- وزارت آموزش و پرورش تلاش می کند آموزش مهارت های زندگی را به جزئی از آموزش های رسمی خود تبدیل کند.
- وزارت آموزش و پرورش تلاش می کند ارزیابی کیفی را جایگزین ارزیابی کمی (نمره) کند.
- استادی که از فرصت مطالعاتی در کمبریج انگلستان برگشته، از به روز بودن اساتید و دانشجویان و اطلاع از جدیدترین مطالب منتشرشده در حوزه های علمی شان سخن می گوید، از این که دانشجویان مقطع تحصیلات تکمیلی هر جلسه مقالات متعدد می خوانند و در کلاس بحث و نقدشان می کنند با هیجان صحبت می کند، و بر شیوه ی آموزشی ای که در آن استاد جزوه بگوید و دانشجو بنویسد و در امتحان همان ها را تحویل دهد می تازد...
- آیا تدوین و چاپ کتاب های آموزش مهارت های زندگی و آموزش ضمن خدمت معلمان برای آموزش این مهارت ها به دانش آموزان، نویدبخش جامعه ای در آینده است که آدم هایش به مدد مهارت های زندگی، حیات فردی و اجتماعی سالم تر و بارورتری داشته باشند؟
- آیا فرستادن بخش نامه به مدارس برای جایگزینی ارزیابی کیفی به جای کمی (و گیریم آموزش ضمن خدمت معلمان برای این جایگزینی)، به واقع ارزیابی را کیفی خواهد کرد؟
- آیا معلمی که خود هرگز مهارت های زندگی را در روند جامعه پذیری به طور عملی نیاموخته و به کار نگرفته و چه بسا اساسا اعتقادی به کارامدی و موثر بودن این روش ها ندارد می تو اند کارگزار تغییر روش های زندگی و تعامل باشد؟
- آیا معلمی که جز در چارچوب اعداد و ارقام نمی تواند بیندیشد و ببیند می تواند کارگزار تغییر به سمت کیفی شدن ارزشیابی باشد؟
- آیا استادی که چنان دچار غرور و خودبزرگ بینی و خودبسندگی و مطلق انگاری دانسته ها و نظریات خود است، می تواند چیزی به جز جزوه ی خودش را به عنوان عصاره ی علم و دانش عالَم از دانشجویان خواسته باشد؟ و آیا فردی با چنین باور و اندیشه ای اصلا مجالی برای عرض اندام "دانشجو" (به شکل طرح، بحث و نقد ایده های دیگرانی به جز استاد اعظم و نیز ایده پردازی خلاقانه ی دانشجو) می تواند باقی بگذارد؟
کارگزار تغییر باید باوری متناسب با جهت تغییر داشته باشد. متاسفانه به نظر می رسد تغییر دستوری و مکانیکی ساختارها (بی تو جه به عمق باورهای تثبیت شده)، آن ها را به چیزهایی مسخ شده یا بی بو و خاصیت بدل می کند که هیچ نفعی در جهت تحقق تغییرات مورد نظر ندارند و حتی چه بسا به ضد خود تبدیل شوند و مانعی بر سر کارکرد معمول سیستم (پیش از تغییر) ایجاد کنند.