«نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آن قدر کوچک
که خود را بزرگ...
گریز از میانمایگی
آرزویی بزرگ است؟»
قیصر امین پور، مجموعه شعر «دستور زبان عشق»
چند روز پیش، پس از اتفاق های عجیب پی در پی که در فاصله ی زمانی کوتاهی رخ داده بودند؛ ناخودآگاه این شعر را به یاد آوردم، نه به این دلیل که دقیقا دراین موضوع با او همذات پنداری داشته باشم، اما شباهتی در موقعیت ام با آن چه او در این شعر روایت کرده است یافتم.
احساس کردم بخشی از معناهایی که در زندگی به آن ها باور دارم ، آن قدر به نظرم والا و ارزشمند هستند که نتوانم به راحتی ازشان دست بکشم حتی اگر ببینم امروز مطرود و شاید از زاویه ی دید کسانی مذموم و مضرند به حال زندگی و منافات دارند با برنده شدن در مسابقه هایی کوچک و بزرگی که این روزها در گوشه گوشه ی جامعه جریان دارد. از سوی دیگر به معناهای آن چنان بلندی دسترسی ندارم که مانع از سرخوردگی، عصبانیت و استیصال ام شوند و احساس عدم امنیت، بی قدرتی، یأس فزاینده و عجز از فهم جهان از هم گسیخته ای را که در آن می زیم؛ تعدیل یا کم رنگ کنند.
آیا آرزوی گریز از این موقعیت، آرزویی بزرگ برای من - یا امثال من- است؟!