۱۴ اسفند، ۱۳۸۵

کنترل نامحسوس

دو- سه باری بر حسب تصادف اخیراً برنامه‌‌هایی در تلویزیون دیده‌ام با اسمی شبیه این‌ها: «پلیس بزرگراه» و «کنترل نامحسوس». در این برنامه‌ها که مستند هستند، پلیس راهنمایی و رانندگی به صورت مخفی راننده‌ی خاصی را تعقیب می‌کند و در نهایت او را پس از تخلفات بسیار(!) متوقف و وادار به اعتراف می‌کند! تنها چیزی که البته به نظر من در این تیپ برنامه‌ها چندان جلب‌توجه کننده نیست تخلفات راننده‌ها است! اصلاً چرا باید دیدنی باشد؟! این‌ها همان کارهایی است که هر روز خودمان توی خیابان و جاده می کنیم و می‌بینیم! این تخلفات حتی به نظرم احساس شرمی را هم در ما برنمی‌انگیزد بلکه شاید بیش‌تر حس ترحمی نسبت به راننده‌ی بخت‌برگشته‌ای را برمی‌انگیزد که دست بر قضا این چنین ناجوانمردانه(!) طعمه‌ی پلیس و دوربین مخفی‌‌اش شده است!
برای من نکته‌ی قابل توجه در این برنامه‌ها برخورد راننده‌ها با پلیس است و بهانه‌هایی که برای تخلفات‌شان می‌تراشند! بهانه‌تراشی و توجیه‌گری راننده‌ها درست مثل دلایلی است که یک بچه مدرسه‌ای برای انجام ندادن تکالیف‌اش برای معلم ردیف می‌کند: مادرش مریض بوده، پدربزرگ‌اش مرده و ...! دقیقاً از همان جنس. و بعد التماس از پلیس برای این که جریمه نشوند و ماشین‌شان توقیف نشود و به پارکینگ نرود و ...
در چهره‌ی محو یا شطرنجی شده‌ی این آدم‌ها تصویری می‌بینم از خودمان را، از حقارت‌مان را! حقارت آدم‌هایی که فکر می‌کنند خیلی باهوش‌اند! و فکر می‌کنند که هیچ‌کس نمی‌فهمد برای تبرئه‌ی خودشان دروغ‌هایی تا این اندازه تکراری، رو و ساده می‌گویند! شاید هم این بهانه‌های دروغین را به زبان آوردن جزئی از ادب و آداب اجتماعی ما ایرانیان باشد! گفتن‌اش برای خالی نبودن عریضه است، به‌علاوه، در میان ما، این برخورد خیلی طبیعی‌تر از هر برخورد دیگری است! و هر دو طرف قضیه ( در این‌‌جا راننده و پلیس) و بلکه طرف سوم هم (که «بیننده‌گان عزیز» هستند) این طوری راضی‌تر باشند! و ماجرا مثل همیشه به خوبی و خوشی ختم می‌شود؛ یعنی درست همان‌طور که همه‌مان انتظار داریم! اتفاق خاصی نیفتاده است…

هیچ نظری موجود نیست: