دخملک: من می خوام خونه دار بشم، نمی خوام برم دانشگاه.
من: خوب، خونه دار بشی که چی کار کنی؟
دخملک[دست هاش حالتی شبیه جارو کردن پیدا میکند]: خونه رو تمیز کنم، دیوارها رو بشورم[!]
من: چرادوست نداری بری دانشگاه؟
من: خوب، خونه دار بشی که چی کار کنی؟
دخملک[دست هاش حالتی شبیه جارو کردن پیدا میکند]: خونه رو تمیز کنم، دیوارها رو بشورم[!]
من: چرادوست نداری بری دانشگاه؟
دخملک: [در حالی که دست های اش را روی صفحه کلید فرضی تکان می دهد] چون هی باید بشینم درسامو بخونم.
وقتی این گفت وگو را برای خواهرم تعریف می کنم، او از دوست اش تعریف می کند که دو-سه سالی است دکترای آمارش را گرفته و عضو هیات علمی یکی ازد انشگاه های معتبر دولتی شده است. او پسری ده-دوازده ساله دارد. این شرح گفت و گوی مدتی پیش او و پسرش است:
پسر: من نمی خوام درس بخونم.
مادر: درس نخونی آشغالی می شی.
پسر: پس یک درسی می خونم که بالاخره تموم بشه دیگه.
نمی دانم آیا این تفسیرها فقط درباره تحصیل مادرها رخ میدهد یا پدرانی هم که کرور کرور سال ها است تحصیل کرده اند (و آردشان را بیخته و الک شان را آویخته اند) با چنین واکنش هایی روبرو شده اند؟ اگر نه، چرا؟
و البته پاسخ به این سوال آ ن قدرها هم که در نگاه اول به نظر می رسد ساده نیست!
و البته پاسخ به این سوال آ ن قدرها هم که در نگاه اول به نظر می رسد ساده نیست!
۱ نظر:
خوب برای همینه که ما تصمیم گرفتیم بجهدار نشیم هیچ وقت
ارسال یک نظر