۱۹ شهریور، ۱۳۸۹

جنایت و ترس

یکی از کنجکاوی هام مصاحبه با کسانی است که جنایت های خیلی خشن و عجیب انجام داده اند. تبعا همه شان نباید بیماران گریخته از بیمارستان روانی باشند یا جنایت کاران با سابقه یا با برنامه ریزی و سازماندهی کاملا خودآگاهانه ی قبلی. چه چیز این آدم ها را به نقطه ی ارتکاب به چنین جنایاتی کشانده و رسانده؟


نمی دانم این هم یک بیماری روانی است –که من دارم- که آدم همیشه وقتی آدم های یک سر طیف را می بیند بترسد که یک روزی او هم مثل آن ها واکنش نشان بدهد!؟


روزنامه ها هرگز تمام واقعیت را در صفحه ی حوادث شان نمی نویسند...و اتفاقا همین بی اطلاعی از وضعیت واقعی چنان آدم هایی (جنایتکارها) است که می ترساندم. گاهی خودم را دلداری می دهم که حتما آن ها آدم های معمولی نبوده اند، حتما یک چیزهای خیلی متفاوتی توی زندگی شان بوده یا سبک زندگی سالمی نداشته اند... اما از کجا معلوم که بعضی شرایط من معمولی یا سبک زندگی ام سالم باشد؟سال ها قبل که خواننده ی ثابت صفحه ی حوادث بودم بیم از قربانی جنایت شدن داشتم، حالا بیم از ارتکاب آن!


اصلا فکر کردن به/نوشتن همین چیزها نشان دهنده ی اختلال روان نیست!؟

هیچ نظری موجود نیست: