۰۴ تیر، ۱۳۸۹

قبض جریمه ی بدحجابی: جوک یا حقیقت


این که چرا عده ی زیادی محتوای تصویری که مربوط به قبض جریمه ی بدحجابی بود باور کردند، و رییس پلیس پایتخت بلافاصله مجبور به تکذیب وجود چنین قبوض جریمه ای شد، به نظرم خیلی تأمل برانگیز است.
آن قبض ساختگی نشانه های زیادی داشت که ظن ساختگی بودن اش را تقویت می کرد، اما چرا اغلب ما نمی توانستیم با اطمینان بگوییم که جعلی است؟ من اگر به جای رییس پلیس بودم، به این موضوع دقیق می شدم که چرا چیزی که «بیشتر شبیه جوک» بوده است تا این حد جدی گرفته شده که  نیازمند تکذیب رسمی وی شده است. «باور کردن» این «جوک» یک خطای ساده نبوده است، بنابراین نیاز به تعمق و تحلیل دارد.
به نظر من دو دلیل برای جدی گرفته شدن آن «جوک» وجود دارد.

(1) اول آن که در سال های اخیر، در فرایند سیاسی شدن تقریبا همه چیز، گاه با صراحت و در ملأ عام چنان حرف های بی بنیاد، غیرعقلانی، غیرمنطقی، محیرالعقول و پرهزینه ای گفته شده که دیگر شنیدن چنین چیزهایی، شگفتی یا شک کسی را برنمی انگیزد. وقتی روزنامه ها می نویسند در مشهد زنانی به مبلغ پانصدهزار و یک میلیون تومان جریمه ی بدحجابی شده اند و وقتی در یکی از مهم ترین تریبون های رسمی کشور گفته می شود که دانشجویان نمره می خواهند و اجرای طرح حجاب را باید از این کانال عملی کرد، و وقتی صدها حرف/توجیه/کار غیرمنطقی دیگر در زمینه های مختلف از طرف شخصیت های صاحب نام و منصب سیاسی گفته/انجام می شود و در مقیاس گسترده در رسانه ها منتشر می شود، و وقتی در استدلال هایی که برای انجام بعضی رفتارها و رویه ها ارایه می شود شعور مخاطبان تریبون های رسمی و رسانه ای کشور به هیچ گرفته می شود، چرا باید برای این مخاطبان [ِ کم شعور!] صدور قبض جریمه ی بدحجابی  غیرقابل باور باشد؟

(2) نیل پستمن در فصل چهارم کتاب «تکنوپولی»* به آزمایش جالبی اشاره می کند. او بیان می کند که چندین بار حرف های بی بنیاد و غیرعلمی را به عنوان یافته های دانشمندانِ دانشگاه های معتبر برای افرادی تعریف کرده و این افراد علیرغم ناباوری اولیه، کم وبیش حرف او را باور کرده اند. او نقلی از برنارد شاو می آورد مبنی بر این که اعتقاد خلل ناپذیر ما به حاکمیت و قدرت علم می تواند موجد باور به چیزهایی بشود که با عقل سلیم هم سازگاری ندارد، اما چون نام «علم» بر پیشانی آن خورده افراد چاره ای جز باور آن برای خود نمی بینند و در این مورد حتی چانه هم نمی زنند.
به نظرم اگر به جای قدرت «علم»، هیبت و قدرت بلامنازعی را جایگزین کنیم که حاکمیتِ سیاسیِ فعلی عامدانه با رفتارها و گفتارهای گوناگون و در موقعیت های مختلف تلاش کرده برای خود دست و پا کند، آن وقت خواهیم دید که سر زدن هیچ کاری هر چه قدر هم عجیب باشد از حاکمیت بعید به نظر نمی رسد. صدور قبض جریمه بدحجابی هم یکی از آن ها است. حاکمیت اصرار دارد که نشان دهد فعال مایشاء است و هیچ چیز - اعم از فشار افکار عمومی داخلی، انتقادات نخبگان یا جناح سیاسی مغلوب، فشارهای بین المللی سیاسی، اقتصادی، حقوق بشری و ...- نمی تواند برای اش بازدارنده باشد. بنابراین چه چیز می تواند مانع از این باشد که قبض جریمه ی بدحجابی هم چاپ و صادر شود؟

به دو دلیل فوق به نظرم ما به طور طبیعی و اجتناب ناپذیری  حس جهت یابی و حس تشخیص سره از ناسره را از دست داده ایم.
آن چه نگران کننده به نظر می رسد آن است که در هم رفتن مرزهای حقیقت و مجاز تا به کجا، چه عمقی و در چه زمینه هایی امتداد خواهد یافت و چه هزینه هایی برای جامعه و حتی نظام سیاسی خواهد داشت؟
آیا ممکن است فشار قدرت سیاسی آن قدر زیاد شود که نه تنها سیاست مداران بلکه عموم مردم عقل سلیم شان را هم از دست بدهند؟!

پ.ن. نمی دانم به چنین وضعیتی  باید گریست یا خندید؟

*تکنوپولی، تالیف نیل پستمن، ترجمه صادق طباطبایی، انتشارات اطلاعات، 1375

۰۱ تیر، ۱۳۸۹

اشتیاق


وقتی کاری را با شور و اشتیاق و علاقه نمی کنی، انصاف نیست که انتظار داشته باشی کار خوب و کم نقص و تحسین برانگیزی از آب دربیاید!

این را هم در مورد خودم و هم دیگران در مورد کارهای مختلف به تجربه دیده ام.

۱۷ خرداد، ۱۳۸۹

حکم


 مداوماً کنجکاوی کردن و راهکار ارایه دادن یک طرف، تفسیر و ارزش گذاری هر کلمه ای که از دهان ات در می آید با کلیشه های قدیمی و چارچوب های انعطاف ناپذیر نخ نماشده ی عهدبوقی یک طرف! و فالفور و به سادگی سنخ بندی کردن تو در گروه های معدودی که خودش می شناسد یک طرف دیگر!
دنیای آدم هایی که خیلی راحت همه چیز را دسته بندی می کنند و با فرمول های مشخص و قطعی تکلیف فعلی و آینده ی همه چیز و همه کس را می توانند تعیین کنند، غبطه برانگیز است. حالا چه حسن نیت داشته باشند چه نداشته باشند.

برای من یک خاصیت مهم آشنایی آکادمیک با جامعه شناسی (یا علوم انسانی تجربی) این بود که مطمئن تر شدم که نمی توان  به راحتی راجع به هر چیزی حرف زد، دسته بندی کرد، تبیین کرد... تا حالا فکر می کردم این یکی از اولین چیزهایی است که یک دانشجوی جامعه شناسی یاد می گیرد یا باید یادبگیرد... و اگر یادنگرفته باشد...؟

۱۶ خرداد، ۱۳۸۹

بي عرضه گي

نوعي بي عرضه گي است كه نتواني دُم كسي را كه از روي "‌‍حسن نيت" "مرتب" در جزئي ترين مسايل و شخصي ترين زواياي زندگي خصوصي ات بي آن كه به او ربطي داشته باشد كنجكاوي مي كند و راهكار و راهبرد ارايه مي دهد، قيچي كني!

۱۳ خرداد، ۱۳۸۹

من- زن

از بعضی چیزها بدم آمده، نه به این علت که دلیل خاصی برای نفی شان یا مخالفت با آن ها داشته باشم، تنها به این دلیل که لوث شده اند از فرط تکرارهای پوچ و شعاری، از فرط سیاسی شدن و ژورنالیستی شدن از طرف هر دو سوی ماجرا... روز زن یا بزرگداشت مقام و منزلت زن یا هرچی، یکی ازآن ها است.

«من» خسته شده ام از تبدیل شدن به موضوع مباحثات و مناقشات سیاسی و ژورنالیستی. خسته شده ام از این که «اگر راجع به «حقوق زنان» و اصلاحات قانونی و قانون خانواده و چند همسری و حق طلاق و حضانت و ... حرف نزنم به زن بودن ام خیانت کرده ام»! چرا کسی این حق انتخاب را برای من قایل نیست که زن باشم، که مثلا درس خوانده باشم و... و نخواهم دایما و پرشور درباره ی دفاع از حقوق زنان «داد سخن» بدهم؟

یک سال پیش  ابسترکتی خواندم در مورد موضوع «شیر مادر» به مثابه ی هنجار اخلاقی. خلاصه ی نتیجه ی تحقیق که به روش اتواتنوگرافی انجام شده بود، این بود که اگرچه طی سال های اخیر در بریتانیا برای ارتقای سلامت مادر و کودک شیر مادر تبلیغ می شود، اما بعضی از این دفاع ها از شیر مادر توسط جریانات فمینیستی صورت می گیرد که به خاطر «طبیعی» بودن و مقاومت در برابر  پزشکی شدنِ (medicalization) رابطه ی مادر-کودک آن را ترویج می کنند، آن ها بر این ادعا هستند که شیرمادر عاملیت شخصی و توانمندی زنان را افزایش می دهد، اما در جامعه ی کنونی بسیاری از زنان موفق به شیردهی کودک خود نمی شوند و این تنش روانی آن ها را افزایش میدهد. در نتیجه، شیردهی، به جای آن که توانمندی آن ها را افزایش دهد به یک الزام اخلاقی «هنجاری» تبدیل شده. به همین دلیل مادران در شیردهی هر چیزی را تجربه می کنند الّا خودمختاری! و این نه تنها توانمندی زنان را کم می کند بلکه برای نوزادان هم مساله ساز می شود.

حالا من کاری ندارم که اساساً موضوع خاص این تحقیق ربطی به «ایران» ندارد (چون ما با شور و هیجان فراوان داریم  مدیکالیزیشن را ترویج می کنیم و اصلا خودش یک پزی دارد برای مان). اما حرف ام در مورد نتیجه ی تحقیق است. این که وقتی «حرف زدن» راجع به چیزی، به یک هنجار و یک الزام اخلاقی تبدیل می شود، دیگر این من نیستم که از آن حرف می زنم، دیگران اند. از من انتظار می رود از مساله ای حرف بزنم که فعلا دغدغه ی درجه ی اول ام نیست. پس من دارم از حقوق کی حرف می زنم یا دفاع می کنم؟!

و الان البته فقط «حقوق زنان» نیست که چنین بلایی سرش آمده ...

۱۲ خرداد، ۱۳۸۹

تشکر

ازت متشکرم که وقتی با تو حرف می زنم، وقتی با من حرف می زنی، به حرف ام گوش می کنی، نه گوش؛ بلکه فکر می کنی، وقتی قضاوتی می کنی درموردم، قضاوتی یک بار برای همیشه نیست، به خودت اجازه می دهی در موردش تجدیدنظر کنی، شواهد و قرائن قضاوت ات را با من مرور کنی، و همیشه جایی برای احتمال اشتباه در قضاوتت باقی می گذاری. منتظر و مترصد نایستاده ای که شواهدی پیدا کنی برای اثبات اتهام و صدور حکم خطاکاری کسی مطابق قوانین و مقررات شخصی و اخلاقی خودت، و فکر نمی کنی که فی المجلس باید کلاس درس اخلاق برگزار کنی و خطاکاری مخاطب را (مطابق قواعد خودت) به رخ اش بکشی.
وقتی دلخوری و با من حرف می زنی احساس نمی کنم مالباخته ای هستی که دزدی را به دام انداخته است و تا اعتراف ازش نگیرد دل اش آرام نمی گیرد...

ازت متشکرم!

۱۱ خرداد، ۱۳۸۹

روزگار

گاهی از یک جایی که نمی دانی کجاست یک دفعه پیدای اش می شود و بیخ یقه ات را می گیرد و می چسباندت به دیوار و با غیظ و قدرت می گوید: «حالا گیرت آوردم... اگه می تونی در برو»