۱۶ اردیبهشت، ۱۳۹۴

ژانر: مشحون از پيشداوري

مجموعه‌اي از پيشداوري‌ها را گذاشته‌ جلوي‌‌اش و راجع به هر موضوعي حرف مي زني، مي گردد توي جعبه‌اش ببيند در مورد آن موضوع كدام پيشداوري‌ها را دم دست دارد. فوري همان دم دست‌ترين‌اش را برمي‌دارد و با تبختر مي‌چسباند به پيشاني‌ات و بعد با نگاهي عاقل اندر سفيه، نطقي غراء و روشنگرانه براي‌ات سر مي‌دهد، بي ميل و تلاشي براي اين كه بشنودت، و ظرافت‌ها و تفاوت هاي نگاه‌ات را با كليشه‌هاي رايجي درك كند كه هزار بار ديگران گفته‌اند و اين طرف و آن طرف در پيش پاافتاده‌ترين ومبتذل‌ترين محافل مثلا روشنفكري آنلاين و آفلاين گفته شده. اوايل فكر مي‌كردم تصادفي اين‌طور مي‌شود. حالا مي‌بينم اصلا انگار چيزي جز اين پيشداوري‌ها توي انبان‌اش نيست يا شايد فكر مي‌كند بهتر است نباشد، چون اين جوري حس خودشيفته‌گي‌اش بيشتر ارضا مي‌شود.

اين رفتار چنان دل زده‌ات ميكند كه شوق و ميل‌ات را به مصاحبت، گفت‌وشنود و نوشتن اندك اندك از دست مي‌دهي.

هیچ نظری موجود نیست: