۱۳ تیر، ۱۳۹۴

ژانر: هنجارشكن خنگِ پشيمان


اوني كه مي‌ره يه دليل به زعم خودش منطقي مياره كه يه هنجاري منطقي نيست يا انساني نيست، بعد اون هنجار رو بي‌سر و صدا مي‌شكنه و چيزي كه فكر مي‌كنه درسته در رفتار خودش جايگزين مي‌كنه. بعد مدتي طول مي‌كشه كه متوجه بشه اين هنجارشكني چه هزينه‌هايي براش داشته. يه مدت گيج مي‌زنه كه: «حالا چرا اين جور شد؟ حالا چي كار كنم؟ چه جوري درستش كنم؟ چه جوري حقمو بگيرم؟ چرا اون به من بي‌احترامي كرد؟ چه طور به خودش اجازه داد فلان برخورد رو با من بكنه؟ چرا همچين شد؟ و ....». خلاصه بعد كلي فسفر سوزوندن،  برمي‌گرده سر همون هنجارهاي مامان‌بزرگي كه همه دارن باهاش زندگي‌شونو در جامعه تنظيم مي كنن و رفتار همديگه رو بر اساس همونا مي‌فهمن و تفسير مي‌كنن، و مي‌فهمه كه الكي نبوده كه همه داشتن همون راهو مي‌رفتن!
الان فكر كنم يه ده سالي هست كه هي داره اين چرخه رو تكرار مي‌كنه تو موضوعات مختلف! خنگ خدا! مثلا به حساب خودش جامعه شناسي خونده، هر بار هم همين تحليل هنجار و هزينه و تنظيم رفتار و ... رو با خودش دوره مي‌كنه، اما دفعه بعد باز وقتي به حساب خودش منطق‌ش و احساسات انساني‌ش گل مي‌كنه يادش مي‌ره!

- بعد خوشمزه‌تر اينه كه مي‌شينه گاهي اينو به بچه‌هاي جوون‌تر از خودش مي گه كه «عزيزان! هنجارشكني هزينه داره. ببين مي‌توني و مي‌خواهي هزينه‌شو بپردازي يا نه؟ بعد بشكن»، ولي كاش خودش درس عبرت بگيره : )

هیچ نظری موجود نیست: