۱۲ اردیبهشت، ۱۳۸۶

یادِ استاد...

قیافه و منش پدربزرگ‌وارش با دانشجوها، باعث شده بود مورد احترام فوق‌العاده و بی‌نظیر همه‌ی دانشجویان باشد -تأکید می‌کنم «همه»...
دو سال بعد از مصاحبه‌ای که برای نشریه‌ی دانشجویی‌مان با او داشتم؛ شاگردش شدم.
... هنوز تردید دارم که باور کرده باشد حرف‌‌هایی که توی دفترش در جواب‌اش گفتم وقتی ازم پرسیده بود: «شما آدمی نیستید که من دو سال پیش دیدم، چه مسأله‌ای پیش آمده؟» و بعد برای این که احساس راحتی بکنم اضافه کرده بود:«...خوب دانشجوها زیاد پیش من میان و حرف میزنن از مسائل‌شون... از زندگی‌شون...»
... راست‌‌اش هنوز یک‌جورهایی بابت دروغ‌هایی که آن روز به‌اش گفتم شرمسارم و احساس عذاب وجدان می‌کنم! آن همه حسن نیت و آن همه دقت نظر و اهمیتی که دانشجوی سر کلاس‌اش برای‌اش داشت هنوز به نظرم شگفت‌آور است، و آن زمان بود که فهمیدم دانشجوها که با سخت‌گیری تمام به استادها نمره می دهند (و نیز کارکنان شرکت تولیدی بزرگی که داشت) چرا این همه از او به بزرگی یاد می‌‌کنند... به یادماندنی‌ترین و تأثیرگذارترین معلمانی که داشته‌ام رابطه‌ی مرسوم و مکانیکی معلم- شاگردی را در هم شکسته‌اند... شاید برای همه این‌طور باشد...

هیچ نظری موجود نیست: