۰۴ آذر، ۱۳۹۴

جوجه اردك زشت

تازه‌گي احساس مي‌كنم دچار يك جور اختلال رواني هستم، يك جور نابهنجاري رواني كه در معناي دقيق‌اش آن را «تفاوت با هنجار رايج حالات رواني» عموم مي‌دانم. به طرز رقت‌بار و غيرعادي‌اي همه چيز را تماماً سياه و تاريك و منفي، در حال انهدام، رو به زوال و نابودي كامل نمي‌بينم، به طرز مرموزي به اندك نشانه‌هاي اميدبخش، الهام‌بخش و روزنه‌هاي روشن توجه‌ام جلب مي‌شود، هر خبر و اتفاقي بلافاصله واكنش منفي احساسي در من برنمي انگيزد، و هر تفسير منفي از هر خبر و رويداد و اظهارنظري را به سرعت نمي‌پذيرم. متن‌ها و آدم‌هاي عميق و جدي كه به سويه‌هاي مثبت رويدادها و تحولات نگاه مي‌كنند به طرز مشكوكي توجه‌ام را جلب مي‌كنند... از سوي ديگر وقتي دوستي را مي‌بينم كه انباشته از احساسات منفي و يأس است به طرز غيرعادي رسالت اميدبخشيدن به‌اش را احساس مي‌كنم!
همه اين ها به نظرم غيرعادي مي‌رسد و «نابهنجار» ... احساس «جوجه اردك زشت» را دارم!


هیچ نظری موجود نیست: