۲۳ آبان، ۱۳۹۰

ژانر

1-    اين هايي كه مي آيند توي جلسه اي كه قرار است در مورد چيزي تبادل نظر شود كه نياز به تأمل، مطالعه و بررسي قبلي اعضا داشته، و نياز به ارائه ي نتايج آن مطالعات و بررسي ها براي جمع حاضر، و گفت و گو و احيانا تصميم گيري يا نتيجه گيري درباره ي موضوع هست، و روي ميز جلوي شان فقط يك سوئيچ يا دسته كليد هست يا يك گوشي، و نه حتي يك خودكار يا يك برگ كاغذ.

2-    اين هايي كه مي گويند: «مغز من كامپيوتره، همه چي تو حافظمه».

۲۲ آبان، ۱۳۹۰

احساس الاغ بوده گي

احساس پيچيده اي به آدم دست مي دهد وقتي همه ي آن چه را در توان داشته اي گذاشته اي، و بقيه به چشم يك ابله، شايد هم به چشم يك «الاغ» به ات نگاه مي كنند و ته دل شان به ات قاه قاه مي خندند!

در اين حال دو راه بيش تر نداري:
- رفتارت را تغيير بدهي تا بقيه ديگر به چشم يك الاغِ خوب سواري دهنده به ات نگاه نكنند.
- ايده ها و استانداردها و رفتارت را همچنان دوست داشته باشي، تغييرشان ندهي، و همان الاغي كه هستي بماني!

ارزش- هزينه

مسأله: چه طور مي شود دريافت كه كسي در ادعاهاش يا تمناش براي دست يافتن به چيزي يا هدفي صادق است؟ خصوصا اگر ادعا يا آرزوي بزرگ يا نسبتا بزرگي داشته باشد. به تعبير اُدَباي كلاسيك، وقتي مي خواهيم بدانيم فرد چه قدر در «طلب» چيزي است.
يا چه طور مي شود وقتي كسي از «ارزش» چيزي در نظرش حرف مي زند، بفهميم واقعا ارزش آن چيز در نزدش چه قدر است؟

روش: فكر مي كنم يك قاعده ي ساده و كليدي براي تست كردن صداقت كسي  در مورد ادعاها و تمناها، و سنجش ارزش واقعي چيزها در نظر افراد، اين است كه ببينيم كه «چه قدر» حاضر است براي آن ادعا يا دست يافتن به آن هدف يا چيزي كه ارزشمند تلقي مي كند، «هزينه» كند.
يك قاعده ي كمي پيش پاافتاده تر كه تقريبا همان معنا را مي  دهد اين است كه ببينيم فرد حاضر است آن هدف يا چيز ارزشمند را با چي عوض كند. مي شود به طور ضمني گزينه هايي را مطرح كرد كه در آن چيزهايي با ارزش هاي ملموس تر اما متفاوت پيشنهاد مي شوند، و بعد منتظر ماند و ديد كه فرد تا كجا مي تواند از معامله صرف نظر كند!

كاربرد: اين قاعده را من بارها در سنجش صداقت خودم با خودم، و سنجش ادعاهاي ديگران به كار برده ام، بي اين كه تا حالا اين جوري تئوريزه كرده باشم اش. آدم هايي كه مي خواهند زرنگ بازي كنند، آدم هاي پرمدعاي خالي بند، تنبل ها، و حتي ادعاهاي پوچ و غيرصادقانه ي خودمان براي خودمان را هم با اين روش مي شود شناسايي كرد.

بنياد نظري: پايه ي تئوريك دو تا قاعده (روش) فوق، «نظريه ي انتخاب عقلاني» (Rational Choice Theory يا Rational Action Theory) است. اين نظريه به زبان ساده مي گويد كه انسان ها كنشگران عقلاني، هدفمند و حسابگري هستند كه براي رسيدن به هر هدفي، پيامدهاي هر انتخابي را تصور مي كنند، ارزش آن پيامدها را محاسبه مي كنند، و بعد شقي را انتخاب مي كنند كه بيشترين نفع را براي شان حاصل كند.

۱۷ آبان، ۱۳۹۰

بگذار زندگي كنم!

نميخواهم اخبار گوش كنم و دنبال كنم، نمي خواهم راجع به خطر جنگ قريب الوقوع چيزي بشنوم و بخوانم و بنويسم... اصلا مگر زور است؟!

آوار

درست وقتي فكر مي كني حواس ات كاملا جمع است، فكر همه چيز را كرده اي، وقتي همه چيز روي روالي است كه بايد باشد، كه مي خواهي باشد، وقتي همه چيز تحت كنترل است، به همه چيز مسلطي، مطمئني، همه تمهيدات امنيتي را از قبل تدبير كرده اي،... درها را بسته اي، پنجره ها را، شيرهاي آب و گاز را ...  درست در چنين وقتي... سر مي رسد...

... و ذره ذره ذره ... فرومي پاشدت...

۱۳ آبان، ۱۳۹۰

حرف آخر

قبلا فكر مي كردم كسي كه حرف آخر را در يك گفت و گوي دو سويه مي زند، قدرتمندتر از كسي است كه حرف يكي مانده به آخر را زده است. احتمالا تلقي عمومي نيز چنين است (در اين جا نفر آخر را «الف» و نفر يكي مانده به آخر را «ب» مي نامم). به عنوان يك مصداق مشهور و تاريخي يادمان هست كه چه رقابت و تمايل پنهاني بود در نامزدهاي انتخاب رياست جمهوري 88 براي نوبت آخر واقع شدن در  مناظره هاي تلويزيوني. بي شك تلقي بر اين بود كه الف ميتواند ب را خلع سلاح كند، هرچه مي خواهد به نفع خود و به زيان ب بگويد، بي اين كه ب فرصتي براي دفاع يا دستكاري افكار عمومي به نفع خودش و به زيان الف را داشته باشد. اين براي يك مبارزه ي انتخاباتي بسيار حياتي است.

مورد مناظره ي انتخاباتي، البته مورد خيلي خاص و منحصر به فردي است. لكن در بسياري از مكالمه هاي روزمره نيز به نظر مي رسد عموم همين ديدگاه مبني بر مزيتِ نوبتِ آخر حرف زدن را تاييد مي كنند. افراد مايل اند و تفاخر مي كنند به اين كه  اصطلاحا «روي حرف» شان حرفي زده نشود.

شايد كمي عجيب باشد، من اما اخيرا متوجه قدرتي شده ام كه در سكوتِ گوينده ي يكي مانده به آخر (ب) نهفته است. شايد اين قدرت، خود ريشه در قدرت و سلطه ي عرفي گوينده ي آخر (الف) داشته باشد. منظورم اين است كه ب در موضع كسي قرار مي گيرد كه فرصت ابراز وجود نيافته است: به او داده نشده، يا او داوطلبانه از آن صرفنظر كرده است. در هر دو حالت، گويي ب كسي است كه از امتيازي كه حق اش بوده صرف نظر كرده و آن را واگذار كرده است: به زور يا داوطلبانه. همين امر او را به نوعي طلبكار مي كند! اين «طلب» منشأ قدرت است. ب مي تواند در يك فرصت مقتضي، اين طلب را به عنوان برگ برنده، از الف مطالبه كند! فرصت مقتضي مي تواند موقعيتي باشد كه حادتر از موقعيت پيشين است. يعني وضعيتي كه ب بيش از الف نيازمند يا مشتاق كسب امتياز خاصي است. گويي ب، با يكي مانده به آخر واقع شدن در مكالمه ي قبلي، و صرفنظر از حق خودش در دور قبلي مكالمه، امتيازش را ذخيره كرده است براي دور اخير! به اين ترتيب است كه ب قدرت نهفته در ب بودن اش را به نمايش مي گذارد و آن چه براي روز مبادا ذخيره كرده بوده حالا مي تواند مصرف كند!

البته هر كسي تحمل ب بودن و ماندن را تا زمان فرارسيدن «موقعيت مقتضي» ندارد. اين كار نياز به تمرين، شكيبايي، دورانديشي، عقلانيت و حسابگري خاص، و به تعويق انداختن بعضي خواسته ها دارد. آدم هاي عجول، عصبي و هيجان مدار نمي توانند ب بودن را تحمل كنند، حتي براي مدتي كوتاه!

۱۲ آبان، ۱۳۹۰

عنكبوت

1-    مستند «عنكبوت آمد» (ساخته مازيار بهاري، پخش در بي بي سي فارسي) را به توصيه دو نفر ديدم. خيلي تأمل برانگيز و تكان دهنده بود. قاتل عنكبوتيِ 16 زن –كه دوست نداشت «قاتل» ناميده بشود- همان حرف هايي را مي گفت كه روزنامه ها آن زمان نوشتند، با همان ژست حق به جانبي كه صفحات حوادث آن دوران (سال 80) روايت كردند. با اين وجود، حالا ديدن تصوير او و خانواده اش، حس متفاوتي به من داد (آيا اين همان اثر «شنيدن كي بودن مانند ديدن» است؟!).

درباره ي خشونت و چرخه خشونت -كه شايد عمده ي حرف فيلم بود- نمي خواهم حرف تكراري بزنم. صرف نظر از محتواي عمل او (خشونت)، حس هاي اين آدم و اطرافيان اش بيشتر براي ام جذاب بود. يقين و آرامشي كه در او مي ديدم حالا به نظرم معنايي فراتر از مواجهه با يك جاني بالفطره –چيزي كه صفحات حوادث آن را القا مي كنند- داشت. شخصيتي كه هوش، جديت و سختكوشي اش در زندگي اش واقعا توجه مرا جلب كرده بود. راست اش به اش حسودي ام شد! اگر بحث بر سر مصداق عمل نباشد، به نظرم او خصوصيات تحسين برانگيزي داشت كه اگر سرمشق قرار بگيرد مي تواند جامعه ي دمدمي مزاج، باري به هر جهت، بي هدف و تنبل ما را خيلي متحول كند!

2-    برخلاف آن چه كارگردان قصد القاي آن را داشت، با قطعيت نمي شد او را متعلق به طبقه ي خيلي پايين جامعه دانست. طرز حرف زدن اش اصلا اين را با قطعيت نشان نمي داد. حتي روشي كه براي مواجهه با كشمكش و فشار رواني ناشي از قتل ها اتخاذ كرده بود روش خيلي مدرن و كم تر متعلق به طبقات پايين و كم سواد بود: نوشتن احساسات!

3-    آرامشي كه همسرش در دفاع از او داشت، از خيلي از تظاهرات عاشقانه ي لوس و توخالي زوج هاي امروز باورپذيرتر بود. او برخلاف مادر، برادر و پسر حنايي، ‌احساسات متناقض و ترديدهايي را كه داشت انكار نكرد. از صداقت اش خوش ام آمد، خصوصا در آخرين سكانس صحبت هاش، آن جا كه گفت اميدوار است اگر حنايي كار درستي كرده خدا كمك اش كند و اگر اشتباه كرده خدا ببخشدش.

۱۱ آبان، ۱۳۹۰

قلبم

صبح و بعد از ظهر مدرسه و كلاس بوده و حسابي خسته و تحريك پذير است، بابت چيز بي اهميتي بهانه مي گيرد. عادت به گريه كردن براي چيزي ندارد. اما انگار خستگي خيلي به اش فشار آورده، به نظرم مي رسد چشمهاش از قطره هاي اشك خيس است، يا اين جور وانمود مي كند كه گريه اش گرفته. معلوم است كه نوازش خون اش پايين آمده، سخت. دل هر دومان براي اش مي سوزد، ميم بغل اش مي كند و روبروي من مي نشيند. بي اين كه اداي مامان هاي قربان صدقه رو را دربياورم، همان طور كه مشغول خوردن هستم، با لحني عادي و كمي شاد به اش نگاه مي كنم و مي گويم: «وقتي گريه مي كني... ميدوني كه... قلبم مثل كاغذ مچاله مي شه؟ يا وقتي مريض مي شي.» وسط بهانه گيري انگار چيزي خيلي خاص شنيده باشد، با چشم هاي سياه درخشان اش مي پرسد: «چي؟». شمرده و با تاكيد و توجه حرف ام را تكرار مي كنم و منتظر واكنش اش مي مانم. آرام لب اش به لبخند كوچكي باز مي شود، زده ام به هدف! كار تمام است! نفس راحتي مي كشم...