وقتی میبینماش یکجورهایی یاد خودم میافتم! یاد ده-یازده سال پیش خودم! چند روز پیش داشتیم حرف میزدیم، و من باز داشتم از تأملات جدیدم که او اغلب شنوندهی خوبی برایاش هست حرف میزدم!(و نه فقط شنونده که تأمل کننده و حاشیهزننده!) علیرغم سن کماش، حس طنز و توجه و نکتهسنجیای که دارد گفتوگو با او را دلپذیر میکند. ( البته باید اعتراف کنم من هرگز به اندازهی او شیرین و آمیزهای جالب از طنز و جدّیت نبودهام!)
داشتم میگفتم: «عجیب است که ما آدمها با عزیزانمان بعداز مرگ چگونه رفتار میکنیم: جسمی که سالها با او غم و شادیمان را زیستهایم، در چشمهاش نگریستهایم و به او مهر ورزیدهایم و مهر ورزیده است، پس از مرگ بدون حتی چند روزی تأمل و درنگ در زیر خرواری خاک سرد و سیاه مدفون میکنیم و بیرحمانه برای همیشه او را ترک میکنیم؛ بیهیچ نشانی از عذاب وجدان! پیش از این فکر میکردم آنها که مردهگان خود را میسوزانند چهقدر بیرحماند! و حالا متعجبام که در آن سالها چهطور لحظهای فکر نمیکردم زیر خاک کردن عزیزی (حتی در تابوتی مخملین) هیچ کم از سوزاندن جسم او ندارد؟ چهطور میتوانیم این حجم عظیم خشونت و بیرحمی را چنین ساده و عادی روا بداریم و بدانیم؟!»
از میان چشمهای درشت سیاه و نگاهی عمیق و نافذ، با خونسردی و با لبخندی شیرین سکوتاش را شکست: «مگه فکر می کنی اونا قبلش چی بودن؟ قبلش هم خاک بودن»
و مگر میتوانستم کلمهای حرف بزنم در برابر چنین جواب محکم و غیرقابل خدشهای؟! برای چند ثانیه فقط نگاهاش کردم، هیجانام فرونشست و جز تحسین هیچ نتوانستم ابراز کنم!
۵ نظر:
سلام-راستش من هم به این چیزی که تو گفتی زیاد فکر کرده ام .انگار در شرایطی ما آدم ها کاملا منطقی می شویم وتمام عواطفمان را نمی بینیم .یه جورایی تسلیم می شویم یکی از بارزترین آن ها مرگ است.وشاید تسلیم شدن در برابر به خاک سپاری زمینه ای است برای تسلیم شدن در برابر مرگ آن عزیز!نمی دانم توانستم دقیقا آن چه می خواستم را بگم یا نه؟
سلام. جواب عاقلانه ی داده. ولی گذشته از سابقه ی آدمیزاد مگه کار دیگه ی هم می شه کرد؟ مثلا چند روز بذاریم نعش بیچاره روی زمین بو بگیره و فاسد بشه بعد که ازش متنفر شدیم بذاریمش زیر خاک؟ شاید به نظرتون خودخواهی بیاد ولی این لطف بزرگی به مرده ی عزیز هست که قبل از فاسد شدن بذارنش زیر خاک. اشتباه میکنم؟
ندای خوب بعد از تاخیری چند تسلیت میگویم .هیچ چیزجز مرگ مرا متعجب نمیکند.شاید همه مارا
از قعر گل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات گیتی راحل
بیرون جستم از مکر وحیل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل
ابو علی سینا
مرا درغمت شریک بدان سایه ات پایدار
بابا شرمنده كردي.كم آوردم
:x
چرا گاهی مرگ را فراموش میکنیم؟ همین چند روز پیش به این موضوع فکر میکردم که چقدر همه چیز ارزش خود را از دست خواهد داد وقتی روز موعود فرا برسد.......میبینم که بعضی تسلیت گفته اند. امیدوارم مشکلی پیش نیامده باشد.
ارسال یک نظر