1.
میل آدمی به داشتن چیزها، به نظرم کافی است برای اثبات این که آدم موجودی است که تا وجود مادی چیزها را درک نکند نمیتواند وجودشان را باور کند.
2.
خواستن یعنی میل به از آن خود کردن چیزی، میل به داشتن چیزی.
به نظر میرسد خواستن برخلاف آن چه ابتدا به نظر میرسد متغیری پیوسته نیست. نمیشود چیزی را «تا حدی» خواست. «خواستن» ریشه در میل به «داشتن» دارد و «داشتن» دو شق بیشتر ندارد: داشتن و نداشتن. پس خواستن متغیر اسمی دو مقوله ای است!
وقتی چیزی را میخواهی، یعنی داشتن آن را «به تمامی» خواسته ای، نمیشود چیزی را «تا حدی» داشت، یا داری یا نداری. داشتن اش به تو آرامش و رضایت میدهد و نداشتن اش احتمالا نارضایتی، ناآرامی، بی قراری، دلتنگی و ... .
این است که به نظرم کسی که می گوید چیزی را میخواهد، در واقع خواهان داشتن «همه»ی آن چیز است. پس فرقی نمی کند که بگوییم چیزی را میخواهیم یا «همه» چیزی را میخواهیم.
داشتن چیزها، دو بعد دارد: بعُد مادی و زمانی. وقتی می گوییم چیزی را میخواهیم، یعنی خواهان تصاحب (داشتن) صورت مادی آن شیء برای مدت زمانی هرچه طولانی تر است. تملک نداشتن بر صورت مادی اشیاء معادل نداشتن آن ها ارزیابی می شود، و در دسترس نبودن آن ها برای همیشه، یا در زمان هایی که به آن ها نیاز داریم، حس ما را از تملک (داشتن) آن ها مخدوش می کند.
از کف دادن آرام و قرار غالبا محصول نداشتن همین بعد مادی اشیا است... و نه فقط محصول نداشتن چیزی، که محصول ناامیدی از داشتن آن، محال دانستن یا صفر ارزیابی کردن احتمال داشتن آن است...
با این حساب شاید بشود نتیجه گرفت که نخواستن لزوما معادل بی میلی به داشتن چیزی نیست. گاهی برای محافظت از خود در برابر ناکامی در داشتن چیزی و خشم و بی قراری پیرو آن است...
پ.ن. از فلسفه و زبان اش هیچ نمیدان م، از روانشناسی هم چیز زیادی نمی دانم! آن چه گفته شد تنها روایتی شخصی اما انتزاعی شده و تعمیم یافته از فهمی شخصی از موضوع است... حشو گفتم ظاهرا! چون قرار نیست وبلاگی از این دست که من مینویسم چیزی به جز روایت های شخصی باشد هرچند در صدد تعمیم هایی نظری.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر