۰۱ بهمن، ۱۳۸۵

امتحان

از آن جا که در این ولایت خیلی چیزها روند معکوس را طی می کند، کشف جدیدم این است که در نظام آموزشی هم چنین است. ظاهراً منطقی این است که محتوای درس باید شیوه‌ی ارزشیابی را تعیین کند اما در این سیستمی که ما داریم این شیوه‌ی ارزشیابی است که نحوه‌ی یادگیری و محتوای دانشِ یادگیرنده را تعیین می‌کند! این که صنعت نشر و تولید کتاب‌های کمک درسی و تست (در کنار کتاب‌های درسی) و انتشار نمونه سؤالات آزمون‌های سال‌های پیشین، به طرز خیره‌کننده‌ای رشد کرده است و این که «جزوه»‌ی درسی استاد تا حد متن مقدس (!) ارزش و اعتبار یافته‌ است دقیقاً نشانه‌ی همین رویکرد بیمار است. شیوه‌های مرسوم ارزشیابی (تست و امتحان تشریحی به نحوی‌که رایج و معرف حضور همگان هست) مفهومی به شدت سطحی، ناقص و بلکه مضر از «یادگیری» را ترویج می‌کند، مفهومی که در آن هدف از یادگیری، آموختن نیست؛ بلکه امتحان دادن و با موفقیت امتحان را پشت سرگذاشتن است!
چنان که اکنون از نزدیک می‌بینم در رشته‌هایی مثل رشته‌های علوم انسانی که حجم متون تئوریک بالا است این معضل دوچندان است، امتحان به شیوه‌ی سنتی نیاز چندانی به قدرت تحلیل، استنباط و دقت‌نظرهای خاص توسط شخص یادگیرنده ندارد و به این ترتیب در این رشته‌‌ها یک دانشجو یا دانش‌‌آموز خوب ممکن است چیزی بیش از یک ماشین حافظه‌ی قدرتمند نباشد! پس کلیشه‌هایی که در مورد این رشته‌ها ساخته شده چندان هم بیراه نیست. شیوه‌ی ارزشیابی مبتنی بر حافظه به طور ضمنی به دانش‌آموز و دانشجو می‌آموزد که به محض آن که چیزی برای‌اش قابل درک نبود آن را به حافظه بسپارد و بدین ترتیب به راحتی نمره‌ای مطلوب در امتحان نیز کسب کند، نمره‌ای که با تفاصیل پیش‌گفته بریا سنجش میزان دانش شخص، فاقد اعتبار است.

پ.ن: اعتراف کنم که: آن‌چه گفتم تنها مروری بر تجربه‌ای شخصی و کوتاه‌مدت از «تحصیل» در این رشته است و اطلاعی تئوریک و قابل استناد در مورد شیوه‌های سنجش و ارزشیابی ندارم، به علاوه‌ی آن که اساساً تجربه‌ی تدریس و متعاقب‌اش ارزشیابی هم ندارم! به همین دلیل با شیوه‌های دیگری که برای ارزشیابی وجود دارد و مشکلات احتمالی و عملی آن چندان آشنا نیستم.

هیچ نظری موجود نیست: