نمی دانم چرا این روزها مرتب یاد صحنه ای از اواخر فیلم "بایسیکل ران" می افتم که سال ها پیش دیدم و چیز زیادی هم ازش به یادم نمانده!
بعد ازتماشای تلاش جانفرسای "نسیم" برای آن که پول درمان بیماری زن اش را بپردازد (اگر اشتباه نکنم)، در آخر فیلم در صحنه ای بسیار کوتاه می بینیم که آدم با نفوذی توی یک ماشین با کسی (گویا تلفنی) صحبت می کند و از بالا و پایین کردن قیمت چیزی در بازار به چشم بر هم زدنی حرف می زند...
این صحنه بعد از آن همه پازدن نسیم با پلک هایی که لای شان کبریت گذاشته است، مثل آب یخی است که روی سرت خالی کرده باشند، شاید برای همین است که این مضمون این قدر روشن توی ذهن ام مانده و دفعتا پس از سال ها چیزهایی تداعی اش کرده...
خاستگاه:
- وقتی پیام کارگری را توی روزنامه می خوانم که می پرسد آیا سهام عدالت به کارگران ساختمانی روزمزد هم تعلق می گیرد.
- وقتی آگهی تر و تمیز فروش کلیه را توی یکی از شلوغ ترین خیابان های شهر که پر از مطب پزشکان متخصص است می بینم.
- و وقتی خیلی چیزهای دیگر را میبینم و می شنوم