۰۶ بهمن، ۱۳۸۶

جعبه ابزار معانی

تصور کن یک جعبه ابزار همیشه همراه داری که توی‌اش تعداد محدودی آچار و پیچ‌گوشتی هست و هر پیچی که سر راه‌ات سبز بشود و لازم باشد ببندی یا بازش کنی با این مجموعه ابزار بشود بست یا بازش کرد. آن وقت بدون هیچ احساس نگرانی یا عدم اطمینانی قدم برمی‌داری.

حالا تصور کن این جعبه ابزار، یک مجموعه‌ی معنایی کلیدی از معناهای جهان و رابطه‌اش با انسان باشد، و پیچ‌های سر راه؛ پدیده‌ها و رخدادهایی که در زندگی با آن‌ها مواجه می‌شوی... چه رشک برانگیز است حس آرامش، اطمینان، و امنیتی که صاحب جعبه ابزار تجربه می‌کند...

۲۰ دی، ۱۳۸۶

تصویر ما

بخش‌های خبری سیما این روزها مرتبا گزارش‌ها و مصاحبه‌هایی داشت با مردم درباره‌ی وضعیت‌شان در بارش‌های اخیر برف و برودت هوا، مصاحبه‌‌هایی در کوچه و خیابان و جاده، با در راه مانده‌‌های جاده‌های سرد و پربرف کشور یا مردم در مغازه‌ها و معابر شهرها ...
چیزهایی در صحبت‌های اکثر مردم تکرار می‌شد؛ و چه بسا گزارشگران عمداً قصد به رخ کشیدن آن را داشتند: بی‌ملاحظه‌گی، بی‌برنامه‌گی، بی‌احتیاطی و در یک کلام فقدان عقلانیت ابزاری در رفتار ما ایرانیان.
جهان اجتماعی ما گویی مملو از این گونه رفتارها است. و خطا است اگر خیال کنیم مردان سیاسی ما (که بدیهی است از مریخ نیامده‌اند!) «باید» بری از چنین رویکردهایی در نظر و عمل باشند.

۱۶ دی، ۱۳۸۶

قدرت تخیل، لذت تخیل

*
دخمل: بابا! من خیلی دوست دارم بال داشته باشم... پرواز کنم... می شه برام دو تا بال بخری؟
بابا: بال؟! از کجا؟
دخمل: از مغازه ی بال فروشی

*
ماشین که از توی پارکینگ درمی اید و به راه می افتد, انگار محو تماشای منظره ی تکراری و هر روزه ی کوچه می شود. دانه های برف به سمت شیشه ی ماشین هجوم می آورند و روی شیشه آب می شوند. تماشا می کند و چند لحظه بعد با لحنی کشدار جملات را مثل چیزی خوش طعم توی دهن اش مزمزه می کند: «مامان! برفا مث پرنده پرواز می کنن»

*
مرتب از این که پرنده ها روی شیشه های ماشین «جیش» کرده اند شاکی می‌شود و توضیحات من در این مورد که آن‌ها دستشویی ندارند و همین جوری که روی درخت نشسته‌اند یا دارند پرواز می‌کنند «آن» کارشان را هم می‌کنند به خرج‌اش نمی‌رود. چند روز پیش ضمن شکایت مجدد در این مورد افاضه فرمودند: «خوب برن جیش‌شونو تو چمن‌ها بکنن» و ضمن مداقه در احوالات یک فقره جیش پرنده روی شیشه‌‌ی ماشین فرمودند: «مامان مامان! این جیشه شکل پل هوائیه»! جل الخالق.

پرواز و جولان بی مرز و حصار این تخیل فعال که هنوز به اندازه‌ی بزرگسالان به قالب‌های موجود اشیا و امکانات جهان مادی و عینی عادت نکرده و هنوز برای تفکر منطقی به اندازه‌ی کافی ورزیده نیست؛ مرا غرق لذت می‌کند. ضمن این که کمی برای‌ام رشک برانگیز است! چون همیشه خودم را مقید کرده‌ام (یا شده‌ام) که منطقی باشم احساس می‌کنم قدرت تخیل‌ام سرکوب شده و لذت‌اش را از دست داده‌ام! دوست دارم تخیل و واقع‌بینی را به یک اندازه در او پرورش بدهم.

۱۳ دی، ۱۳۸۶

برشی از زندگی (2)- بیگانه‌ها

کنار هم نشسته‌اند؛ توی یک مهمانی، فامیل‌اند؛ نسبتاً نزدیک. گوشی موبایل یکی زنگ می‌زند؛ برمی‌دارد و با اشتیاق و به گرمی احوالپرسی می‌کند... گوشی موبایل دومی زنگ می‌زند، برمی‌دارد؛ در چهره‌اش رنگ ابهام و نگرانی خوانده می‌شود... و بعد به تدریج این رنگ محو می‌شود و گفت و گو انگار در مسیر عادی می‌افتد. سومی گوشی‌اش را از کیف‌اش درمی‌آورد، انگشت شست‌اش روی دکمه‌ها به تندی می‌لغزد، گاهی مکثی می‌کند و لبخندی می‌زند و بعد باز به سرعت با دکمه‌ها ور می‌رود. چهارمی و پنجمی به دقت مشغول وارسی فایل‌های صوت و تصویر جدید گوشی‌های یکدیگرند...