این که چرا عده ی زیادی محتوای تصویری که مربوط به قبض جریمه ی بدحجابی بود باور کردند، و رییس پلیس پایتخت بلافاصله مجبور به تکذیب وجود چنین قبوض جریمه ای شد، به نظرم خیلی تأمل برانگیز است.
آن قبض ساختگی نشانه های زیادی داشت که ظن ساختگی بودن اش را تقویت می کرد، اما چرا اغلب ما نمی توانستیم با اطمینان بگوییم که جعلی است؟ من اگر به جای رییس پلیس بودم، به این موضوع دقیق می شدم که چرا چیزی که «بیشتر شبیه جوک» بوده است تا این حد جدی گرفته شده که نیازمند تکذیب رسمی وی شده است. «باور کردن» این «جوک» یک خطای ساده نبوده است، بنابراین نیاز به تعمق و تحلیل دارد.
به نظر من دو دلیل برای جدی گرفته شدن آن «جوک» وجود دارد.
(1) اول آن که در سال های اخیر، در فرایند سیاسی شدن تقریبا همه چیز، گاه با صراحت و در ملأ عام چنان حرف های بی بنیاد، غیرعقلانی، غیرمنطقی، محیرالعقول و پرهزینه ای گفته شده که دیگر شنیدن چنین چیزهایی، شگفتی یا شک کسی را برنمی انگیزد. وقتی روزنامه ها می نویسند در مشهد زنانی به مبلغ پانصدهزار و یک میلیون تومان جریمه ی بدحجابی شده اند و وقتی در یکی از مهم ترین تریبون های رسمی کشور گفته می شود که دانشجویان نمره می خواهند و اجرای طرح حجاب را باید از این کانال عملی کرد، و وقتی صدها حرف/توجیه/کار غیرمنطقی دیگر در زمینه های مختلف از طرف شخصیت های صاحب نام و منصب سیاسی گفته/انجام می شود و در مقیاس گسترده در رسانه ها منتشر می شود، و وقتی در استدلال هایی که برای انجام بعضی رفتارها و رویه ها ارایه می شود شعور مخاطبان تریبون های رسمی و رسانه ای کشور به هیچ گرفته می شود، چرا باید برای این مخاطبان [ِ کم شعور!] صدور قبض جریمه ی بدحجابی غیرقابل باور باشد؟
(2) نیل پستمن در فصل چهارم کتاب «تکنوپولی»* به آزمایش جالبی اشاره می کند. او بیان می کند که چندین بار حرف های بی بنیاد و غیرعلمی را به عنوان یافته های دانشمندانِ دانشگاه های معتبر برای افرادی تعریف کرده و این افراد علیرغم ناباوری اولیه، کم وبیش حرف او را باور کرده اند. او نقلی از برنارد شاو می آورد مبنی بر این که اعتقاد خلل ناپذیر ما به حاکمیت و قدرت علم می تواند موجد باور به چیزهایی بشود که با عقل سلیم هم سازگاری ندارد، اما چون نام «علم» بر پیشانی آن خورده افراد چاره ای جز باور آن برای خود نمی بینند و در این مورد حتی چانه هم نمی زنند.
به نظرم اگر به جای قدرت «علم»، هیبت و قدرت بلامنازعی را جایگزین کنیم که حاکمیتِ سیاسیِ فعلی عامدانه با رفتارها و گفتارهای گوناگون و در موقعیت های مختلف تلاش کرده برای خود دست و پا کند، آن وقت خواهیم دید که سر زدن هیچ کاری هر چه قدر هم عجیب باشد از حاکمیت بعید به نظر نمی رسد. صدور قبض جریمه بدحجابی هم یکی از آن ها است. حاکمیت اصرار دارد که نشان دهد فعال مایشاء است و هیچ چیز - اعم از فشار افکار عمومی داخلی، انتقادات نخبگان یا جناح سیاسی مغلوب، فشارهای بین المللی سیاسی، اقتصادی، حقوق بشری و ...- نمی تواند برای اش بازدارنده باشد. بنابراین چه چیز می تواند مانع از این باشد که قبض جریمه ی بدحجابی هم چاپ و صادر شود؟
به دو دلیل فوق به نظرم ما به طور طبیعی و اجتناب ناپذیری حس جهت یابی و حس تشخیص سره از ناسره را از دست داده ایم.
آن چه نگران کننده به نظر می رسد آن است که در هم رفتن مرزهای حقیقت و مجاز تا به کجا، چه عمقی و در چه زمینه هایی امتداد خواهد یافت و چه هزینه هایی برای جامعه و حتی نظام سیاسی خواهد داشت؟
آیا ممکن است فشار قدرت سیاسی آن قدر زیاد شود که نه تنها سیاست مداران بلکه عموم مردم عقل سلیم شان را هم از دست بدهند؟!
پ.ن. نمی دانم به چنین وضعیتی باید گریست یا خندید؟
*تکنوپولی، تالیف نیل پستمن، ترجمه صادق طباطبایی، انتشارات اطلاعات، 1375