23 خرداد88
دخملک بعد از بازی عصرانه با دوست های اش سراغ من می آید و با تردید می پرسد: «مامان، بچه ها می گن احمدی نژاد برنده شده، راست می گن؟» می گویم که راست می گویند، اما اصلا مهم نیست کی برنده بشود، بالاخره یکی برنده می شود و این چیزها به بچه ها مربوط نمی شود، بچه ها باید بازی کنند و خوش بگذرانند.
از این که یک رقابت انتخاباتی، مسابقه ای را بین بچه ها شکل داده واقعا حس بدی به ام می دهد. این که بچه ها به خاطر رأی والدین شان به کسی احساس پیروزی و تفاخر یا شکست و سرشکستگی کنند واقعا احمقانه است. از آن احمقانه تر رفتار زن همسایه است که هوادار احمدی است و چون روی اش نمی شود به من چیزی بگوید، وقتی بچه ها را موقع بازی دیده شعارهای انتخاباتی را خطاب به بچه گفته است و پز پیروزی داده!
5 تیر88
ظهر با ماشین از روی پلی رد می شویم که شب بیستم خرداد روی اش ایستاده بودیم و شور و شوق موج سبزها را تماشا می کردیم. با حسی نوستالژیک می گوید: «مامان، این همون پُلیه که اون شب سبزا رو از این جا می دیدیم». کمی جا می خورم و با لبخند تایید می کنم. با لحن شگفت زده ای می پرسد:«مامان، سبزا که اون شب خیلی زیاد بودن، پس برا چی موسوی برنده نشد احمدی نژاد برنده شد؟»
عجب سؤال سختی! و پاسخ دادن اش به کودکی 6 ساله سخت تر! بدون این که امید چندانی داشته باشم که معنی جواب ام را بفهمد فقط می گویم:«خوب ممکنه جاهایی هم بوده که احمدی نژادی ها بیش تر بودن و ما نرفتیم که ببینیم، ما فقط این جا رو دیدیم». با لحنی مأیوسانه می گوید: «اصلا من می دونم دفعه ی دیگه هم بازم احمدی نژاد برنده می شه». این جواب اش حرص ام را در می آورد، از گفتن «من می دونم بازم ... می شه» بدم می آید، دل ام نمی خواهد این جوری به زندگی نگاه کند، البته این اولین بار و اولین موردی نیست که در موردش این طور حرف می زند و من مجبورم خاطرنشان کنم که مسایل همیشه یک جور نیست، اما توضیح دادن این موضوع درباره ی انتخابات خیلی مشکل تر از بدبیاری های روزمره یا شکست های کوچک اش در کارهای متناسب با سن اش است.دوست دارم بتوانم به اش یاد بدهم که توی زندگی برنده کسی است که از امید و تلاش برای بهبود دست نکشد. گرچه یاددادن این موضوع برای من که خودم این روزها یأس و بدبیاری های مکرر را تجربه می کنم سخت است، اما هنوز «امیدوارم» که امید و انرژی ام را بازبیابم..
از این که امسال می بینم بچه های کوچک و حتی نوجوان ها درگیر این مبارزه ی تند انتخاباتی شده اند حس خوبی ندارم، به نظرم اصلا جالب نیست که بچه ها این قدر این ماجرا برای شان جدی و حتی حیثیتی بشود. این تازه حالتی است که ما در خانه انتخابات را عمدتا از طریق رسانه های مکتوب دنبال کرده ایم (که او را تحت تاثیر قرار نمی داده)، هرچند در موردش «حرف» زده ایم، حرف هایی که حدس می زدیم او از آن ها چندان سر درنیاورد، ولی چه بسا دریافت ها و برداشت هایی از آن حرف های مبهم داشته است...
۱ نظر:
منم اصلا حس خوبس ندارم كه يك بچه فسقلي 10 ساله با من راجمع به انتخابات بحث ميكنه و مدافع سرسخت چيزي هست كه اصلا نميفهمش!!! خب بچه جان بشين درستو بخون! انتخابات اونم از نوع رياست جمهوري اونم بين محمود و ميرحسين، چه ربطي به شما ها داره آخه؟؟!! دهه
ارسال یک نظر