۲۷ اسفند، ۱۳۸۹
تشکر به جای تبریک!
مدت ها است به جا آوردن بعضی آداب و رسوم و مناسک جمعی ای که از روح، معنا، احساس و کارکرد اولیه شان تهی شده اند حس بدی به ام می دهد، احساسی از نمایش و نقش بازی کردن، ریاکاری، بازی عبث و... . از این رو دل ام می خواهد گاهی لج بازی کنم و به جا نیاورم شان، گور بابای هر کسی که هر حرفی می زند! (این صراحت و بی خیالی هم به نظرم از عوارض جانبی زیستن در چهارمین دهه ی زندگی است). حالا این تبریک عید گفتن هم به یکی از آن مناسک توخالی تبدیل شده است. دو سال قبل فقط در یک جمله ساده ترین تبریکی که می شد گفت در این جا گفتم، و سال پیش هیچ تبریکی نگفتم! امسال هم نمی خواهم تبریک بگویم. می دانم زیاد ربطی به سال نو ندارد. اما خیلی وقت است که دل ام می خواهد تشکر کنم، تشکر از آدم هایی که طی سال گذشته و حتی پیش از آن به نوعی پشتیبانی ام کرده اند و فرصت به ام داده اند برای کارهای کوچکی که دوست داشته ام بکنم -و کرده ام. آدم هایی که صادقانه به ام گفته اند: «برو جلو، نترس، من پشتت هستم، هواتو دارم». (این «پشت کسی ایستادن» البته در فرهنگ امروز ما که با فساد درآمیخته است، شاید گاهی معنی خوبی نداشته باشد، من اما به آن کاری ندارم، معنای مثبت اش را مراد می کنم). از این که این اقبال را داشته ام که بر حسب تصادف -یا غیر آن- چنین آدم هایی دور و برم ببینم، خیلی احساس نیکبختی و رضایت می کنم. شاید نتوانم برای کسانی که این کار را برای ام کرده اند، مقابله به مثل بکنم. اما حداقل اش این است که سعی می کنم ازشان یادبگیرم و به خاطرم بسپرم که اگر روزی در وضعیتی بودم که می توانستم به کسی چنین چیزی بگویم دریغ نکنم. یادم هست یک بار چندین سال پیش یکی از استادهام گفت: «وقتی کسی کاری برای ات می کند، لازم نیست حتما برای خود او جبران کنی. وقتی تو برای کس دیگری همان کار را می کنی، کمک کرده ای که خوبی فراگیر بشود. این با ارزش است»... او خودش سرمشق این بینش و روش بود - و خوشبختانه هست. به استادم اقتدا می کنم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
به نظر من بزرگترین لذت زندگی این هستش که آدم خودش باشه و اونطوری که دوست داره زندگی کنه، دوست من بسیار کار خوبی میکنی که اونجوری که میخواهی و دوست داری زندگی میکنی، کاش همه همین صداقت را توی زندگی داشته باشند.
ارسال یک نظر