بعد از یک ماه به هر دو شان زنگ می زنم. جواب میدهند. یکی شان با گفتن «کجایی کم پیدا؟» سعی میکند مرا بدهکار کند! بعد کمی شرمنده اظهار میکند که: «چند روزه میخوام بهت زنگ بزنم، این قدر کار داشتم که نرسیدم» [انگار من از سر بیکاری به اش زنگ زده ام!]. آن یکی بدون این که متلک اول را بگوید، میگوید: «باور کن چند روز پیش میخواستم بهت زنگ بزنم، این قدر اینور اونور کار داشتم که نشد»، یک جور ابراز شرمندگی...
گوشی را که میگذارم، لبخند موذیانه ای روی لبم نقش می بندد و در دل میگویم: «یک-هیچ به نفع من»!
گوشی را که میگذارم، لبخند موذیانه ای روی لبم نقش می بندد و در دل میگویم: «یک-هیچ به نفع من»!
۲ نظر:
به عنوان یک قطعه ادبی: خوب!
به عنوان گزارش تجربه ی واقعی شما: بدبینی سیاه، که نتیجه آن به نفع هیچکس نمی تواند باشد.
الا به نفع موذی ها :)
ابایی ندارم از این که «بدبین» خوانده بشوم. اما این اولین بار نیست که شاهد چنین «بازی»ای بوده ام. جمله هایی که آن ها گفتند بارها تکرار شده بود! بارها که زنگ زده ام، گفته اند که همین روزها به یادم بوده اند و میخواسته اند تماس بگیرند! به نظرم طبیعی است که باور نکنم. با این حال صرفا برای حفظ رابطه و گفتن ضمنی این که «من وظیفه ام را انجام داده ام» یا «من لطف و بزرگمنشی ام را مشمول حال تان کرده ام و به شما بدهکار نیستم» باز هم من زنگ زده ام. شما میتوانید هر تفسیری بکنیدش! شاید هم بدون دانستن تاریخ این رابطه ها کمی سخت باشد قضاوت کردن...
ارسال یک نظر