۱۴ خرداد، ۱۳۹۳

ما ایرانیان ناخشنود

گزارشی که امروز گالوپ منتشر کرده حاصل پیمایشی است که در سال 2013 به صورت مصاحبه ی تلفنی و چهره به چهره در 138 کشور جهان اجرا کرده است (گالوپ نگفته این پیمایش در چه ماهی از سال 2013 اجرا شده). در این پیمایش از احساسات مثبت و منفی ای که مردم در روز قبل از پیمایش به میزان قابل ملاحظه ای تجربه کرده اند سوال کرده، و برای این دو دسته احساسات دو شاخص ساخته. احساسات منفی در این شاخص شامل خشم، اضطراب، غم، درد جسمانی و نگرانی بوده است. ایران رتبه ی دوم را در شاخص احساسات منفی و رتبه ی 93 را در احساسات مثبت به دست آورده. در متن گزارش ببینید ایران در احساسات منفی در کنار چه کشورهای آشفته ای قرار گرفته است...


نکته ی قابل ملاحظه در یافته های این پیماش و پیمایش های مشابه این است که اگرچه ایران در شاخص های عینی توسعه ای معمولا رتبه ای در میانه ی طیف دارد (معمولا در بین 160-200 کشور جهان یک رتبه ای حدود 80-100 به دست می آورد)، اما معمولا در شاخص هایی که احساسات ما را می سنجند، ایران در نقاط انتهایی رتبه بندی قرار می گیرد. این موضوعی کنجکاوی برانگیز است که نیاز به تبیین جامعه شناختی دارد.

همین جوری سردستی می شود یکی دو تا تبیین مفید و مختصر ارائه کرد:

یکی این که احتمالا ما کلا در روایت احساسات منفی مان اغراق می کنیم یا اساساً احساسات منفی را شدید تجربه می کنیم، و این به رغم شرایط عینی و واقعی است که داریم، مثلا وضعیت واقعی اقتصادی و توسعه ای که در آن قرار داریم. (کسی هست که شک داشته باشد ایران آخرین کشور در میان 138 کشور از لحاظ وضعیت اقتصادی و توسعه ای نیست!؟)


تبیین دیگر می تواند مبتنی بر احساس محرومیت نسبی باشد. ایرانیان به شدت احساس محرومیت نسبی می کنند. آن ها بی وقفه ایران را با کشورهای کاملا توسعه یافته ی دنیا مقایسه می کنند و انتظار دارند از همان امکانات برخوردار باشند! این هم البته خودش نیاز به تبیین دارد که الان حال ندارم بنویسم. اما به طور مختصر من آن را ناشی از روند توسعه و مدرنیزاسیون ایران پس از کشف نفت در ایران می دانم. پهلوی ها ایران را به مدد پول مفت نفت (نه رشد اقتصادی حاصل از کار و تحول صنعتی و پیش نیازهای فرهنگی آن) خیلی جلوتر از آن جایی بردند که کشورهای نزدیک به ایران (نزدیک از لحاظ فرهنگی و جغرافیایی و اصولا حوزه ی تمدنی) بودند. نفت و آن چه در پی آن وارد زندگی ایرانیان شد، مطالبات آن ها را به سرعت بسیار بالا برد. حالا ایرانی ها زندگی خودشان را با زندگی مردم در اروپا و امریکای شمالی مقایسه می کنند! یکی از نشانه های مشخص آن استفاده از عبارت «در همه جای دنیا» یا «در دنیا» به قصد مقایسه ی وضعیت ایران با کشورهای توسعه یافته است. مثلا گفته می شود: «در همه جای دنیا .... چنین است». در واقع در نزد بسیاری از ایرانیان، حتی روزنامه نگارها و فعالان سیاسی، اوضاع توسعه ای ایران (در همه زمینه ها اعم از اقتصادی، فرهنگی و سیاسی) به راحتی قابل قیاس با کشورهای صنعتی است، یا اصولا«دنیا» خلاصه شده در همین کشورها است! این بی شک مقایسه ی ناثوابی است، اما به خوبی سطح مطالبات را نشان می دهد و البته گفتن مداوم اش بر میزان مطالبات بیش از پیش می افزاید!


البته این تحلیل تاریخی ام نیاز به پخت و پز و صیقل دارد ولی لب کلام همین است.

ژانر

این هایی که وسط بحث، کل قاعده های موضوع بحث و حتی قواعد بحث را بی وقفه زیر سؤال می برند و مرتب می گویند: «اصلا از کجا معلوم که ... این جوری باشه».
پرسیدن این سؤال رو تبدیل به قاعده کردن کار سختی نیست. من هم خیلی وقت ها این سؤال را می پرسم. اما واقعیت اش را بخواهید این ها آدم هایی اند که من ازشان می ترسم. دنیایی که همه چیز در آن نسبی است هر اتفاقی توش ممکن است بیفتد... سؤال هایی از این آدم ها دارم، اما....