داشتم دنبال راه حلی برای رفع یک مشکل خانه داری می گشتم. برخوردم به یک وبلاگ تازه، لینک های ستون بغل توجه ام را جلب کرد، بعد رسیدم به این که داستان اش از جوانب مختلف جذاب به نظر میرسید! و بعد باز همین جور لینک ها را دنبال کردم. بعد به سرم زد توی گوگل مستقیم سرچ کنم، داشتم میزدم «زن...» که گوگل 10 پیشنهاد اول اش را داد. یک مقدار معتنابهی شاخ درآوردم!
با کمی جست و جوی بیشتر متوجه شدم که عجب لشکرکشی ای در این زمینه هست و ما بعد از 10 سال پیگیری دست و پا شکسته ی وبلاگ های زنان و خواندن خصوصی نگاری های آن ها، از آن بی خبر مانده بودیم! دنیای جالبی بود: در یک طرف زن دوم ها بودند و در یک طرف زن اول ها که همسرشان زن دومی اختیار کرده بود. هرکدام شان برای خودشان کامیونیتی ای دارند و حرف خودشان را می زنند و خاطرات خودشان را مینویسند، خاطراتی غالبا پردرد... راست اش ذهن ام را خیلی مشغول کرد قضیه...نه فقط روایت عینی ماجراها، بلکه معانی نهفته در آن ها... این که سه ضلع این مثلث هر کدام شان چه حسی دارند؟ چه معناهایی را در کنش های خودشان و دو ضلع دیگرمی یابند؟ با چه تضادهای اخلاقی در درون خودشان دست به گریبان اند؟ و سوالاتی از این دست.
یک سوال مهم هم این بود که چرا ردپایی از مردانی که اقدام به ازدواج مجدد کرده اند در میان وبلاگ ها نیست؟؟ (نکند نمیخواهند دست شان رو بشود!؟) مردان چگونه ماجرا را می بینند؟ زنان غالبا از چیزی به نام گرفتار آمدن در «عشق» سخن گفته اند، بعضا نیز به نظر می رسد روابط شکست خورده ی قبلی، تنهایی و نیاز مالی آن ها را به این ازدواج ها کشانده است. اما مردان چه روایتی دارند از کنش خودشان؟ در مواردی استثنایی مثل همان وبلاگ اول که لینکش را گذاشته ام، بیماری حاد زن اول و رضایت محضری خودش، مرد را آماده ی ورود به رابطه ی تازه ای به طور برنامه ریزی شده و تقریبا علنی می کند. اما در روایت چند وبلاگ دیگر که من فرصت کردم ببینم چنین نیست.
یک نکته ی بامزه که توی یکی از این وبلاگ ها دیدم این بود که مردی به زن اش (که البته پس از طلاق زن اول با او ازدواج کرده است) گفته بود: «هیچکی مثل زن اول آدم نمیشه»! این هم آخرش!
با کمی جست و جوی بیشتر متوجه شدم که عجب لشکرکشی ای در این زمینه هست و ما بعد از 10 سال پیگیری دست و پا شکسته ی وبلاگ های زنان و خواندن خصوصی نگاری های آن ها، از آن بی خبر مانده بودیم! دنیای جالبی بود: در یک طرف زن دوم ها بودند و در یک طرف زن اول ها که همسرشان زن دومی اختیار کرده بود. هرکدام شان برای خودشان کامیونیتی ای دارند و حرف خودشان را می زنند و خاطرات خودشان را مینویسند، خاطراتی غالبا پردرد... راست اش ذهن ام را خیلی مشغول کرد قضیه...نه فقط روایت عینی ماجراها، بلکه معانی نهفته در آن ها... این که سه ضلع این مثلث هر کدام شان چه حسی دارند؟ چه معناهایی را در کنش های خودشان و دو ضلع دیگرمی یابند؟ با چه تضادهای اخلاقی در درون خودشان دست به گریبان اند؟ و سوالاتی از این دست.
یک سوال مهم هم این بود که چرا ردپایی از مردانی که اقدام به ازدواج مجدد کرده اند در میان وبلاگ ها نیست؟؟ (نکند نمیخواهند دست شان رو بشود!؟) مردان چگونه ماجرا را می بینند؟ زنان غالبا از چیزی به نام گرفتار آمدن در «عشق» سخن گفته اند، بعضا نیز به نظر می رسد روابط شکست خورده ی قبلی، تنهایی و نیاز مالی آن ها را به این ازدواج ها کشانده است. اما مردان چه روایتی دارند از کنش خودشان؟ در مواردی استثنایی مثل همان وبلاگ اول که لینکش را گذاشته ام، بیماری حاد زن اول و رضایت محضری خودش، مرد را آماده ی ورود به رابطه ی تازه ای به طور برنامه ریزی شده و تقریبا علنی می کند. اما در روایت چند وبلاگ دیگر که من فرصت کردم ببینم چنین نیست.
یک نکته ی بامزه که توی یکی از این وبلاگ ها دیدم این بود که مردی به زن اش (که البته پس از طلاق زن اول با او ازدواج کرده است) گفته بود: «هیچکی مثل زن اول آدم نمیشه»! این هم آخرش!