دارم مجموعه ی سخنرانی های مشهور دکتر مجد با عنوان «روانشناسی رشد» را گوش می کنم که خودش در جلسه ی اول می گوید موضوع اش بیشتر «بهداشت روانی» است. قبلا هم دست کم ده- پانزده تا کتاب روانشناسی عامه و تربیت کودک و مانند این ها خوانده ام. در مورد این کتاب ها و سخنرانی، دو تا سوال توی ذهن ام هست، یکی اش که سوال خیلی قدیمی ای برایم است و دیگری جدیدا به ذهن ام رسیده، یعنی از وقتی در مورد «سلامت روان» مطالعه ی مختصری داشتم. آن دو تا سوال این ها است:
1- تا چه حد روانشناسی کاربردی یا روانشناسی عامه، دغدغه ی حفظ وضع موجود را دارد و تا چه حد اصلاح آن را؟ و شیوه های اصلاح چه هدف و مکانیزمی را دنبال می کند؟
2- آن چه در این متون گفته می شود تا چه حد مطلق است، یعنی تابع نسبیت های فرهنگی هست یا نیست. به نظر می رسد در رویکردهای جدید این بسیار واجد اهمیت است که چه کسی دارد «آدم نرمال» (زن، مرد، کودک، نوجوان و ... نرمال) را تعریف می کند؟
کسی که کتاب روانشناسی عامه می نویسد یا سخنرانی می کند، برای این دو سوال پاسخ هایی به صورت پیش فرض قایل است، و نسخه های تربیتی یا روش های بهبود روابط بین فردی که ارایه می کند بر بنیاد این پیش فرض ها (پاسخ ها ) بنا شده است. به همین جهت است که این پیش فرض ها (پاسخ ها) برای من مهم است.
جامعه شناسی خواندن این فایده (یا ضرر؟!) را دارد که آدم را به روابط قدرت و اهمیت تعیین کننده ی نابرابری حساس می کند. این سوال ها احتمالا ریشه در چنین حساسیتی دارد.