تازهگي احساس ميكنم دچار يك جور اختلال رواني هستم، يك جور نابهنجاري
رواني كه در معناي دقيقاش آن را «تفاوت با هنجار رايج حالات رواني» عموم ميدانم.
به طرز رقتبار و غيرعادياي همه چيز را تماماً سياه و تاريك و منفي، در حال
انهدام، رو به زوال و نابودي كامل نميبينم، به طرز مرموزي به اندك نشانههاي
اميدبخش، الهامبخش و روزنههاي روشن توجهام جلب ميشود، هر خبر و اتفاقي
بلافاصله واكنش منفي احساسي در من برنمي انگيزد، و هر تفسير منفي از هر خبر و
رويداد و اظهارنظري را به سرعت نميپذيرم. متنها و آدمهاي عميق و جدي كه به سويههاي
مثبت رويدادها و تحولات نگاه ميكنند به طرز مشكوكي توجهام را جلب ميكنند... از
سوي ديگر وقتي دوستي را ميبينم كه انباشته از احساسات منفي و يأس است به طرز
غيرعادي رسالت اميدبخشيدن بهاش را احساس ميكنم!
همه اين ها به نظرم غيرعادي ميرسد و «نابهنجار» ... احساس «جوجه اردك
زشت» را دارم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر