۱۸ فروردین، ۱۳۹۰

دوستی

مثل غذایی که مادربزرگ ها می پخته اند: محتویات اش را پیش از سپیده دم در دیگ سنگی یا مسی بار می گذاشته اند، با حرارت خیلی خیلی کم، تا ریز ریز بجوشد، برای چندین و چند ساعت، و مزه اش را پس بدهد به آبی که در آن غوطه ور است، و طعم بگیرد از چاشنی های معطر گونه گونی که با حوصله و دقت و توازن تهیه و ترکیب شده و آب را رنگین کرده اند، و آب -که دیگر آب نیست- آرام آرام غلیظ و غنی بشود: «جابیفتد».

شاید این قانون طبیعت باشد که «هر چیزی» که بخواهد جابیفتد باید «زمان» بر آن گذر کند، و ما که نسلِِ بی قرار ِعصرِ شتاب و سرعت ایم این را برنمی تابیم. علاقه مان به فست فودهای تند و تیز و شور و چربی که هزار و یک چیز را توی خون مان بالا و پایین می کند محصول همین میل ما به جهش از روی سر زمان است...



پ.ن. درست وقتی Login کردم که این پست را که خیلی وقت پیش نوشته ام بگذارم، کامنت شکوفه عزیز را دیدم برای پست «نقاشی»، عجب تله پاتی ای!

هیچ نظری موجود نیست: