۰۹ شهریور، ۱۳۸۸

ما؛ بیرون و درون وب


استقبال از سرویس هایی مثل پیامک، توییتر، شبکه های اجتماعی و سرویس های به اشتراک گذاری مطالب در میان کاربران ایرانی[+]، و تولید نکردن محتوای عمیق تر در فضای وب را شاید بشود نشانه ی موارد زیر دید:

- بی حوصله گی در مقابل هر چیزی که مفصل، زمان بر یا نیازمند تفکر عمیق باشد (این بی حوصله گی در زوایای مختلف زندگی مان به چشم می خورد، از جمله ناشکیبایی مان در برابر تحولاتی که در زندگیِ شخصی یا حیاتِ تاریخیِ اجتماعی مان انتظارش را داریم و مطلوب مان است)

- سطحی بودن، فرم گرایی و تقلیل دادن کارکردهای هر پدیده ای به سطحی ترین لایه ی آن (این پدیده ممکن است سرویس وبلاگ نویسی باشد، یا برگزاری مراسم سنتی ختم و عروسی، یا برپایی یک همایش علمی و ...)

- تبدیل کردن هر فرصت وامکانی به فرصتی برای تفنن نه تعمق

- علاقه مفرط به تکنولوژی های جدید و ارضا شدن صرفا با خرید و استفاده ی سردستی از محصولات تکنولوژیک جدید (اغلب نسبت به استفاده ی کیفی و کامل از ظرفیت های این محصولات بی علاقه ایم، در بسیاری از مواقع صرفا «داشتن و تفاخر به داشتن» این محصولات برای مان ارضا کننده است!)

بازی

وقتی به بازی دعوت شدم، فکر کردم راجع به چی می توانم یا می خواهم بنویسم. تبعا خیلی چیزها هست که خیلی وقت ها بسته به مورد به شکل مطلوب شان در کشور فکر کرده ام، اما فی المجلس اولین چیزی که به ذهن ام رسید کیفیت آموزش (در مقاطع مختلف) بود.

آموزش شاید از آن رو در سال های اخیر یکی از دغدغه های دایمی ام بوده که هم خودم دوباره از نزدیک تجربه اش کرده ام (در سطح دانشگاهی) و هم از خلال تجربه ی مادری نقص های آموزش پیش از مدرسه (و تا حدی مدرسه) را شاهد بوده ام.

تصویر مدرسه ی مطلوب مدرسه ای است که در آن فرزندم فکر کردن و زندگی کردن را بیاموزد، مدرسه ای که اکنون می بینم تقلید کردن و نه آفرینندگی و "خود" بودن وخودباوری را می آموزد، مدرسه ی امروز مروج رقابت های مخرب روح و روان، چشم و هم چشمی و تفاخر به کفش و لباس و نمره است، در حالی که مشوق تلاش شورانگیز برای لمس تجربه ی شیرین آموختن و لذت یادگیری تعاملی علم و زندگی اجتماعی مسالمت آمیز نیست. معلم مدرسه ی امروز چیزی بیش از کلیشه های کتاب ها و برنامه های درسی در چنته ندارد یا به هر دلیل نمی خواهد بیش از این مایه بگذارد. مدرسه مطلوب من شیوه های منطقی و کارامد فکر کردن، زندگی کردن، و تعامل را می آموزد. روش های جدید آموزشی اگر در مدارس امروز ما اجرا می شوند در «سطح» و «فرم» باقی می مانند و اعتنا و اهتمامی به عمق و محتوای اهداف این روش ها ندارند و اساسا اجرا کنندگان غالبا درکی از عمق و محتوای این روش ها ندارند!

