يك مدت نسبتاً طولاني يادداشت هاي شخصي ام را با ضمير سوم شخص مي
نوشتم. (12-13 سال قبل هم يك مدت با نام مستعار جايي چيزي مي نوشتم. آن موقع يادم
هست بعد از مدتي چه احساس بدي پيدا كرده بودم.) حالا هم يك احساس بيگانگي با اين
يادداشت هاي شخصي با ضمير سوم شخص دارم: آدم اش را دوست اش ندارم، با او احساس
صميميت ندارم! انگار واقعا يك كس ديگري است! آن جا انگار احساسات و افكارم به يك چيزي گير مي كند وقتي مي
خواهم روايت شان كنم.
موقع اين كشف و شهودها در مي يابم دنياي درون ما و رابطه اش با
قراردادهاي اجتماعي تا چه حد ظريف و پيچيده است...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر