۲۲ مرداد، ۱۳۸۹

کنجکاوی در طلاق و ازدواج

درباره طلاق کسانی که می شناسم کنجکاوی نمی کنم (همچنان که درباره ازدواج شان). نمیدانم، اما شاید گاهی این کنجکاوی نکردن حتی به بی اعتنایی و همدل نبودن تفسیر شده باشد. برای من اما این کنجکاوی نکردن دو دلیل دارد:

یکی این که به نظرم تجسس در این موردها یک جورهایی پاگذاشتن به حریم خصوصی افراد تلقی می شود و معمولا طوری وانمود می کنم که هر کس فقط همان قدر که خودش مایل است و صلاح می داند در این موردها اطلاعات بدهد. (شاید هم اگر بلد بودم چه طور به اندازه ی بهینه میزان پرس و جو و ابراز همدلی ام را تنظیم کنم، آن وقت مجبور نبودم به قیمت احترام به حریم خصوصی طرف، انگ بی علاقه و احساس و هیجان بودن یا چیزی از این دست را بخورم!)

دومین دلیل ام برای کنترل کنجکاوی ام، این است که معمولا ازدواج و خصوصا طلاق علت هایی دارد که آن قدرها هم صریح و سر راست نیستند که به بیان دربیایند، چه بسا طرفینِ آن هم علت های اش را به درستی «ندانند» یا «نتوانند» تشریح کنند یا «نخواهند». بنابراین تجسس کردن در علت این دو (و خصوصا طلاق) به نظرم کاملا بیهوده است و هیچ اطلاع دندان گیری به آدم نمی دهد. به عنوان یک قاعده ی کلی به نظر من کنجکاوی کردن در مورد امری که احتمال به دست آوردن اطلاعی که به درد تحلیل بخورد در  آن کم باشد، وقت تلف کردن محسوب می شود. (البته گاهی هدف از کنجکاوی ممکن است چیزی غیر از اطلاع یابی و تحلیل و قضاوت باشد، مثلا تخطئه، انتقام جویی، اثبات برتری خود و ...)

با این حال نمی شود انکار کرد که اگر طلاق و ازدواج را به صورت انتزاعی شکل گیری و گسست یک ارتباط اجتماعی در نظربگیریم که یکی از عمیق ترین و پیچیده ترین ارتباط ها با بیش ترین وجوه است، شاید این همه کنجکاوی ما در مورد دانستن علت و مکانیزم آن توجیه پذیر باشد. با این همه شخصا فکر می کنم کنترل نکردن این کنجکاوی به دلایل پیش گفته توجیهی ندارد!

هیچ نظری موجود نیست: