نگرانی جدی و اساسی و پیشبینی نشده ای ندارم، در پس زمینه ی ذهن ام همواره دلشوره ای از چیزی مبهم و تعریف نشده وجود دارد... شاید هم زندگی در این فضای به شدت سیال و بی ثبات این جور آموخته ام کرده است. وقتی ساختارهای کلان طوری است که قدرت پیش بینی ات را به شدت تقلیل می دهد ، و مرتبا با به خطا رفتن حدس ها و تخمین ها مواجه هستی، و قطعی ترین قاعده، مشکوک بودن همیشگی به قاعده مند رفتار کردن افراد و قاعده مند بودن رویه ها است، طبیعی است که عاقلانه ترین (یا بیمارگونه ترین؟!) شیوه این است که همیشه احتمال ریسک پیش بینی ها را در نظر بگیری. و این جوری می شود که یک دلشوره ی ممتد همواره با تو است...
شاید وقت آن رسیده باشد که پیش روانشناس بروم...
شاید وقت آن رسیده باشد که پیش روانشناس بروم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر