۱۰ دی، ۱۳۹۴

كار آسان

 كار سختي نيست ژست روشنفكر شجاعِ منتقدِ دلسوز را گرفتن و مطالباتي در حد جوامع توسعه يافته در جامعه مطرح و منتشر كردن، و مردم را به حال خود رها كردن كه از يأس و بدبيني و بي­پناهي در خودشان بميرند. و دفعه بعد آمار ناشادي و خشونت و اضطراب و افسردگي همين مردم را روي ميز گذاشتن و از نمد آن براي شهرت و پول درآوردن كلاه ساختن!

۰۴ آذر، ۱۳۹۴

جوجه اردك زشت

تازه‌گي احساس مي‌كنم دچار يك جور اختلال رواني هستم، يك جور نابهنجاري رواني كه در معناي دقيق‌اش آن را «تفاوت با هنجار رايج حالات رواني» عموم مي‌دانم. به طرز رقت‌بار و غيرعادي‌اي همه چيز را تماماً سياه و تاريك و منفي، در حال انهدام، رو به زوال و نابودي كامل نمي‌بينم، به طرز مرموزي به اندك نشانه‌هاي اميدبخش، الهام‌بخش و روزنه‌هاي روشن توجه‌ام جلب مي‌شود، هر خبر و اتفاقي بلافاصله واكنش منفي احساسي در من برنمي انگيزد، و هر تفسير منفي از هر خبر و رويداد و اظهارنظري را به سرعت نمي‌پذيرم. متن‌ها و آدم‌هاي عميق و جدي كه به سويه‌هاي مثبت رويدادها و تحولات نگاه مي‌كنند به طرز مشكوكي توجه‌ام را جلب مي‌كنند... از سوي ديگر وقتي دوستي را مي‌بينم كه انباشته از احساسات منفي و يأس است به طرز غيرعادي رسالت اميدبخشيدن به‌اش را احساس مي‌كنم!
همه اين ها به نظرم غيرعادي مي‌رسد و «نابهنجار» ... احساس «جوجه اردك زشت» را دارم!


۲۰ مهر، ۱۳۹۴

مزيت پُخي نبودن

در جامعه امروزي طبيعي است كه هر آدمي بخواهد يك «پخي» باشد براي خودش!

اما از يك منظر هيچ «پخي» نبودن يك مزيت است. براي كسي كه پخي نيست هيچ منفعتي شأني والاتر از دست يافتن به «پاسخ كنجكاوي ها» (اسم اش به زبان آدم هاي فرهيخته مي شود: «حقيقت») را پيدا نمي كند، و موانع صادق بودن آدم با خودش حداقل مي شود.

۱۰ مهر، ۱۳۹۴

چه مي خواهيم؟

مي گويد: «دولت بايد حج را ممنوع كنه، حداقل براي مدتي... چون حكومت ما تا حالا قاطعيت نداشته و هر بار بهمون بي احترامي كردن، تو فرودگاه، اين ور  و اون ور، دولت سكوت كرده، حالا اين قدر اينا به ما بي حرمتي مي كنن و اين اتفاق افتاد».
حوصله بحث كردن ندارم، حد و حدود سوادش را هم نمي دانم. سعي ميكنم حرف را ساده كنم: «خب، اگه دولت اين كار رو بكنه، باز هم ممكنه نارضايتي ايجاد بشه، باز آدم هايي وجود خواهند داشت كه معترض چنين تصميمي بشن و دل شون بخواد برن». نمي گويم كه : «حضرت! آزادي سفر و جا به جايي، ماده 13 اعلاميه جهاني حقوق بشر است، و دولت ها به اين سادگي حق ندارند مانع سفر و جابه جايي كسي شوند. و هر بار هم شده اند معترضان زيادي وجود داشته. حالا شما اصرار داريد كه دولت بايد مانع سفر مردم بشود و آزادي انتخاب مقصد را از آن ها سلب كند!؟ جل الخالق!».
گاهي واقعا فكر ميكنم اين ملت خودش هم نمي داند چه مي خواهد!

در مورد اين سرگشتگي عمومي حرف زياد دارم...

۳۰ شهریور، ۱۳۹۴

Love is...

با قاشقش توی بشقاب بازی می کند، و در حالی که سعی می کند نگاه اش را از من بدزدد و  در عین حال برای حفظ غرورش و هم زمان حفظ محبت من به خودش، پشيماني و غرورش را  پنهان کند، به آرامی می گوید: «یعنی تو فکر کردی من دوستت ندارم؟»
: دوست داشتن یعنی چی؟

تکرار می کند: «یعنی فقط چون با بی حوصلگی جوابتو دادم فکر میکنی من دوستت ندارم؟»
: دوست داشتن یعنی چی؟ فقط بوسیدن همدیگه که معنی دوست داشتن نیست....

مستأصل مي پرسد: «پس دوست داشتن چیه؟»
: دوست داشتن یعنی وقت صرف کردن برای هم... برای گوش دادن به حرف هم... برای جواب دادن... برای توجه کردن به هم... توجه کردن به مشغولیت هاي همدیگه و به چيزايي كه طرف مقابل بهش علاقه منده.... چه طوره که وقتی تو برای من داستان کارتون های مورد علاقه ت رو مفصل و طولانی و با هیجان تعریف میکنی با اشتیاق تا آخر گوش میدم.،کارتونایی که ممکنه خودم علاقه ای هم به شون نداشته باشم، اما الان كه 14 ساعته كه پيش هم نبوديم و همو نديديم و با هم حرف نزديم، تو جواب منو با بی حوصلگی میدی؟

۲۷ شهریور، ۱۳۹۴

انرژي

بعضی آدم ها را زیاد نمی بینی، حتی گاهی فقط یک آشنایی کوتاه به بهانه ای پیش می آید و تمام می شود. اما همان چند برخورد کوتاه کلی انرژی به ات می دهد.
پريروز یک دانشجوی ادبیات آمده بود که چندباری با معرفی یکی از استادانم برای پرسیدن سوال های آمارش به من تلفن زده بود و صحبت کرده بودیم. همان موقع برایم جالب بود که با این که کار با نرم افزار را نمی دانست و داده بود کس دیگری تحلیل آماری اش را انجام بدهد، ولی خیلی دقیق سعی کرده بود فرایند کار را بفهمد. در برخورد با این آدم دچار ناهماهنگی شناختی شده بودم! از طرفی پیش فرض ام این بود که در این دوره و زمانه چنین دانشجویی نمی تواند وجود داشته باشد، و از طرفی این آدم خیلی مشتاق و جدی بود. تلفنی زیاد وقت و مناسبتی نبود که کنجکاوی کنم و ربطی هم نداشت به ام. به سوال هاش جواب میدادم و خداحافظ.
امروز آمده بود برای پرسیدن یک سوال و بنا به اظهار خودش تشکر حضوری. از کارش پرسیدم و توضیحاتی داد. از دقت نظر، نکته سنجی و بینش عمیق جامعه شناختی­ این دانشجوی ارشد ادبیات در تحلیل موضوع شگفت­زده شدم. او توانسته بود نکته ای را از شاهنامه استخراج کند که دیگر محققان و «اسااااااتید» خلاف آن را نشان داده بودند. او با تلاش زیاد شواهد و استدلال های کافی برای ادعای اش فراهم کرده بود. از مصاحبت این دانشجوی کنجکاو و تا این حد پرانگیزه حال خوبی داشتم. حسابی تحسین­ اش كردم و با اين كار سعي كردن انرژي مثبت به اش بدهم. این تنها کاری بود که می توانستم برای­ اش بکنم. این آدم نه پیشوند «استاد» داشت، نه برچسب «دکتر» و نه هیچ یک از چیزهایی که این روزها اعتبار می آورد.

قايم‌موشك‌بازي

نميدانم آدم كم‌حوصله‌اي هستم، يا مهارت ارتباطي‌ام كم است، يا رياكاري را دوست ندارم، يا عيب و علت ديگري دارم كه حوصله آدم‌هايي كه قايم‌موشك‌بازي مي كنند ندارم. يعني به محض اين كه مي بينم كسي اين بازي را شروع مي كند، سريع حوصله ام سر مي رود و ميل‌ام را براي تداوم ارتباط از دست مي دهم، حتي اگر به دليلي يا از جنبه اي طرف براي ام جذابيت داشته باشد يا رابطه با او به دليلي براي ام مهم باشد. قايم‌موشك‌بازي يعني وقتي يكي دارد خيلي صادقانه و در چارچوبي روشن با تو ارتباط برقرار مي كند، با دست پس يزني و با پا پيش بكشي! از يك طرف «كلاس» بگذاري و خودت را دسترس ناپذير نشان بدهي و از طرفي براي ارتباط و جلب توجه يا تاييد بال بال بزني! حوصله‌ي كشيدن ناز اين آدم ها را ندارم! به نظرم بهترين راه براي ادب كردن اين ها كم‌محلي است! براي اين كه بدانند تو توي دام‌شان نمي افتي و وارد اين بازي احمقانه‌ي آدم هاي كوچك و حقير و نابالغ (نخواستم بگويم «بچه») نمي شوي.

- حدس مي زنم يكي از اشتباهات‌ام كه گاهي باعث مي شود بعضي آدم هاي كم ظرفيت وارد چنين بازي‌اي با من بشوند اين است كه راحت و با فروتني، ويژگي هاي مثبت آدم ها را نزد خودشان تحسين مي كنم و ازشان تمجيد مي كنم. تازه‌گي (خيلي دير است؟!) متوجه شده ام ظرفيت خيلي از آدم ها (حتي‌آدم هاي سرشناس يا مشهور به خوش مشربي يا آدم هايي كه كار نسبتا مهمي كرده اند) براي تمجيد شنيدن كم است! دارم تمرين مي كنم اين عادت «بد»م را از سر بيرون كنم كه سريع و راحت كسي را تمجيد نكنم.

۲۳ مرداد، ۱۳۹۴

تز «بزن، در رو»

اخيرا متوجه شده¬ام اين تز «بزن، در رو» هم تز بدي نيست ها!

هميشه لازم نيست براي به كرسي نشاندن حرف¬ات بجنگي. گاهي فقط لازم است حرف¬ات را به گوش طرف(ها) برساني و بگذري. برخلاف تصور تو روي¬اش تأمل خواهند كرد و چه بسا، در خلوت، با مقاومت كم¬تري بپذيرندش. اگر حرف¬ات منطقي و با صداقت گفته شده باشد، چرا تأمل نكنند؟

پيس¬نيازش البته اعتقاد به اصلاحات آهسته و پيوسته و كم¬هزينه است. معمولا تلاش براي متقاعد كردن طرف مقابل در جدل¬هاي طولاني، انرژي¬بر و نسبتا پرهزينه است.


پ.ن. پير شده ام؟ راه حل هام محافظه كارانه است؟! خب، اين هم يك شيوه زندگي يك نوع تاكتيك مواجهه است. موثرش يافته ام و در آن احساس آرامش مي كنم. كم چيزي است!؟

۲۰ مرداد، ۱۳۹۴

اتفاق هاي تازه در «خارج»

در سال هاي اخير و خصوصا بعد از انتخابات 92، اتفاق هاي جالبي در حال وقوع است. اين اتفاقات را چگونه مي توان تحليل كرد؟
-در سال هاي اخير، دانشگاهيان ايراني مقيم خارج از كشور مدرسه¬هاي تابستاني در ايران برگزار مي كنند.
-اخيرا كنفرانس ibridge (برلين- 2015) كارآفرينان و ايده پردازهاي جوان ايراني مقيم داخل كشور را به ابتكار ايرانيان خارج در اروپا گردهم آورد تا مبادله تجربه داشته باشند. گاه به گاه خبر كنفرانس هاي ديگر غيرسياسي و عملگرايانه به منظور مبادله تجارب و دانش بين داخل و خارج به گوش مي رسد (از جمله كنفرانس بين المللي اقتصاد ايران در بوستون-2014).
-در روزهاي اخير، پيرو داغ شدن مخالفت ها در كنگره امريكا عليه توافق هسته اي ايران، از سوي ايرانيان مقيم خارج تظاهرات در شهرهاي مختلف دنيا براي اعلام حمايت از توافق سازماندهي شده است. همچنين گروهي ديگر تلاش كردند با توليد ويديو و همرسان كردن آن، از ايرانيان مقيم امريكا بخواهند تا با تماس با نمايندگان كنگره خواستار تاييد توافق هسته اي شوند....

اين ها به نظر مي رسد اتفاق هاي تازه اي در فضاي اجتماعات ايراني خارج از ايران است تا پيش از اين آن ها جماعت پراكنده و سر درگريباني ديده مي شدند كه جز آه و ناله در دوري از وطن، گاه ناسزاگويي به حاكميت و گاه توصيفي از رنج رانده¬شده¬گي از وطن و بي لياقتي كشور براي نگهداشت اين استعدادهاي شگفت، چيزي ازشان شنيده نميشد. اينك اما دست كم گروهي از آن ها از لاك انفعال بيرون آمده اند و به نظر ميرسد در صدد برآمده اند مشاركت و سهمي براي بهبود اوضاع در داخل كشور داشته باشند. اين اتفاق فرخنده را به فال نيك بايد گرفت.

به نظرم اين پيوندها را به ويژه بايد مديون گسترش ارتباطات و رسانه ها دانست. همچنين نشانه اي است از آشناتر شدن جماعت ايرانيان در خارج با شيوه هاي تاثيرگذاري بر روندهاي سياسي و اجتماعي، و يادگيري روش هاي مشاركت مدني در جوامع مقصد.
گسترش ارتباطات و تماس هاي مداوم و روزمره با خانواده و دوستان، مطلع شدن از جزئيات اخبار و زندگي روزانه در ايران از طريق رسانه ها و شبكه هاي اجتماعي، باعث شده است كه ارتباط عاطفي ايرانيان خارج با داخل قطع نشود و احساسي از همبستگي با / و مسئوليت نسبت به جامعه و كساني كه آن ها را ترك كرده اند در ميان ايرانيان مقيم خارج قوت بگيرد. همچنين رواج و رونق ادبيات مشاركت مدني در دو دهه اخير در ايران، خيل مهاجران جديد از ايران به غرب را نسبت به شيوه هاي مشاركت مدني موثر(به ويژه شيوه هاي هنجاري و نهادي شده)  در آن جوامع حساس كرده است. به نظر مي رسد آن ها هم اكنون در حال آزمودن اين شيوه ها به نفع كشور و مردم شان هستند.

مُد بعدي

قبلنا ميگفتند: «ثواب/گناه داره»، حالا مي گن: «اخلاقي هست/نيست».

يني مُد بعدي چي مي تونه باشه؟!

مُسري بودن نقض هنجارها

چند ماهي گروهي روي وايبر ايجاد كرده بودم براي تبادل اخبار تخصصي در زمينه¬ي آموزش و پژوهش و امور حرفه¬¬اي دانش آموخته‌گان جامعه شناسي، صرفا تبادل اخبار. چندين بار هم علت اين كار و كاركرد چنين گروهي را توضيح داده بودم و چارچوب و قواعد كوتاه و به نظر خودم روشني هم براي¬اش نوشته بودم. با اين حال بعضي ميل عجيبي به نقض قاعده هاي ساده¬ي آن داشتند. من تبعا حوصله¬ي وقت و انرژي گذاشتن خيلي زياد روي اين كار را نداشتم.
يكي از مناقشات اين بود كه آيا بايد به كسي كه قاعده را نقض كرده تذكر داد يا نه، آيا بايد تذكر علني باشد يا خصوصي. اين سوالي بود كه گاه و بيگاه من از خودم هم مي پرسيدم. به جواب خوبي هم رسيدم، با اين حال اجراي آن با مقاومت خيلي شديدي مواجه بود. من معتقد بودم تذكر علني كاركردهاي بيشتري از تذكر خصوصي دارد و موثرتر هم هست.  دليل مقاومت طرف مقابل در برابر اين تز اين بود كه تلويحاً معتقد بود در تذكر علني، حرمت آدم ها شكسته مي¬شود و چهره¬ي فرد تخريب مي¬شود. استدلال من اين بود كه اولا تذكر در مورد نقض قواعد يك گروه مجازي، بي¬احترامي به كسي نيست و نبايد تلقي شود. يعني خود فرد و ديگران نبايد آن را به معناي بي¬احترامي تلقي كنند، بلكه تنها گوشزد كردن نقض قاعده و درخواست براي خودداري از نقض قاعده است، قاعده¬اي كه براي كارايي گروه وضع شده و افراد با دانستن آن عضو گروه شده اند و انتظارشان از گروه آن است كه كاركردهايي كه در آيين¬نامه در قالب قاعده¬ها درج شده براي¬شان داشته باشد و مطالب نامربوط به موضوع گروه دريافت نكنند. دوم اين كه معتقد بودم علني بودن تذكر، اقدامي براي تثبيت و تقويت هنجارهاي گروه است. وقتي همگان از مصداق¬هاي نقض قاعده مطلع بشوند، بيشتر احتمال دارد بر آن قواعد اجماع كنند و پايبندي نشان دهند. حال آن كه نقض دائم قواعد، بي اين كه افراد هيچ نمودي ببينند از اين كه نشان بدهد اين كار خاص «نقض قاعده» بوده، جاافتادن و پذيرش هنجار را با مشكل مواجه مي¬كند و احتمال نقض مكرر آن هنجار و در نهايت بي¬هنجاري افزايش مي¬يابد.

فكر مي¬كنم اين اندازه از مسامحه كه در سال¬هاي اخير در برابر نقض صريح قاعده¬هاي عقلاني و داراي كاركرد، در جامعه ما رخ داده، و اتفاقا اغلب بهانه¬ي آن «حفظ احترام» و حرمت افراد در جايگاه¬هاي مختلف بوده است، در نهايت منجر به نوعي بي¬¬قيدي و حساسيت¬زدايي و البته تخلفات بسيار شده است، تخلفاتي كه همواره در قالب «احترام به افراد»، «احترام به مقام و موقعيت افراد»، «احترام به سن و سال» و ... از آن چشم¬پوشي مي¬شود، حال آن كه بيش از هر چيز به نقص كاركردي در سيستم¬هاي مختلف (ادارات، موسسات و  مصادر اجرايي، بخش¬هاي خدماتي عمومي يا خصوصي و ...) شده است. يعني اين مسامحه¬ي نابجا كه جامه¬ي «احترام به انسان» به آن پوشانده شده، براي جامعه پيامد منفي داشته و بسيار پرهزينه بوده است. همچنين رواج اين شيوه¬ي برخورد با تخلفات، منجر به انتظارات غيرمنطقي افراد براي مورد احترام قرارگرفتن و چشم¬پوشي از تخلفات¬شان حتي و به خصوص در صورت زير پا گذاشتن حقوق و حرمت ديگران شده است!

از اين رو به نظر من نقض هنجارهايي كه به حقوق عمومي آسيب مي¬رساند، حتي المقدور بايد به طور علني تذكر داده شود. البته كه نمي¬شود به شرايط بي¬توجه بود، اما اين كه به عنوان يك قاعده¬ي كلي، هر گونه تذكر عمومي را منع و ممنوع كنيم، به نظرم درست نيست و كاركردهاي منفي اين وضعيت را در بالا برشمردم.

در چكيده اين مقاله در شماره جديد مجله معتبر «Rationality & Society» آمده كه: نقض هنجار مي¬تواند مسري (واگيردار) باشد. به اين معنا كه اگر مردم از  نقض هنجار توسط ديگران اطلاع داشته باشند، اين كار (نقض هنجار) به سرعت گسترش و رواج مي¬يابد. تحقيقات پيشين دو ساز و كار را در اين مورد تحليل كرده اند: در صورت اطلاع از نقض هنجار از سوي ديگران (1) كنشگران باورهاي ذهني شان را درباره احتمال شدت مجازات كاهش مي دهند، (2) آن ها موافقت و همراهي¬شان با يك هنجار را به موافقت ديگران مشروط مي¬كنند. در اين پژوهش، محققان تلاش كرده¬اند با ترتيب دادن يك آزمايش، اثر مجازات را حذف كنند. آن ها مدعي هستن نتايج شان مسري بودن نقض هنجار   را نشان داده است، به طوري كه كنشگران در غياب محرك هاي استراتژيك، نقض هنجار را از ديگران تقليد مي¬كنند.



۱۹ مرداد، ۱۳۹۴

مقاومت

گفت و گو مبادله‌ي نمادها(ي زباني و گاه بدني) است. بنابراين به شدت مستعد سوء تعبير است. پس گفت و گو خانه و مأمن سوء تفاهم است. از سوء تفاهم نبايد ترسيد. با خلوص و حسن نيت متقابل، حوصله، شكيبايي و تلاش صادقانه گره­ هاي فهم را تك به تك بايد گشود. شگفت­ آور اين است كه گاهي براي فهماندن مقصود و گاه حتي براي «فهميده‌شدن» بي­ حوصله­ ايم يا مقاومت مي‌كنيم!

۱۳ تیر، ۱۳۹۴

ژانر: هنجارشكن خنگِ پشيمان


اوني كه مي‌ره يه دليل به زعم خودش منطقي مياره كه يه هنجاري منطقي نيست يا انساني نيست، بعد اون هنجار رو بي‌سر و صدا مي‌شكنه و چيزي كه فكر مي‌كنه درسته در رفتار خودش جايگزين مي‌كنه. بعد مدتي طول مي‌كشه كه متوجه بشه اين هنجارشكني چه هزينه‌هايي براش داشته. يه مدت گيج مي‌زنه كه: «حالا چرا اين جور شد؟ حالا چي كار كنم؟ چه جوري درستش كنم؟ چه جوري حقمو بگيرم؟ چرا اون به من بي‌احترامي كرد؟ چه طور به خودش اجازه داد فلان برخورد رو با من بكنه؟ چرا همچين شد؟ و ....». خلاصه بعد كلي فسفر سوزوندن،  برمي‌گرده سر همون هنجارهاي مامان‌بزرگي كه همه دارن باهاش زندگي‌شونو در جامعه تنظيم مي كنن و رفتار همديگه رو بر اساس همونا مي‌فهمن و تفسير مي‌كنن، و مي‌فهمه كه الكي نبوده كه همه داشتن همون راهو مي‌رفتن!
الان فكر كنم يه ده سالي هست كه هي داره اين چرخه رو تكرار مي‌كنه تو موضوعات مختلف! خنگ خدا! مثلا به حساب خودش جامعه شناسي خونده، هر بار هم همين تحليل هنجار و هزينه و تنظيم رفتار و ... رو با خودش دوره مي‌كنه، اما دفعه بعد باز وقتي به حساب خودش منطق‌ش و احساسات انساني‌ش گل مي‌كنه يادش مي‌ره!

- بعد خوشمزه‌تر اينه كه مي‌شينه گاهي اينو به بچه‌هاي جوون‌تر از خودش مي گه كه «عزيزان! هنجارشكني هزينه داره. ببين مي‌توني و مي‌خواهي هزينه‌شو بپردازي يا نه؟ بعد بشكن»، ولي كاش خودش درس عبرت بگيره : )

۰۱ تیر، ۱۳۹۴

ژانر: توصيه


اينا كه وسط بحث و تبادل نظر خيلي چيزها (خصوصا خواندني‌جات) رو «توصيه» مي‌كنند، اونم «به شدت»؛ و اصلا «پيشنهاد كردن» تو كت‌شون نمي‌ره!


-          
- فرق توصيه و پيشنهاد كم نيست!

۲۶ خرداد، ۱۳۹۴

خلاصه‌

خلاصه‌ي كلام اين كه:

برو قوي شو اگر راحت جهان طلبي / كه در نظام طبيعت، ضعيف پامال است


- متأسفانه اينو هي يادم مي‌ره! چند سال يك‌بار كه تجارب  زيسته‌ي«پامال»شده‌گي‌م انباشت مي‌شه و به خرخره‌م مي‌رسه، ياد اين شعر ميفتم!


راستي چرا يادم مي‌رود!؟ شايد به اين دليل كه ميانه‌ي خوبي با «ترحم براي خود» و دل سوختن براي خود و ناله و فغان ندارم...



- شعر از علي اكبر آزادي متخلص به گلشن آزادي  (1280-1353)

۱۵ خرداد، ۱۳۹۴

نيم‌نگاه

1.
اين روزنامه‌نگارايي كه اخيرا ياد گرفته‌ان، برن يه نيم‌نگاهي به مجلات علمي-پژوهشي داخلي بندازند و يه گزارش از يك مقاله درست كنن و بندازن در شبكه‌هاي اجتماعي بچرخه.

2.
اينا كه خودشون تحصيل‌كرده‌اند اما معلوم نيست چرا فقط منتظرن ببينن روزنامه‌نگاراي مذكور كدوم مقاله رو براشون انتخاب مي‌كنن كه بندازن تو شبكه‌هاي آنلاين رفقاشون، و يه خودي نشون بدن!

۱۳ خرداد، ۱۳۹۴

ژانر



دانشجو يا تحصيل‌كرده‌اي كه توي كيف‌اش قلم و كاغذ نداره.

ژانر: بي‌آيينه

زني كه توي كيف‌اش آيينه نداره.

(و هيچ وقت فكر نكرده اين نقصان بزرگي‌ه ! و هر وقت تو مغازه‌ها چشم‌اش به آيينه‌ي كيفي زنانه افتاده و حتي ظاهر محصول به نظرش جذاب اومده، از خودش پرسيده: «خب! اين به چه درد مي‌خوره كه پول بدم بالاش؟»


۰۹ خرداد، ۱۳۹۴

آدم کارهای کوچک

کجایند آدم های کارهای کوچک؟ آدم هایی که حاضر باشند کارهای کوچکی، خیلی کوچکی، برای تغییر جهان.... نه! برای تغییر و بهبود دنیای کوچک اطراف شان انجام بدهند.

امروز کسی هست که دلش بخواهد خودش را آدم کارهای کوچک معرفی کند؟!

۳۱ اردیبهشت، ۱۳۹۴

كاركرد دوگانه‌‌ي جواب

گاهي سوال مي‌پرسد كه جواب را به عنوان واقعيت بداند. گاهي مي‌پرسد كه فهم و نگاه و تعبير تو را بداند. اين يكي همان جامعه‌شناسي است كه وقتي ماشين مدل بالايي از خيابان گذر مي‌كند، به جاي ماشين، واكنش مردم را تماشا مي كند.

تغييرِ تفسير

حيرت انگيز است: زمان چگونه معناي حرف‌ها يا رفتارهايي كه سال‌ها پيش شنيده يا ديده‌اي، تغيير مي‌دهد... وقتي گذر زمان به تدريج فهم‌ات را  از عمق و كيفيت رابطه با كسي يا اصلا شناخت ات را از او دگرگون مي‌كند، يا حتي وقتي تو آدم ديگري مي‌شوي، در مرور خاطره و بازخواني حرف‌ها يا رفتاهاي پيشين‌ طرف، به دريافت‌هاي متفاوتي از گذشته مي‌رسي!

اين شايد سرشت ذهن و رفتار آدمي باشد... اما اغلب فراموش مي‌كنيم اش در پس و پشت عينيت‌گرايي ظاهري‌مان.

۳۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴

ژانر: احترام‌طلب افراطي


اين آدماي نايسي كه ميان وارد يك بحث مي‌شن و وقتي ديدگاه‌شونو يا روش‌شونو نقد مي‌كني، وقتي كم ميارن فوري مي‌گن: «تو به من توهين كردي [كه گفتي اشتباه مي‌كنم]»

يكي نيس بگه: عزيز من! شما كه ظرفيت‌ات اندازه فنجونه، اداي دريا درنيار!



- خيلي وقت است مي‌خواهم يك چيزكي بنويسم درباره كم‌ظرفيت شدن آدم‌ها و پوشاندن‌اش زير پوشش حقِ تكريم و مورد احترام قرارگرفتن. روانشناسي نمي‌دانم، ولي شايد بد نباشد روانشناس‌ها يك بررسي‌اي بكنند ببينند اين سندرم احترام‌طلبي افراطي اين ملت چه ريشه‌ي رواني يا اجتماعي و تاريخي دارد. معتقدم اين يك پديده‌ي نسبتا جديد است با اين شيوعي كه الان پيدا كرده. اين اندازه احترام‌طلبي به نظرم منشأ پرخاشگري و تنش‌هاي بين‌فردي زيادي در جامعه مي‌تواند باشد.

۲۷ اردیبهشت، ۱۳۹۴

تفكر انتقادي عليه تفكر انتقادي: فرماليسم روش شناختي

حيرت‌انگيزترين رويدادي كه اخيرا شاهد آن بوده‌ام كاربرد صوري تفكر انتقادي براي مغالطه كردن و كتمان حقيقت است!

هوشمندي و قدرت اين موجود دو پا در تبديل كردن چيزها به ضد آن حيرت‌انگيز نيست؟

بلاهت

مردم دو دسته‌اند:

- آن‌ها كه حسن ظن داشتن به ديگران، و صداقت و حسن نيت در تعامل و معامله و مراوده را «بلاهت» تعبير مي‌كنند.

- ابلهان.

!

۲۵ اردیبهشت، ۱۳۹۴

نقطه‌ي بحراني آدمي

آن قدر كه مي‌دانم مواد رفتار خاصي دارند: اغلب مواد، تحت شرايط خاصي «به ناگهان» تغيير رفتار مي‌دهند و اين يكي از مباني مهندسي است كه مهندسان از آن فراوان استفاده مي‌كنند. شايد آشناترين مثال‌اش آب باشد. آب به محض اين كه در شرايط يك اتمسفر به دماي 100 درجه‌ي سانتيگراد برسد، تغيير فاز مي‌‌دهد و به بخار تبديل مي‌شود. رفتار بخار به كلي از آب متفاوت است و خواص متفاوتي دارد. بنابراين كاربردهاي متفاوتي مي‌يابد. نقطه‌ي فشار= يك اتمسفر، دما=100 درجه سانتيگراد، يك نقطه‌ي بحراني (critical point) براي آب است كه از آن به بعد «دفعتاً» تغيير رفتار و خاصيت پيدا مي‌كند.

به نظر مي‌رسد آدم‌ها به يك حدي از سن، شهرت و منزلت اجتماعي كه مي‌رسند، تحمل‌شان در برابر نپذيرفته‌شدن خود يا عقايد يا تحليل‌هاي‌شان به ناگهان، به شدت افت مي‌كند! انگار يك كريتيكال پوينتي هست كه از آن به بعد تغيير رفتار و واكنش رخ مي‌دهد.

اين كشف جديدم است! بعضي آدم‌هاي نازنين را مي‌بينم كه به اين نقطه رسيده‌اند. بعضي واكنش‌ها را از بعضي آدم‌ها به بعضي مسائل مي‌بينم كه آدم‌هاي ديگري كه به آن سن و آن حد شهرت و منزلت نرسيده‌اند، به همان مسائل ندارند... اين شواهد، فرضيه‌ام را تأييد مي‌كند.

افزايش سن، شهرت و منزلت اجتماعي چه‌قدر آدم‌ها را آسيب‌پذير مي‌كند... .


خب من خوشبختانه يا شوربختانه هنوز به آن كريتيكال پوينت نرسيده‌ام. با اين حال آن‌چه نگران‌ام مي‌كند مقاومتي است كه در آن نقطه آدمي در برابر «حقيقت» پيدا مي‌كند: جدال خون‌بار حقيقت و منزلت! خيلي بايد وارسته و خودساخته باشي كه دل به دريا بزني و در اين جدال بتواني «حقيقت» را والاتر از آبرو و منزلت اجتماعي‌ات بنشاني.

اگر اين ادعا (وجود كريتيكال پوينت سن، شهرت و منزلت) را بپذيريم، ديگر اتفاق‌هايي كه در عرصه‌ي سياست در سطوح بالا مي‌افتد، تحليل‌اش خيلي سخت نيست... .

- تبعا اين تحليل‌ام وابسته به تجربه‌ي زيسته‌ام در جامعه‌ي ايران است. هم استقرائي كه كرده‌ام و هم تعميمي كه به صحنه‌ي سياست داده‌ام به شناخت‌ام از جامعه و سياست ايران متكي است. جاهاي ديگر دنيا نمي‌دانم صادق است يا نه.

۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۴

انسان عصر اسمارت فون و تبلت: حيوان shareكننده

1. من Share مي كنم پس هستم.

2. بگو چي Share مي كني تا بگويم كه هستي.


ژانر: مخالف‌ها

كلاً والديني كه با «مدرسه‌ي تيزهوشان» [رفتنِ بچه‌هاشون] مخالف‌اند، اعم از اونايي‌شون كه بچه‌هاي بازيگوش دارند و از قبول نشدن بچه‌هاشون در آزمون مطمئن‌اند، يا اونايي كه يواشكي بچه‌هاشونو چند تا كلاس آمادگي آزمون ثبت‌نام كرده‌‌ن كه حتما بچپونندشون جزء «تيزهوشان» مملكت.

۱۷ اردیبهشت، ۱۳۹۴

طرح براي كودكان و نوجوانان

تصويرگري كتاب كودك و نوجوان به نظرم از آن كارهاي سخت است. با اين حال هميشه سوالي در ذهن ام بوده: بعضي كتاب هاي كودكان و نوجوانان تصاوير هنرمندانه اي دارند، فرم ها و رنگ هاي خاص يا محدود، آيا اين تصاوير واقعا همان قدر كه تصاوير كارتوني رنگ رنگ كتاب داستان هاي عامه پسند قطع خشتي كه در سوپرماركت ها و كيوسك هاي روزنامه مي فروشند، براي بچه ها جذاب هست؟ نمي‌دانم بقيه چه خاطره‌اي دارند، اما راست اش من وقتي بچه بودم اين تصاوير هنري سياه و قهوه‌اي و اغراق شده يا كمي آبستره چنگي به دل‌ام نمي‌زد (كتاب «موج» انتشارات كانون يادتان هست؟!). آيا تصويرگران و داوران رقابت ها و جشنواره هاي تصويرگري كتاب كودك تلاش نمي كنند سليقه‌ي خودشان را به كودكان تحميل كنند يا نسبت بدهند؟

الان به ذهن‌ام رسيد اين حكايت تصويرگري كتاب كودك، مثل طراحي‌هاي جديد مد لباس كودك است. در چند سال اخير خيلي از لباس‌هايي با رنگ‌هاي تيره، خصوصا مشكي، خاكستري و قهوه‌اي تيره بازار لباس كودكان را تسخير كرده، لباس‌هايي كه بسيار شيك به نظر مي‌رسند، اما آيا واقعا براي يك كودك مناسب‌اند؟ واقعا كودكان اگر در انتخاب آزاد باشند و اگر والدين سليقه‌شان را تحميل نكرده باشند، آن رنگ‌ها را خواهند پسنديد و خواهند پوشيد؟

۱۶ اردیبهشت، ۱۳۹۴

ژانر: مشحون از پيشداوري

مجموعه‌اي از پيشداوري‌ها را گذاشته‌ جلوي‌‌اش و راجع به هر موضوعي حرف مي زني، مي گردد توي جعبه‌اش ببيند در مورد آن موضوع كدام پيشداوري‌ها را دم دست دارد. فوري همان دم دست‌ترين‌اش را برمي‌دارد و با تبختر مي‌چسباند به پيشاني‌ات و بعد با نگاهي عاقل اندر سفيه، نطقي غراء و روشنگرانه براي‌ات سر مي‌دهد، بي ميل و تلاشي براي اين كه بشنودت، و ظرافت‌ها و تفاوت هاي نگاه‌ات را با كليشه‌هاي رايجي درك كند كه هزار بار ديگران گفته‌اند و اين طرف و آن طرف در پيش پاافتاده‌ترين ومبتذل‌ترين محافل مثلا روشنفكري آنلاين و آفلاين گفته شده. اوايل فكر مي‌كردم تصادفي اين‌طور مي‌شود. حالا مي‌بينم اصلا انگار چيزي جز اين پيشداوري‌ها توي انبان‌اش نيست يا شايد فكر مي‌كند بهتر است نباشد، چون اين جوري حس خودشيفته‌گي‌اش بيشتر ارضا مي‌شود.

اين رفتار چنان دل زده‌ات ميكند كه شوق و ميل‌ات را به مصاحبت، گفت‌وشنود و نوشتن اندك اندك از دست مي‌دهي.

۲۹ فروردین، ۱۳۹۴

صداقت با خويشتن

مي‌گويد كه در پي نقد فلان مقاله است. من با او مخالف و با نويسنده موافق‌ام. شروع به بحث مي‌كند. پيش از ورود به بحث مي‌گويم كه روي تم‌هاي اصلي و جوهره‌ي ادعاها متمركز مي‌شوم. كامنت مي‌گذارم. مي‌خواند و كامنت مي‌گذارد. وقتي كامنت‌هاش را مي‌خوانم حس مي‌كنم تمام تلاش‌اش متمركز است روي اثبات نادرستي نظر نويسنده به هر ترتيبي كه شده، حتي به قيمت اين كه توجه اش از اصل موضوع (عمداً يا سهواً؟!) منحرف بشود. به طور صوري (در هر دو معناي‌اش!) تلاش مي‌كند نشان دهد ديگري اشتباه كرده است و خودش درست مي‌گويد، بي اين كه به مفهوم نسبتاً روشن و بين‌الاذهاني ايده‌‌هايي كه طرح شده توجهي بكند.... بحث را ادامه نمي‌دهم... . اين صوري‌گرايي افراطي براي‌ام بوي بي‌صداقتي با خود و ديگران مي‌دهد. اين كه فكر كني اگر در واژه‌بازي و گزاره‌بازي و رفرنس‌دهي پيروز از ميدان به در آمدي، يعني توانسته‌اي چيزي را (يا خودت را) اثبات كني، به نظرم حقيرانه است. خيلي ساده: راضي‌ام نمي‌كند، انگار به خودم دروغ گفته باشم.

۲۸ فروردین، ۱۳۹۴

ديروز: تولد يك پروانه

مثل چشم برهم‌زدني بود انگار... چه زود دررسيد روزي كه... كرم ابريشم پيله‌اش را شكافت و پروانه‌ي كوچولو و زيباي من بال گشود!




...
احساسي پيچيده و پرابهام، آميزه‌اي رازآلود از شادي و حزن...

۲۳ فروردین، ۱۳۹۴

ژانر: اعتماد به سقف

اینا که در یک جمع نسبتا بزرگ مرکب از افرادی که همدیگه رو نمی‌شناسند، بی این که همه بشناسندشون بلند می‌شن می‌گن: «من از طرف خودم و به نمایندگی از جمع حاضر ...»

۲۱ فروردین، ۱۳۹۴

وبلاگ عرصه اي براي تأملات شخصي

«وبلاگ» رسانه‌ي چندان خوش‌اقبالي نبود و دولت‌اش مستعجل بود. اولين وبلاگ‌هاي فارسي در نيمه دوم سال 1380 ساخته شدند و به‌رغم استقبال محيرالعقول ايرانيان از آن‌ها در عهد اينترنت دايال آپ، به تدريج در اواخر دهه 80 و اوايل 90 با رونق گرفتن شبكه‌هاي اجتماعي تحت وب (همچون فيسبوك) و موبايلي (همچون وايبر و ...) به سرعت به حاشيه رانده شدند. رونق روزافزون شبكه‌هاي اجتماعي چه پيامدهايي داشته است؟

طبيعتاً پيامدهاي متعددي مي‌توان  برشمرد. با اين حال من در مقام مقايسه‌ي اين دو رسانه، ويژگي‌‌اي متفاوتي در آن ها مي بينم كه منشأ پيامدهاي متفاوتي براي محتواي توليدشده و به اشتراك گذاشته شده در آن‌ها است. اين ويژگي‌ها همچنين ريشه‌ي تأثيراتي است كه بر افراد (اعم از توليدكننده/به اشتراك گذارنده و مخاطب) مي‌گذارند.

در شبكه‌هاي اجتماعي دو ويژگي هم‌زمان وجود دارد:
سرعت انتشار محتوا: در شبكه‌هاي اجتماعي مطالب به سرعت به اشتراك گذاشته مي شود. 
اشتراك گذاري: وجه قالب اين شبكه‌ها اشتراك گذاري است نه توليد محتوا توسط كاربر.

اين دو ويژگي باعث شده‌اند اين شبكه‌ها به شدت واكنش‌گرا باشند. يعني پيرو هر موج خبري، كاربران براي عقب نماندن از قافله به سرعت واكنش نشان مي‌دهند: خبر را بازنشر مي‌كنند يا خود حاشيه‌اي بر آن مي‌زنند و در شبكه منتشر مي‌كنند. هرگونه تأخير در واكنش نشان دادن، مي‌تواند منجر به عقب ماندن از رود خروشان اخبار و واكنش‌ها گردد. براي حفظ حيات مجازي در اين شبكه‌ها و از ياد نرفتن بايد مرتباً در معرض ديد بود و جلب توجه كرد يا بي اطلاع از آخرين خبرها نماند و ديگران را هم از مطلع بودنِ خود مطلع كرد! اين امر مستلزم همراه شدن با سيل اخبار مهم و جنجالي‌اي است كه هر لحظه اين شبكه‌ها را در مي‌نوردد.

كاربران به عنوان مخاطبِ محتواها در اين شبكه‌ها، عمدتا با محتواهايي مواجه مي‌شوند كه به سرعت توليد شده و مصرف مي‌شود. حتي صفحات اين شبكه‌ها طوري طراحي شده كه آرشيو چندان منظم، در دسترس و خوش‌دستي ندارند. سابقه‌ي بحث‌ها به راحتي (يا اصلا) قابل پيگيري نيست. صفحات مي‌آيند و مي‌روند، و مطالبي كه دقايق و ساعاتي قبل پست شده به سرعت در زير تلي از مطالب جديد دفن مي‌شوند. فرصت چنداني براي باقي ماندن روي يك بحث و موضوع نيست. به زودي خبر و بحث جديدي به راه مي افتد كه تر و تازه و هيجان انگيزتر از بحث قبلي است. زمانِ تمركزِ مخاطبان بر يك موضوع بسيار كوتاه است و توجهات به سرعت از موضوعي به موضوع ديگري منتقل مي‌شود... وقت زيادي براي فكر كردن نيست!

وبلاگ‌ها اما ماجراي ديگري داشتند. سرعت به روز شدن شان كم‌تر بود و دنبال كردن بحث‌ها ساده‌تر. مطالب قبلي نويسنده راحت‌تر در دسترس بود و آرشيو منظمي وجود داشت كه مي‌شد سوابق بحث‌ها و نويسنده را با آرامش دنبال كرد (حتي آرشيو نويسنده‌ي وبلاگي تازه كشف‌شده را در چند نشست به طور كامل خواند يا سيو كرد و سر فرصت خواند!) . مهم‌تر از همه اين كه فرصت براي تفكر در مورد تأملات نويسنده گويي بيش‌تر بود و نويسنده نيز با تأمل بيشتري مي‌نوشت. وبلاگ عرصه‌اي براي تأملات شخصي، اعم از ذهني و حسي فراهم مي‌كرد. در وبلاگ گويي فرصت بيش‌تري براي خودكاوي، تعمق در دغدغه‌هاي بنيادي، و سير انفس وجود داشت كه اينك در زمانه‌ي رونق شبكه‌هاي اجتماعي كم‌تر مجالي براي آن هست. در نوشته‌هاي فيسبوكي اهل علم و اهل قلم حتي، كم‌تر تأملاتِ عميقِ ناوابسته به موج خبرهاي زودگذر ديده مي‌شود، تأملاتي كه از دغدغه‌ها يا كشمكش‌هاي ژرف درونيِ ناوابسته (يا كم تر وابسته) به زمان و مكان سرچشمه گرفته باشد. فراواني موضوعاتي كه تاريخ مصرف طولاني‌تري داشتند يا ارزش رجوع مجدد داشتند، به نظرم در وبلاگ‌ها بيش‌تر بود.
گويي به طور گريزناپذير و ناخودآگاهي ساخت و ويژگي‌هاي فني اين شبكه‌هاي اجتماعي، «نوع موضوعاتِ» تفكر و نوشتن را توسط نويسندگان تحت تأثير قرار داده است.

رسانه‌هاي آنلاين تعاملي (و نوآوري‌هاي احتمالي صنعت ICT در آينده) چه چيزهايي در انبانِ به ظاهر ساده‌ي خود دارند و نوع تفكرات و تأملات ما را به كدام سمت و سو خواهند كشاند؟


93.10.13

۲۰ فروردین، ۱۳۹۴

چيزي شبيه تاريخ شفاهي وبلاگستان


نسرين عزيز لطف كرده و مرا به اين بازي وبلاگي دعوت كرده‌اند كه در آن قرار است از روزگار وبلاگ نوشتن‌مان بنويسيم. 

خب، راست‌اش وبلاگ نوشتن از آن چيزها است كه در خلال اين سال ها، حتي بعد از ورود و رونق شبكه‌هاي اجتماعي، و دِمُده و كم رونق شدن‌ وبلاگ به آن زياد فكر كرده‌ام و حتي نوشته‌ام. شايد از آن رو كه از وقتي به مدرسه راهنمايي مي‌رفتم، نفس «نوشتن» جزئي مهم و جدايي ناپذير از زندگي من بوده، و بدون آن زندگي تقريبا نامتصور، ناممكن و نامطلوب بود و هست!
...
وقتي در اولين ماه هاي معرفي «وبلاگ» به دنياي فارسي زبان، يكي براي خودم روي بلاگر ساختم، تازه از فضاي پرهياهوي يكي از گروه‌هاي ياهوگروپز بيرون آمده بودم و وبلاگ را گوشه‌ي دنجي يافته بودم براي نوشتن تأملات‌ام و ذوق‌ورزي در آرامش نسبي و بدون مزاحمت. كم كم شبكه‌هاي وبلاگي كه شايد ابتدايي‌ترين شكل از شبكه‌هاي اجتماعي تحت وب بودند شكل گرفتند. من اما مدتي طول كشيد كه متوجه بشوم ورود به اين شبكه‌ها، شهرت يافتن و ديده شدن مستلزم چه نوع كنش‌هايي هستند. اگرچه شايد هنوز هم همه‌ي آن ها را ندانم. اما دست كم آن طور كه مشاهدات عيني اما غيرسيستماتيك من نشان مي داد، بخش مهمي از مكانيزم شهرت‌يابي در بخش قابل توجهي از وبلاگستان مربوط مي‌شد به: موضع‌گيري‌هاي هم‌سو با سليقه‌ي مُد روز كاربران ايراني و وبلاگ‌خوان‌ها و وبلاگ نويس‌هاي مشهور و مين استريم وبلاگستان، نان به قرض هم دادن، مريد و مرادبازي، مشاركت گسترده در بحث و جدل‌هاي داغ و چالشي وبلاگي حلقه‌هاي روشنفكري وبلاگستان، ياركشي و جبهه‌بندي و ... .

به جز كندذهني كلي و ذاتي من در فهم و شناخت چنين مكانيزم‌ها و ترفندهاي پشت پرده‌اي (كه هنوز هم اين كندذهني و بلاهت را كم و بيش دارم)، به دليل بعضي ويژگي‌هاي شخصيتي و شرايطي من هيچ ميل و انگيزه‌اي براي ورود به چنين ماجراهايي را نداشتم. (اگرچه انكار نمي‌كنم كه از بازديدكننده‌‌ي بيشتر بدم نمي‌آمد و نمي‌آيد. اصولا معتقدم وبلاگ براي «خوانده شدن» نوشته مي‌شود، و در تمام اين سال‌ها، «ديده نشدن» يا نوميدي از ديده شدن بارها موجب انصراف موقت‌ام از نوشتن «براي وبلاگ» يا انتشار نوشته هام در وبلاگ شده است. با اين حال اعتراف مي‌كنم كه در تمام عمرم حس دوگانه‌اي نسبت به مقوله‌ي «ديده شدن» داشته‌ام: هم آن را دوست داشته و هم‌زمان دوست نداشته‌ام!). اما در اولين سالي كه اولين وبلاگ را مي‌نوشتم دو تا اتفاق بامزه براي‌ام افتاد. اتفاق‌هايي كه هم به زندگي وبلاگي شخصي من مربوط مي‌شد و هم پيوندي با تاريخ وبلاگستان دارد. يكي‌اش را حالا مي‌نويسم. اين اتفاقات به حدود سال هاي 80 و 81 برمي‌گردد. بعضي جزئيات خاطرم نيست كه بنويسم، اما آن چه  را نوشته‌ام دقيق است. فرض كنيد يك چيزي شبيه آن چه به آن تاريخ شفاهي مي‌گويند!
*
اين اتفاق از آن‌ها بود كه هم‌زمان كميك و تراژيك است! چند ماه پس از معرفي وبلاگ به عنوان رسانه‌اي شخصي، تعدادي از نويسنده‌هاي ايراني مقيم خارج از آن استقبال كردند. گويا داخلي ها هنوز آشنا نبودند يا ترديد داشتند كه وبلاگ رسانه‌اي براي آدم حسابي‌ها يا آدم‌هاي جدي بتواند باشد، يا به دلايل ديگر هنوز حضور چهره‌هاي داخلي در وبلاگ ها قابل توجه نبود. در آن ميان به نظر مي‌رسيد اين نويسنده‌گان ميان‌سال خارج‌نشين از اين كه فرصتي يافته‌اند در ميان نسل جوان ايراني كه ارتباطش تقريبا با ايشان قطع بود، ديده شوند، حرف‌شان خوانده و نقل شود، ذوق زده بودند. به نظر مي‌رسيد حتي آن‌ها از رابطه‌هاي مريد-مرادي بين خودشان و اين جوانان نسل جديد لذت مي‌بردند. ارجاعات متقابل متعدد بين اين نويسنده‌گان و چهره‌هاي جوان و خاص و پربازديد وبلاگستان شاهدي بر اين مدعا بود. خط دادن علني به اين جوانان و ترغيب علني آن ها در دنبال كردن مسيرهايي كه پيشنهاد مي‌دادند هم شاهد ديگري بود. اين نويسنده‌گان كه احتمالا سال‌ها در غربت كم‌تر توانسته بودند با مخاطبان ايراني خود به ويژه در داخل ايران رابطه‌ي مستقيم برقرار كنند،‌ اينك فرصتي شورانگيز يافته بودند. من اسم دو-سه تاشان را در خلال همين لينك‌بازي‌ها بين معدود وبلاگ‌هايي كه بود ديده بودم و گاهي هم مي خواندم‌شان. خب من اسم اين آدم‌ها را تا پيش از آن اصلا نشنيده و نديده بودم. راست‌اش بعدا هم زياد نديدم و نشنيدم (جز يكي كه كتاب‌اش هم گويا در همان اثنا در ايران مجوز چاپ گرفت و برنده چند جايزه‌ي ادبي داخلي هم شد).

از بعضي اشارات دورادور به نظر مي‌رسيد بعضي از اين آقايان با هم خرده حساب‌هايي داشتند و كينه‌هاي ديرينه‌ يا تازه‌اي شايد. من دقيقا نمي‌دانستم و دنبال هم نمي‌كردم. در آن مقطع (و بعدها هم) اصلا حوصله‌ي دنبال كردن دقيق و روز و به روز اين‌جور جدل‌هاي آنلاين را نداشتم. دقيقا يادم نيست چه طور شد كه گويا جواني به يكي از نوشته‌هاي من براي اثبات ادعاي‌اش در مورد يك موضوع شايد سياسي استناد كرده بود... واقعا يادم نيست آن پست چه بود، تا آن جا كه يادم هست هر چه بود كاملا بي‌ربط بود و روح من هم خبر از مباحث و ادعاها و جدل‌هاي آن حلقه‌ي وبلاگي نداشت. من اگرچه وبلاگ‌هاي بعضي اعضاي اين حلقه‌ها را بنا به سليقه و ذائقه شخصي‌ام مي خواندم، اما اصلا اهل شبكه‌بازي و حلقه‌بازي وبلاگي نبودم. در نهايت چيزي كه متوجه شدم اين بود كه به طرز خيلي مضحكي پرت شده بودم وسط يك دعواي خيلي داغ بين بزرگان وبلاگستان! غافلگير و گيج شده بودم! چه واكنشي بايد نشان مي دادم؟

يادم هست آن دو-سه نفر اشاراتي به من (كه با نام مستعار مي نوشتم) در وبلاگ‌هاي شان كردند و دو تاشان كه در يك جبهه عليه ديگري بودند، خصوصي هم ايميل زدند. يك جوري انگار دفاع از يكي يا تخطئه‌ي يكي- كه اين بار قرعه‌ي فال به نام من افتاده بود- وسيله‌ي نوعي تسويه حساب شخصي و نبرد شهرت و وجهه و اعتبار بين اين آقايان شده بود. من آدم خودبزرگ‌بين و متوهمي نبودم (و نيستم)، اما در كل دريافت‌ام اين بود كه اين‌ها يك جوري در صدد بودند مرا هم به نفع خودشان وارد بازي كنند. نمي‌دانم چرا فكر كرده بودند آدم مناسبي براي چنين پروژه‌اي هستم! به نظرم يك جوري همه چيز توهم‌آلود بود! يعني 3-4 نفري كه من ديدم درگير بحث شده بودند پيش فرض‌ها و توهماتي داشتند كه با واقعيت ربطي نداشت: من نه مرد بودم، نه مأمور جمهوري اسلامي و نه اطلاعاتي خيلي باهوش و چه و چه! برچسب‌هايي كه در آن روزگار به راحتي مي‌شد به هر كسي زد كه با نام مستعار مي‌نوشت، مستقيماً حرف مخالفت‌آميز با حاكميت در وبلاگ‌اش نمي‌زد، مستقيما هم از حاكميت دفاع نمي‌كرد، اما در مجموع لابد حرف‌هاش يك ذره‌اي قابل تأمل و عاقلانه به نظر مي‌رسيد، يا قلم‌اش خيلي ضايع و درب و داغان نبود! در آن روزگار (و شايد هنوز هم بعضي جاها) بايد يك خط را انتخاب مي كردي: مخالف سياسي با اظهارات تند و تيز باشي، اگر زن و جوان هستي حتما «تابوشكن» باشي و از فانتزي‌هاي جنسي يا خاطرات و اميال زنانه‌ات بنويسي و مدافع سرسخت و پرسروصدا و هنجارشكن حقوق زنان باشي و قس عليهذا. اگر يكي از آن‌ها نبودي، و ضمنا حرف‌هات خيلي هم بي سر و ته نبود، كلاً مشكوك مي زدي و احتمالا جزو ذوب‌شدگان بودي: مأمور كثيف اطلاعاتي ج.ا! (البته الان دنيا خيلي پيشرفت كرده و تنها با نقل چند خاطره پيش پاافتاده راجع به روابط عاطفي و جـ.نـ.سـي و چند شعار و حكايت نخ نماي «ضدرژيم» نمي تواني قهرمان و مشهور بشوي و بايد اظهارات به‌روزي در مورد آزادي اقليت‌هاي جـ.نـ.سـي و مسائل زنان و ... بلد باشي يا ترجيحا خودت را دگرباش جنسي يا حامي سينه چاك آن ها معرفي كني و ... .)

... سريال مرد هزارچهره را يادتان هست؟ يك جوري اول‌اش با عوضي گرفته شدن، پرت شده بودم توي اين بازي، و حالا آقايان «نويسنده» قضيه را خيلي جدي گرفته بودند انگار! شايد به اين دليل كه جدال‌هاي بين خودشان خيلي شديد و حيثيتي بود، و لابد اين هم يك فرصت ديگر براي رو در رو شدن، زورآزمايي با هم و تماشاچي يافتن براي معركه‌ي تازه‌اي بود كه مي توانستند برپا كنند. (اصولا بسياري از سلبريتي‌ها و آدم‌هاي مشهور يا آدم‌هايي كه در پي شهرت‌اند، با همين ستيزه‌هاي واقعي يا ساختگي در ياد و چشم مردم زنده مي‌مانند. حس‌ام اين است كه اين نويسنده‌گانِ سال ها در تبعيد عطش بسيار داشتند براي ديده شدن. خصوصا كه آن زمان اين همه وبسايت فرهنگي و ادبي و روشنفكري فارسي و شبكه‌هاي اجتماعي (مناسب مريدپروري) براي عرض اندام و ديده شدن چهره‌ها وجود نداشت). از اين نظر قابل درك بودند: نويسنده بايد ديده بشود،‌ مثل هر توليدكننده‌ي فرهنگي ديگري. خروج آن‌ها از ايران و مجوز انتشار نداشتن آثارشان مانع از خوانده شدن‌شان شده بود. حالا فرصتي براي ارتباط با خواننده‌گان جوان بالقوه در ايران پديد آمده بود. و شايد خودآگاه يا ناخودآگاه، خواسته يا ناخواسته، جنگ و جدال‌هاي وبلاگي ضامن تداوم تكرار نام‌هاي شان بود.

به هر حال، آن‌ها در دو سوي اين كشمكش تازه صف‌آرايي كردند: بعضي اتهام‌هايي به اين وبلاگ‌نويس گمنام مشكوك وارد كردند يا اتهام‌ها را باور كرده بودند و شاخ و برگ مي‌دادند، و بعضي (از جمله آن نويسنده‌ي برنده‌ي جايزه) گويا اتهام‌هاي احمقانه و توهم‌آلود مزبور را باور نمي‌كردند. آن ماجرا فرصت طلايي و نابي براي من بود كه با حمايت تبليغاتي اين آقايان كه شهرت فرهنگي و روشنفكري داشتند، وارد حلقه‌هاي روشنفكري و جبهه‌بندي‌هاي مشهور فرهنگي و نخبگاني وبلاگي بشوم. اين خيلي وسوسه‌انگيز بود! براي منِ گمنام كه اهل گدايي توجه به وبلاگ‌ام هم نبودم، شانس منحصر به فرد و درخشاني دست داده بود:‌ آن‌ها به وضوح و مستقيما پيشنهاد حمايت از من داده بودند. چه كار بايد مي‌كردم؟!


در نهايت تصميم نامتعارفي گرفتم كه شايد با عقلانيت آن روز وبلاگستان كاملا در تناقض بود: به ايميل‌هاي‌شان كه حاوي پيشنهاد پشتيباني بود پاسخ دادم، و محترمانه اظهار كردم كه مايل نيستم وارد اين ماجرا و جدل‌ها شوم. در وبلاگ هم به نظرم در يك-دو پست ضمن احترام به آن نويسنده‌ها، مودبانه بيان كردم كه قصد ورود به اين جنجال كه ربطي به من ندارد، ندارم. من عوضي گرفته شده بودم، به علاوه تلويحاً حس مي‌كردم در اين قضيه نگاهي ابزاري به من هست. بنابراين به نظرم خنده‌دار بود كه از اين عوضي گرفته شدن يا نگاه احتمالا ابزاري خوشحال باشم و فرصت را غنيمت بشمرم و از آن پلكان شهرت بسازم. كلا هم نسبت به بحث و جدل آنلاين حس خوبي نداشتم و از همان ابتدا كه از ياهوگروپز به وبلاگ آمدم قاعده‌ي ثابت‌ام وارد نشدن در جدال‌هاي آنلاين بود. البته در فضاي وبلاگ‌هاي روشنفكري آن زمان به هيچ وجه چنين قاعده‌اي وجود نداشت، و بر عكس از بحث و جدل به شدت استقبال مي‌شد، و يكي از مهم‌ترين ابزارهاي برساختن هويت فردي و جمعي، تعلق‌جويي عاطفي و فرهنگي، ارضاي شهوت شهرت، و تداوم شهرت بود. از سوي ديگر اين جدل‌ها اولين فرصت‌هاي ابراز عقيده‌ي آزاد و با حق برابر در محيطي تعاملي در سپهر عمومي جامعه‌ي ايراني بود. همچنين فرصت شگفتي براي ارتباط و مواجهه‌ي ايرانيان داخل و خارج ايران، نسل‌هاي مختلف، مواضع مختلف سياسي، اجتماعي و فلسفي بود. به نظرم ذوق‌زدگي از پديدآمدن چنين فرصت‌هايي نيز عطش شركت در اين جدل‌هاي وبلاگي را تقويت مي‌كرد. در عين جذابيت اين جدل‌ها، من نه حال پيگيري دقيق و دائم آن‌ها را داشتم و نه انگيزه‌اي براي ورود فعالانه به آن‌ها. به هر حال آن نويسنده‌هاي مهاجر وقتي بي ميلي مرا ديدند، طبيعتا بيش‌تر پيگير نشدند و ماجرا تمام شد و من هم به همان معدود خواننده‌هاي خاموش و گمنام‌ام اكتفا كردم.