در همین باره قبلا نوشته ام:
معلم
بی سوادی مان
باور برای تغییر
هر ایرانی، یک مدرک دانشگاهی

۰۷ شهریور، ۱۳۸۸

رسانه یا پیام


فکر می کنم گره جریان اصلاحات حتی «نداشتن رسانه» و «شنیده نشدن» نیست، بلکه نداشتن «پیامی» است که برای مخالفان آن در میان مردم (نه سیاسیون) «فهم شدنی» باشد. این را زمانی متوجه می شوم که با مردمی از جناح مخلف اصلاحات وارد گفت و گوهای کوتاه می شوم، زمانی که استدلال های مخالفان اصلاحات را قبل و بعد از انتخابات و حتی در خلال صحبت درباره ی خبرهای فجایع رخ داده در دو ماه اخیر شنیده ام و می شنوم. حالا دیگر کم کم حتی دارم شک می کنم که اصلا بشود پیامی تولید کرد که برای اینان فهم شدنی و پذیرفتنی باشد، اختلاف نظر ریشه ی بنیادی دارد که بعید می دانم با «رسانه» و «اطلاع رسانی» حل بشود.به قول مُد این روزهای سیاسیون و رسانه های محافظه کار «زاویه» بین ما و آن ها خیلی بزرگ شده است. به نظرم الان اصلا نقطه ضعف اصلی جریان اصلاحات بی تریبون بودن نیست، و حتی به حال محافظه کاران که صدا و سیما را انحصارا در دست دارد نباید غبطه خورد، رسانه ی آن ها هم اگرچه فراگیر است اما هرگز در این ماه های اخیر نتوانسته عددی از خیل مخاالفان را به موافق خود و جریانی که از آن دفاع می کند تبدیل کند. آیا پخش اخبار و تحلیل های جهت دار و حتی پخش دادگاه های جنجالی توانسته نظر کسی از مخالفان را جلب کند و به اردوگاه موافقان بکشاندش؟!

با این استدلال می خواهم بگویم اصلاح طلبان خود را فریب داده اند اگر «نداشتن رسانه» و «سانسور» و «فیلترینگ» را بهانه کنند. قضیه بسیار جدی تر از وجود و عدم رسانه ای آزاد و فراگیر است. مردم ما مردمی «شفاهی»اند. اگر پیامی با ذهنیات و نیازهای شان جور در بیاید، سینه به سینه (و امروز دست کم با کمک sms و بلوتوث که ابزارهایی بسیار پرنفوذتر و فراگیرتر از اینترنت و روزنامه در کشور ما هستند) آن را منتقل خواهند کرد، مشکل در فقدان «پیام»ی است که شکاف فکری بنیادین بین دو گروه مردم مدافع و مخالف اصلاحات را پر کند.

۱۹ مرداد، ۱۳۸۸

انحطاط


از 23 خرداد 88 تلویزیون نمی بینم ( به جز سریال پرستاران)، قبلا هم البته زیاد نمی دیدم. حالا همان گهگدار را هم نمی بینم، نمی خواهم اجازه بدهم کسی مغزم را پر کند با هر چیزی که او می خواهد.

حالا تصمیم گرفته ام رسانه های مکتوب را هم کم تر دنبال کنم. این جوری هم به کارهای مفیدتری می رسم و هم از این حجم عظیم و سرسام آور «دروغ» و کثیفی نجات می یابم. وقتی هر کسی هر حرفی ممکن است بزند، وقتی هر کسی می تواند با وقاحت در مورد چیزهایی دروغ بگوید که اظهر من الشمس است، یا با خیال راحت و فارغ از هر قید و بند اخلاقی دروغ هایی بگوید که هیچ ابزار مطمئنی برای سنجش راست و دروغ اش وجود ندارد، وقتی هر کسی بنا به منفعتی ممکن است امروز چیزی بگوید و فردا بنا به منفعتی دیگر تکذیب اش کند، وقتی .... چرا باید وقت ام را برای خواندن چنین حرف های بی ارزشی تلف کنم؟ بگذار دست کم با «بستن» چشم های ام این همه آدم حقیر را نبینم، بگذار فرض کنم دور و برم این همه زشت نیست، بگذار فکر کنم هنوز می شود زندگی را تحمل کرد ... بگذار زندگی کنم...

۱۸ مرداد، ۱۳۸۸

اعتراف کنیم

رییس جمهور در یک جلسه ی خصوصی می گوید «دوره جدیدی آغاز شده است. بگذارید مراسم تحلیف برگزار شود، دولت کارش را شروع کند، یقه‌شان را می‌گیریم و سرشان را می‌چسبانیم به سقف». ما متحیر می شویم که چگونه ممکن است رییس جمهور با چنین لحن و ادبیاتی سخن بگوید!؟

باید «اعتراف کنم» که من هم همگام با جناح موافق رییس جمهور فعلی و اعتراف کنندگان دادگاه های اخیر معتقدم تقلبی در انتخابات نشده است! از آن بالاتر با شورای نگهبان موافق ام که اگر تقلبی هم شده باشد به نفع کاندیداهای رقیب رییس فعلی شده است! احمدی نژاد تافته ی جدابافته نیست، بلکه اتفاقا خیلی دقیق «ما» را -همه ی ما را- نمایندگی می کند. کدام یک از ما در خفا علیه کسی که دشمن می پنداشته ایم اش، یا به هر نحوی منفعت کوچک یا بزرگی از آن ما را به خطر انداخته باشد، چنین جمله ای نگفته ایم؟! و نه فقط در خفا، که در عیان هم؟ (اگر مطمئن بوده ایم قدرت مان از رقیب بیشتر است این را علنی تر گفته ایم، و اگر تردید داشته ایم، تلویحی تر). با خودمان صادق باشیم: کدام یک از ما اگر معلم ایم و استاد و مربی و مادر و پدر، این چیزها را صریحا یا از خلال رفتارهای مان به شاگردان و فرزندان مان نیاموخته ایم؟ در زندگی روزمره مان هر روز بر سر مسایل خیلی کوچک یا بزرگ با کسی دست به گریبان ایم که یا یقه اش را بگیریم و بچسبانیم اش به سقف، یا کسی یقه مان را گرفته که بچسباندمان به به سقف!
باید اذعان کنم که این که کسی این روزها در این باره ها حرف نمی زند نگران ام می کند. این که آیا تغییرات عمده در سطح سیاسی با این وضع اجتماعی اصلا ممکن است و اگر ممکن باشد آیا نهایتا به بازتولید شکل جدیدی از همین وضع منتهی نخواهد شد سوالات مهمی است که کسی درباره اش بحث نمی کند. بعضی می گویند اتفاق نظری که در انتخابات اخیر بین گروهی از مردم به وجود آمده نشان افزایش انسجام اجتماعی است، به دلایل پیش گفته به نظرم باید به این قضیه با احتیاط نگاه کرد.

۱۵ مرداد، ۱۳۸۸

طنین واژه ها

[+] : "رئیس‌جمهور، به هژمونی پارادایم‌ های لیبرالی و سوسیالیستی عمیقاً بی‌ اعتنا بوده و به دنبال تعمق در کشف مدل‌های بومی توسعه و کاربست الگوی ایرانی-اسلامی برای اداره‌ انسان و جهان می‌باشد و به‌خصوص در این راه (الگوی توسعه ایرانی-اسلامی) بالاترین نزدیکی را به تفکر صدرایی امام خمینی‌(ره) و رهبری حی و حکیم نظام دارد."

۱۳ مرداد، ۱۳۸۸

مثل خوک

تا وقتی آنفلوانزای خوکی تبدیل به یک بحران بسیار جدی و مخرب و تهدیدکننده ی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در کشور نشده است جلسات مسوولان و کارشناسان در کارگروه ها و کمیسیون ها و وزارتخانه ها کش خواهد آمد و نامه ها در حال رد و بدل شدن خواهد بود و البته هیچ تصمیمی از خلال این جلسات و نامه های مکرر گرفته نخواهد شد.
من گفتم، حالا بشنین و تماشا کن!

کلید در دست

قاعده های کلیدی زندگی امروز:

- دروغ بگو
- حرف کسی را باور نکن
- به کسی رحم نکن
- همواره بیش تر از حق ات بخواه
- همیشه از همه طلبکار باش