۲۶ اردیبهشت، ۱۳۸۶

...اما خودشو دوست دارم


1

دخمل معمولاً وقتی می‌خواهد بیرون برود در مورد لباس پوشیدن حساسیت زیادی نشان می‌دهد. از لباس فرم مهد هم زیاد خوش‌اش نمی‌آید و ترجیح می‌دهد لباس‌های معمولی که خودش دوست دارد بپوشد. یک روز مدیر مهد، او و چند بچه‌ی دیگرکه لباس فرم‌شان را نپوشیده بوده‌اند جمع می‌کند و به‌شان تذکر می دهد که از فردا همه باید لباس فرم‌شان را بپوشند. چنین اتفاقی برای دخمل تا به‌حال نیفتاده بود. علاوه بر این تا حالا او از طرف کس دیگری هم در خارج از خانه هرگز مورد عتاب قرار نگرفته، چون کارهایی که افراد در ردیف شیطنت و شرارت ارزیابی می‌کنند از او سر نمی‌زند (دست کم در بیرون از خانه!). ‌به همین جهت تذکر خانم «ک» او را شدیداً تحت تأثیر قرار داده بود تا حدی که دو-سه روزی هر روز صبح که می‌خواست به مهد برود با نگرانی از من می‌پرسید:«خانوم «ک» امروز هست؟» من علت این سؤال را نمی‌فهمیدم اما حدس می‌زدم که چیزناخوشایندی در ارتباط بین خانم «ک» و دخمل پیش آمده باشد. دست آخر با مربی‌اش در میان گذاشتم و او همین ماجرای لباس فرم را تعریف کرد.

2

پنجشنبه قرار است در مهد کودک یک جشن تولد دسته جمعی برای بچه‌ها برگزار کنند. دیروز دخمل داشت برای خودش نقشه می‌کشید:«مامان، من کلاه سفیدبرفی رو دوست دارم».(اشاره‌اش به کلاهی بود که عکس سفیدبرفی داشت و برای تولد خودش انتخاب کرده بود). ادامه داد:«من فقط کلاه سفید برفی می‌خوام، کلاه خانوم «ک» رو نمی‌خوام». منظورش این بود که کلاه‌هایی که مهد توی مراسم جشن تولد به بچه‌ها می‌دهد نمی‌خواهد. از شنیدن نام خانم «ک» کمی جا خوردم. معمولاً به ندرت او اسمی از خانم «ک» می‌برد، حالا چه‌طور سر قضیه‌ی کلاه تولد، یک دفعه سر و کله‌اش پیدا شد؟ فوراً یاد ماجرای لباس فرم افتادم و حدس زدم که احتمالاً هنوز سر آن ماجرا دلگیر است و از خانم «ک» می‌‌ترسد یا خوش‌اش نمی‌آید. داشتم فکر می‌کردم این حدس‌ام را با چه سؤالی تست کنم که خودش بعداز مکثی کوتاه اضافه کرد:«کلاه خانوم «ک» رو دوست ندارم، اما خودشو دوست دارم».


نفس راحتی کشیدم و لبخند زدم. احساس بسیار شیرینی داشتم. این که بااین ظرافت توانسته بود احساسات‌اش را بشناسد و علیرغم فاصله‌ی کم، آن‌ها را از هم تفکیک کند، حسی از لذت و غرور به‌‌ام می‌داد. یک جورهایی بوی موفقیت به مشام‌ام می‌رسید. گرچه نمی‌دانم تفسیرم ازاین حرف کودکانه‌ی او تا چه حد قریب به واقعیت است اما اگر این حرف او به این معنی باشد که توانسته است بفهمد در این دنیا می‌شود چیزی که به نحوی مربوط به خانم «ک» است دوست نداشته باشد اما خودش را همچنان دوست داشته باشد؛ به نظرم اتفاق فرخنده‌ای است و موفقیتی برای من!

پ.ن: من حرف‌های کوکانه‌ی دخمل را خیلی با احتیاط تعبیر و تحلیل می‌کنم، خصوصاً اگر با فراوانی قابل ملاحظه‌ای آن‌ها را مشاهده نکرده باشم. از آن رو که گاهی می‌بینم بعضی والدین تفسیرهایی از گفتار و رفتار یک کودک خردسال ارائه می‌دهند که بیش‌تر مربوط به معناها، ادراکات و تجربه‌های دنیای بزرگسالی است. چنین کاری فقط نشان می‌دهد که والدین مذکور دچار توهم‌اند و تفسیرهای دلخواه‌ (و اغلب خوشایند)شان را به رفتار و گفتار کودک نسبت می‌دهند، و این تصویر واقع‌بینانه‌ای از کودک به‌دست نمی‌دهد.

۵ نظر:

ناشناس گفت...

واقعاًواقعاًواقعاًتحت تاثیر رار گرفتم. اول فکر کردم یک مطلب اعتراضی درباره وضعیت مهدکودکهااست .اما بعد واقعا جا خوردم.
فکرمیکنم هنوز چیزهای زیادی هست که باید از بچه ها یاد بگیریم

ناشناس گفت...

اين دخمل بيچاره بعد از 3-4 سال زندگي با تو مجبور شد قدرت تحليل و منطق ذهنش رو به زور هم كه شده بالا ببره :))))))

ناشناس گفت...

سلام ندا جان. عكسهات ديده نميشه خانوم

maman گفت...

عکسها دیده نمیشه منم از توی ما هیچ ما نگاه دیدمشون.دختر منطقی وخوشگلت رو ببوس!
در امر فرزند پروری موفق باشی وباشیم!آمین

چشمهایی که فکر می کنند گفت...

سلام
تشکر می کنم برای کار زیبایی که در مورد کودکان و نحوه کنار اومدن با آنها انجام می دهید،از ترجمه خوبتون در مورد تغذیه کودک نوپا استفاده بردم.