*
بنا به آن چه گفتم وبلاگ‌هاي من هيچ‌وقت وبلاگ‌هاي پربيننده و جنجالي‌اي نبودند. به ندرت 2-3 وبلاگي كه در آن نوشته‌ام به آشنايان‌ام در خارج از دنياي مجازي معرفي كرده‌ام. با اين حال گاهي بازخوردهايي دريافت كرده‌ام كه به ام گوشزد كرده خواننده‌هاي خاصي مي‌خوانندم. خواننده‌هايي اهل تأمل كه هميشه ازشان يك جورهايي حساب مي‌برم و مايه مباهات‌ام بوده‌اند. موقع انتشار نوشته‌ها هميشه حضور اين سايه‌هاي مبهم را در اطراف‌ام حس مي كنم و سعي مي‌كنم مواظب باشم خيلي مزخرف ننويسم. اما در تمام اين سال‌ها همان بازخوردهاي خيلي معدود به‌ام اعتماد به نفس و جرأتِ انتشار تأملات و نوشته‌هام را در وبلاگ داده است.

پ.ن. آيا نياز به پي‌نوشت هست كه هر كسي روايت خودش را از ماجرا مي‌دهد؟!

۲۴ اسفند، ۱۳۹۳

كسب و كار محبوبيت

بعد از خريد و فروش مدرك تحصيلي و پايان نامه، اينك: خريد و فروش محبوبيت. به ليست سرويس هاي اين سايت نگاه كنيد؛ خنده آور است .
آيا رواج چنين كسب و كارهايي معناي محبوبيت، مقبوليت و اعتبار را تغيير نمي دهد؟ آيا با اعتماد عمومي بازي نمي كند؟ آيا ما نيازمند مكانيزم هاي تازه اي براي سنجش ادعاهاي مقبوليت و استقبال عمومي نيستيم؟ آيا با اين دگرگوني مداوم معناهاي جاافتاده  با كسب و كارهاي به ظاهر خلاق (!) زندگي بيش از پيش سخت نمي شود؟

شاخص هاي حكمراني جهاني (WGI)‌

اين سايت داده هاي پروژه شاخص هاي حكمراني جهاني (WGI)‌ را براي 215 كشور طي دوره زماني 1996 - 2013 براي شش بعد مختلف ارائه مي كند. ابعاد عبارت اند از:

  • آزادي بيان و پاسخگويي
  • ثبات سياسي و غياب خشونت
  • كيفيت مقرراتي [يا ساماندهي؟]
  • اثربخشي دولت
  • حاكميت قانون
  • كنترل فساد


داده ها در قالب هاي مختلف جدول و نمودار ارائه مي شود.
برخلاف تصور آن هايي كه مي گويند «همه جاي دنيا فلان چيز فلان طور است»، تنوعات در اين داده ها (نقشه هاي جهاني) مشاهده پذير است  و مناسب مطالعات تطبيقي است.
روش شناسي و گردآوري داده ها هم در اين جا آمده كه هنوز نخوانده ام.

۲۰ اسفند، ۱۳۹۳

يه وقتي...

ژانر
اينا كه فقط وقتي حال شون «خيلي» بده و از عالم و آدم شاكي اند و تنهان و انباشته از انرژي منفي اند، سراغت رو مي گيرن و بهت زنگ و سر مي زنن و ازت ميخوان باهاشون وقتي بگذروني.


البته ايرادي هم نداره، و بلكه حس خوشي داره كه آدم احساس كنه مي تونه ديده شدنش يا كلماتش براي يه آدم خسته و مغموم يا آشفته و خشمگين آرامش‌بخش‌ باشه. ولي بد نيست وقتي حال خوشي دارند و اوضاع شون بر وفق مراده هم يادي از آدم بكنند! خوشحالي شون آدمو شاد مي كنه، همون قدر كه غصه هاشون غصه دار.


اين هم بد نيست شنيدن اش، يهويي!

۱۸ اسفند، ۱۳۹۳

هديه (2)

1
امروز براي برنامه اي بيرون بوديم. وسط روز گوشي زنگ خورد و همكار سابق كه حالا وارد كسب و كار ديگري شده و من امسال مشتري اش بودم، خبرداد كه تقويم و سررسيد آورده و چون نبوده ام سپرده به همكار ديگر تا به دستم برساند! تعجب كردم. انتظارش را نداشتم. فورا ياد پستي كه درباره رسوم نوروز (هديه) نوشته بودم افتادم.
2
بعد از ظهر وايبر را كه باز كردم ديدم پيامي از دوست ناديده ي اينترنتي عزيزي آمده كه خواسته آدرس ام را بدهم و گفته تقويمي هست كه منتظر است به آدرس من فرستاده شود!  غافلگير شدم، خيلي شك داشتم كه اين وبلاگ كم و بيش متروكه را كه حالا گوشه دنج من است كسي از آشنايان اين قدر زود خوانده باشد و از ميان آن همه حرف هاي معمولي كه مي زنم، آن وسط به يكي اش واكنش هم نشان بدهد! آن هم دوستي كه به طور معمول و دائم در ارتباط آنلاين نيستيم. طبعا خيلي خيلي براي ام خوشحال كننده بود اين اندازه لطفي كه دريافت كردم. ممنون نسرين عزيز!
3
شب كه داشتم اين ماجرا را با هيجان براي كسي تعريف مي كردم، دفعتاً يادم آمد از دوازده سال پيش: آن موقع به يك دوست اينترنتي كه به گفته خودش سال ها مقيم خارج از كشور بود، تعارف كردم كه چيزي از ايران نمي خواهد؟ (راستش را بخواهيد واقعا تعارف كردم و چندان جدي نبودم!) او بدون تعارف درخواست يك تقويم كرد. يادم هست آن موقع حال ام زياد خوش نبود. جراحي كوچكي روي انگشت پام انجام شده بود يا قرار بود بشود. خلاصه با هر زحمتي بود رفتم و با نهايت سليقه اي كه مي توانستم به خرج بدهم تقويم مزبور را خريدم... . بعدها جايي خواندم كه آن دوست بر اثر بيماري لاعلاجي درگذشته است... .

اين حالا ديگر تازه نيست كه «اينترنت» ارتباط ها و رويدادهاي نامتعارف خلق مي كند، اما هنوز هم غافلگيركننده است...
4
الان دقت كردم كه كانسپت «دوست اينترنتي» براي من حاوي معناي دوگانه اي است. وقتي با كسي از يك «دوست اينترنتي» حرف مي زنم يا ازش نقل قول مي كنم، معمولا منظورم به طور ضمني اين است كه  رابطه نزديكي در كار نيست، آشنايي چنداني جز يك رابطه ي راه دور در ميان نيست. چيز زيادي در مورد عقايد و زندگي طرف نمي دانم و رابطه عميقي برقرار نيست جز گاهي خواندن همديگر و گفتن به هم روي وب يا احيانا ايميل يا لايكي و كامنتي. در عين حال جالب اين است كه فقط وقتي اين تعبير «دوست اينترنتي» را به كار مي برم كه با كسي به حدي از رابطه رسيده باشم كه بتوانم «دوست» بخوانم اش، و نه مثلا «يكي روي اينترنت» يا «يكي روي فيسبوك». «دوست» براي من يعني كسي كه برگزيده است از ميان يك جمع، چيزي متفاوت يا خاص از ميان مجموعه اي از چيزهاي معمول يا شبيه هم يا همه جايي و در دسترس.
5
ميم مي گويد اقلا يك چيز  بهتر از خدا مي خواستي! آن لحظه كه همه كائنات دست به دست هم داده بود كه خواسته تو را برآورده كند كاش چيزي بيشتر خواسته بودي!
6
از اين به بعد ميدانم كه اگر چيزي لازم داشتم كجا بنويسم! هنوز هم دوستاني خوش ذوق و پرمهر اين جا را خاموش و بي سر و صدا مي خوانند! فكر مي كردم اين وبلاگ گوشه دنجي است كه كسي زياد نمي بيندش، خصوصا آشناترها...


۱۵ اسفند، ۱۳۹۳

موسسه نظرسنجي امريكايي

يك موسسه نظرسنجي كه ادعا مي كند امريكايي است و نظرسنجي هاي تلفني در ايران اجرا مي كند. جديدترين آن مربوط به انتخابات رياست جمهوري 96 و انتخاب هاي مردم بين گزينه هاي احتمالي است. تأمل برانگيز است.

پ.ن. اين كه اين موسسه چه طور توانسته در ايران كار كند، حتي اگر پيمايش ها فقط تلفني باشد، محل سوال است.


عليهِ جامعه‌‌‌شناسيِ سياست‌‌‌گذار

مقاله اي تأمل برانگيز براي جامعه شناسان و محققان اجتماعي : « عليهِ جامعه‌‌‌شناسيِ سياست‌‌‌گذار »
از: دكتر محمدرضا طالبان
مجله علمي پژوهشي راهبرد فرهنگ شماره 26 - دي ۱۳۹۳

جامعه شناسان  و محققان چندين سال است كه از سوي عوامل اجرايي و سياستگذاري براي ارائه ي راه كار و راه حل هاي كاربردي براي مسائل اجتماعي تحت فشار، و بلكه آماج طعنه و تحقير هستند. اين مقاله به اين موضوع مي پردازد كه اصلا آيا فضاي كار جامعه شناس با فضاي كار سياست گذار يكي است و آيا آشتي پذير است؟  آيا اصلا جامعه شناسان و محققان اجتماعي در مقام جامعه شناس و پژوهشگر مي توانند كاري براي حل مسايل اجتماعي بكنند؟


پ.ن.1 يك سوال هم اين است كه انتشار اين مقاله در مجله شوراي عالي انقلاب فرهنگي (راهبرد فرهنگ) چه دلالت معنايي ضمني يا پيامدي مي تواند داشته باشد!؟


پ.ن.2. چكيده، به هيچ عنوان منعكس كننده محتواي مقاله نيست. به خواندن چكيده اكتفا نكنيد!


جوك ها: سوپاپي براي نمايش عامليت

اخيرا دو متن منتشر شده كه قابل تأمل است:
جوک بسازیم تا توسعه نیابیم  (متن كامل سخنرانی دكتر محسن رنانی، اقتصاددان، در رویداد تدایکس نقش جهان(
جوك‌ها دود هستند؛ آتش جاي ديگر است (مصاحبه دكتر تقي آ‌زاد ارمكي، جامعه شناس در نقد ديدگاه دكتر رناني، در روزنامه دنياي اقتصاد)


به نظر من:

تبيين هاي دكتر رناني از پيامدهاي جوك ها قوي نيست، مكانيزم اثرها را نتوانسته بگويد. مثلا چه طور جوك هاي قوميتي موجب طول عمر پايين  بنگاه ها و شركت ها مي شوند؟! به راحتي نمي شود پذيرفت كه يك عامل مهم همكاري نكردن در سرمايه گذاري و  توليد مشترك اقوام، جوك ها هستند! يا نگراني زنان براي نامزدي مشاغل مهم...
نه اين كه جوك ها به عنوان بخشي از توليدات فرهنگ اثري نداشته باشند، ولي وزن و سهم آن ها را اين قدر زياد ديدن، به نظرم واقع بينانه نيست، اگرچه ممكن است چنين تبييني براي مخاطب سخنراني جذاب باشد! در حوزه اقتصادي عوامل كلان تري هستند كه مانع سرمايه گذاري و پيشرفت مي شوند.

من تا حدي با دكتر آزاد ارمكي موافقم. البته حرف هاي ايشان خيلي پراكنده و شتابزده است. شايد هم بعضي ملاحظات مانع از اين شده كه صريح تر حرف بزند. به هر حال اين كه ايشان سعي كرده علل ابداع و رواج جوك ها را تحليل كند، خوب است، اما ربطي به سخنان دكتر رناني ندارد. چون دكتر رناني در مقام تحليل پيامدها است. علل وپيامدها دو بحث جداگانه اند و در نقد سخني كه به پيامدها مربوط است نمي شود از علل حرف زد، بلكه بايد ادعاي رقيب براي پيامدها آورد. حالا البته شايد علت اش اين بوده كه دكتر آزاد فكر كرده حالا كه بحث جوك سازي مطرح شده فرصت خوبي است براي تحليل علل.


من فكر ميكنم دو تا چيز لازم داريم كه نيست: يكي فضاي باز براي صحبت كردن همه و ديده و شنيده شدن شان، و يكي هم امكان شبكه شدن و فعال شدن آدم ها با علايق مشترك (نهادهاي مدني). يعني دو تا عرصه مهم براي كنشگري مردم به قدر كافي وجود ندارد. فكر مي كنم پيامد اين وضعيتِ بسته بودن دست و پاي مردم اين ها است: جوك ساختن، يك جاهايي در مجامع حرف هاي بي ربط زدن (مثلا اعتراض سياسي در مجمع ادبي، مطالب به دردنخور در شبكه هاي اجتماعي رد و بدل كردن)، شايعه ساختن، تحريك كردن همديگر، غر زدن و مانند اين ها. اين ها سوپاپ هاي اطمينان هستند، راه حل هاي جايگزين هستند براي وقتي كه آدم ها احساس مي كنند امكان اعمال عامليت شان را ندارند اين جوري مي خواهند عامليت شان را، حضورشان را، توانمندي شان را به خودشان وديگران نشان بدهند.

اين بسته بودنِ دست و پا هم بخشي اش دلايل سياسي دارد. يعني مثلا حاكميت نمي خواهد فضاي بحث و نقد را باز بگذارد. بخشي اش هم ناشي از اين است كه ما كار تشكيلاتي و جمعي روشمند را بلد نيستيم، ساختار درست كردن را بلد نيستيم، و  البته هنجارها و ارزش هاي متناسب با ساختارسازي را هم نداريم (مثلا تعهد و مسووليت پذيري در كار جمعي داوطلبانه).

۱۳ اسفند، ۱۳۹۳

هديه!

اين سال نو هم هميشه مناسك خودش را داشته، ولي براي من بعضي مناسك قبل و بعدش كه ممكن است براي ديگران هيجان انگيز باشد، زياد جذاب و برانگيزاننده نيست! يك دو تاش اما براي ام هيجان انگيز است: يكي اش كه ذهن ام را اغلب درگير مي كند اين است كه امسال براي چه كساني تبريك بنويسم و اصلا چي بنويسم يا چي بفرستم يا ببرم. بقيه را نمي دانم، اما ليست آدم هايي كه بايد براي شان تبريك فرستاد، در سال هاي مختلف براي من فرق مي كند و متن هم قطعا براي افراد و در زمان هاي مختلف متفاوت است. داشتن يك تقويم روميزي زيبا و دلچسب هم يك هيجان ديگرم براي آغاز سال نو است! و نيز خريدن شيريني پذيرايي عيد. البته اين آخري به اندازه ي آن دو تاي اولي جذاب و مشغول كننده نيست از ديد من!

پارسال همين موقع ها توي لوازم تحريري چشمم به تقويم ديواري ظريف و رنگارنگي افتاد. فوري دو نسخه خريدم. بعدا يكي اش را كه به ني كسي خريده بودم هديه كردم، و يكي اش را براي خودم نگه داشتم و در محل كارم استفاده كردم. چند سال قبل هم همين جوري دو نسخه از يك تقويم روميزي خريدم، اما دومي را هديه نكردم و هنوز هست! به خاطر تصاوير زيباش نگه اش داشتم. امروز داشتم فكر مي كردم اگر تقويم هاي روميزي و ديواري امسال را نپسندم چه؟ همين جوري به سرم زد كه: كاش دوستي پيدا بشود كه آن قدر براي اش عزيز باشم كه يك تقويم زيباي كوچك براي ام هديه بياورد! يعني مي شود!؟

پ.ن. پارسال جايي نوشتم كه اگر رئيس بودم شيريني ها و شكلات هاي خوشمزه توي اتاق ام مي گذاشتم كه وقتي كاركنان براي تبريك عيد به دفترم مي آيند به شان تعارف كنم. يك دو نفر گفتند «حالا هم كه رئيس نيستي خب بگذار». ديدم حرف حساب است! اگرچه هميشه چيزي هست در بساط ام براي مهمان ها. اما يكي از كارهاي هيجان انگيز امسال ام انتخاب خوردني خوشمزه اي براي پذيرايي از هر كسي است كه بعد از تعطيلات نوروز به اتاق ام بيايد. آدم ها خوردني هاي خوشمزه اي كه از دست كسي گرفته اند و خورده اند يادشان نمي رود!

۱۱ اسفند، ۱۳۹۳

ژانر


ژانر 1
اين ادمايي كه همش مي گن : اگه پارتي بازي نبود و ما رئيس و مدير فلا  جا و بهمان جا بوديم، چنين و چنان كار مي كرديم!
اين آدما كه اول شديدا فروتني مي كنند و بعدش كه طرف مقابل به رسم احترام يا تعارف و عرف ايراني، اون ها رو تكريم مي كنه يا دل داري مي ده، شروع مي كنند راجع به فتح و فتوحات شون داد سخن مي دهند، و دهن طرف سرويس مي شه تا همه اين ها رو گوش مي كنه و تحمل ميكنه شنيدن ماجراهاي دلاورانه ي طولاني حضرت رو!

ژانر 2
كلا اينايي كه فقط «تشكر» مي كنند.

ژانر 3
اينايي كه براي كارهاي خيلي كم اهميت مرتب تشكر مي كنند كه معلوم شه چه قدر باادب و مبادي آداب هستند، و براي كارهاي مهم و اثرگذار يادشون مي ره تشكر كنند.

به صداي طبيعت گوش كنيم...

يكي از سايت هاي جالبي كه اخيرا ديده ام سايتي است كه صداهاي طبيعت را مي فروشد! اين هم ايده ي اشتغال زايي! صداي امواج و اقيانوس، صحرا، جنگل، جنگل گرمسيري و استوايي، درياچه و آبشار، قورباغه ها، حشرات، آواز پرندگان، سمفوني هاي طبيعت، زندگي در جزيره...
من از نوروز پارسال چند باري اين كار را متحان كرده ام، يك بار صداي آواز پرندگان بهاري را ضبط كردم وقتي از شدت زيبايي شان حيرت كرده بودم، و يك بار اخيرا در سفر به منطقه گرمسيري وقتي صداهاي تازه اي شنيدم كه قبلا نشنيده بودم! امتحان كنيد جالب است. البته معمولا صداهاي مزاحم در محيط هاي شهري زياد است...

صاحب سايت فوق يك يادداشت هم نوشته در مورد بدفهمي هاي در مورد ضبط صداي طبيعت! خيلي بامزه است. يك جورهايي مدعي است كه ضبط كردن صداي طبيعت هم فن است و هم هنر (به نظرم مقداري هم شانس).
يك آلبوم را هم به رايگان براي دانلود گذاشته.

۰۳ بهمن، ۱۳۹۳

تابو

انگار گفتن اين كه «من صلاحيت اظهارنظر در اين مورد را ندارم» كفر است! نشانه ي بي سوادي يا دست و پاچلفتي بودن...

۰۲ بهمن، ۱۳۹۳

كم حافظه

.... هر بار پس از اين كه از هم جدا مي شويم، و گفت و گوها و ژست ها را تحليل مي كنم، به اين نتيجه مي رسم كه اين فقط بازي صميميت بود ...تا دفعه بعد كه مي بينم اش، كشف ام يادم رفته....!

۰۱ بهمن، ۱۳۹۳

رياكارانه

از اين مُـدِ جديد، از اين اخلاق گرايي ناب گرايانه ي روشنفكرانه ي نمايشي رياكارانه كه عصاي جادوي يك عده شده براي خودنمايي و از صحنه به در كردن هر مخالفي ... به حال تهوع ام!