قبلا فكر مي كردم كسي كه حرف آخر را در يك گفت و گوي دو سويه مي زند، قدرتمندتر از كسي است كه حرف يكي مانده به آخر را زده است. احتمالا تلقي عمومي نيز چنين است (در اين جا نفر آخر را «الف» و نفر يكي مانده به آخر را «ب» مي نامم). به عنوان يك مصداق مشهور و تاريخي يادمان هست كه چه رقابت و تمايل پنهاني بود در نامزدهاي انتخاب رياست جمهوري 88 براي نوبت آخر واقع شدن در مناظره هاي تلويزيوني. بي شك تلقي بر اين بود كه الف ميتواند ب را خلع سلاح كند، هرچه مي خواهد به نفع خود و به زيان ب بگويد، بي اين كه ب فرصتي براي دفاع يا دستكاري افكار عمومي به نفع خودش و به زيان الف را داشته باشد. اين براي يك مبارزه ي انتخاباتي بسيار حياتي است.
مورد مناظره ي انتخاباتي، البته مورد خيلي خاص و منحصر به فردي است. لكن در بسياري از مكالمه هاي روزمره نيز به نظر مي رسد عموم همين ديدگاه مبني بر مزيتِ نوبتِ آخر حرف زدن را تاييد مي كنند. افراد مايل اند و تفاخر مي كنند به اين كه اصطلاحا «روي حرف» شان حرفي زده نشود.
شايد كمي عجيب باشد، من اما اخيرا متوجه قدرتي شده ام كه در سكوتِ گوينده ي يكي مانده به آخر (ب) نهفته است. شايد اين قدرت، خود ريشه در قدرت و سلطه ي عرفي گوينده ي آخر (الف) داشته باشد. منظورم اين است كه ب در موضع كسي قرار مي گيرد كه فرصت ابراز وجود نيافته است: به او داده نشده، يا او داوطلبانه از آن صرفنظر كرده است. در هر دو حالت، گويي ب كسي است كه از امتيازي كه حق اش بوده صرف نظر كرده و آن را واگذار كرده است: به زور يا داوطلبانه. همين امر او را به نوعي طلبكار مي كند! اين «طلب» منشأ قدرت است. ب مي تواند در يك فرصت مقتضي، اين طلب را به عنوان برگ برنده، از الف مطالبه كند! فرصت مقتضي مي تواند موقعيتي باشد كه حادتر از موقعيت پيشين است. يعني وضعيتي كه ب بيش از الف نيازمند يا مشتاق كسب امتياز خاصي است. گويي ب، با يكي مانده به آخر واقع شدن در مكالمه ي قبلي، و صرفنظر از حق خودش در دور قبلي مكالمه، امتيازش را ذخيره كرده است براي دور اخير! به اين ترتيب است كه ب قدرت نهفته در ب بودن اش را به نمايش مي گذارد و آن چه براي روز مبادا ذخيره كرده بوده حالا مي تواند مصرف كند!
البته هر كسي تحمل ب بودن و ماندن را تا زمان فرارسيدن «موقعيت مقتضي» ندارد. اين كار نياز به تمرين، شكيبايي، دورانديشي، عقلانيت و حسابگري خاص، و به تعويق انداختن بعضي خواسته ها دارد. آدم هاي عجول، عصبي و هيجان مدار نمي توانند ب بودن را تحمل كنند، حتي براي مدتي كوتاه!
مورد مناظره ي انتخاباتي، البته مورد خيلي خاص و منحصر به فردي است. لكن در بسياري از مكالمه هاي روزمره نيز به نظر مي رسد عموم همين ديدگاه مبني بر مزيتِ نوبتِ آخر حرف زدن را تاييد مي كنند. افراد مايل اند و تفاخر مي كنند به اين كه اصطلاحا «روي حرف» شان حرفي زده نشود.
شايد كمي عجيب باشد، من اما اخيرا متوجه قدرتي شده ام كه در سكوتِ گوينده ي يكي مانده به آخر (ب) نهفته است. شايد اين قدرت، خود ريشه در قدرت و سلطه ي عرفي گوينده ي آخر (الف) داشته باشد. منظورم اين است كه ب در موضع كسي قرار مي گيرد كه فرصت ابراز وجود نيافته است: به او داده نشده، يا او داوطلبانه از آن صرفنظر كرده است. در هر دو حالت، گويي ب كسي است كه از امتيازي كه حق اش بوده صرف نظر كرده و آن را واگذار كرده است: به زور يا داوطلبانه. همين امر او را به نوعي طلبكار مي كند! اين «طلب» منشأ قدرت است. ب مي تواند در يك فرصت مقتضي، اين طلب را به عنوان برگ برنده، از الف مطالبه كند! فرصت مقتضي مي تواند موقعيتي باشد كه حادتر از موقعيت پيشين است. يعني وضعيتي كه ب بيش از الف نيازمند يا مشتاق كسب امتياز خاصي است. گويي ب، با يكي مانده به آخر واقع شدن در مكالمه ي قبلي، و صرفنظر از حق خودش در دور قبلي مكالمه، امتيازش را ذخيره كرده است براي دور اخير! به اين ترتيب است كه ب قدرت نهفته در ب بودن اش را به نمايش مي گذارد و آن چه براي روز مبادا ذخيره كرده بوده حالا مي تواند مصرف كند!
البته هر كسي تحمل ب بودن و ماندن را تا زمان فرارسيدن «موقعيت مقتضي» ندارد. اين كار نياز به تمرين، شكيبايي، دورانديشي، عقلانيت و حسابگري خاص، و به تعويق انداختن بعضي خواسته ها دارد. آدم هاي عجول، عصبي و هيجان مدار نمي توانند ب بودن را تحمل كنند، حتي براي مدتي كوتاه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر