گاهی دچار آشفتهگی میشوی، احساس میکنی معلق شدهای توی هوا! یعنی هیچ جایی که بهاش بتوانی تکیه کنی وجود ندارد، نه تنها یک جای مادی و عینی، نه حتی یک نهاد اجتماعی عینی و موجود، بلکه احساس میکنی معناهایی که به آنها تکیه کرده بودی و زندگیات را با آنها به جایی بند کرده بودی فروریخته و تو حداکثر با یک ریسمان نازک از سقف آویزان هستی! نمادهای مهم و پرکاربردی مثل امنیت و عدالت وقتی تهی شوند از معنا یا وقتی چنان قلب بشوند که دیگر از شکل پیشینشان قابل تشخیص و شناسایی نباشند، احساس میکنی چیزی در درونات هم فروریخته است...
1. ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
اعضای شبكه بزرگ فروش نوزادان دركشور پس از دستگیری به فروش ۱۴۵ نوزاد اعتراف كردند [+]
به گفته یك مقام آگاه اعضای این باند بیش از پنج میلیارد تومان از این راه درآمد بدست آورده بودند.
وی افزود: این باند حدود هفت سال فعالیت داشتند.
محمدرضا مفیدیان بازپرس پرونده افزود: اتهام اعضای باند نیز خرید و فروش نوزاد، تحصیل مال نامشروع، استفاده از سند جعلی و معاونت در جعل است.
مفیدیان درخصوص وضعیت اعضای این باند نیز گفت: اعضای این باند در ابتدا روانه زندان شدند اما پس از بازجویی برای آنها قرار وثیقه صادر شد كه با سپردن وثیقه از زندان آزاد شدند.
2. 2 اسفند 1385
قوه قضائيه فرار شهرام جزايري را تاييد كرد[+]
به گزارش فارس به نقل از روابط عمومي مجتمع قضايي امور اقتصادي، در خصوص اخبار منتشره راجع به متواري شدن شهرام جزايري عرب، متهم به تحصيل مال به طريق نامشروع و استفاده از سند مجعول و پرداخت رشوه به اطلاع ميرساند نامبرده كه در معيت مامورين مراقب به صورت تحتالحفظ جهت شناسايي اموال، در حال اعزام به محل استقرار كارشناسان منتخب دادگاه بوده در نتيجه اغفال مامورين، متواري گرديده.
3. 5 اسفند 1385
تشكيل تيم 3 نفره براي پيگيري فرار شهرام جزايري [+]
جمشيدي، سخنگوی قوهي قضائیه گفت: خود شهرام جزايري از كشور خارج نشده و همچنان در داخل مخفي شده است .
پ.ن: به نظر شما چهطور ممکن است ندانیم کسی کجاست ولی بدانیم در داخل مخفی شده؟! لابد به این دلیل که خروج ایشان در هیچیک از مبادی خروجی کشور ثبت نشده!!
۰۸ اسفند، ۱۳۸۵
۰۲ اسفند، ۱۳۸۵
پا تو کفش از ما بهترون
و انسان مگر چیزی است غیر از حیوان معنادهنده به چیزها و نمادسازنده برای معناها؟
دخترانه، پسرانه
مدتی است که یکی از حرفهایی که هر روز ازش میشنوم این است که فلان چیز دخترانه است و فلان چیز پسرانه، فلان کار را دخترها نمیکنند و فلان کار را پسرها نباید بکنند. و تقریباً اکثر چیزهایی هم که به این یا آن اختصاص میدهد ربط چندانی به جنسیت ندارد!
یک روز هم آمد گفت:«یک کیف برای من بخر که روش عکس باربی داشته باشه». پیش از آن او اصلا باربی را به عنوان یک شخصیت خاص نمیشناخت، عکس باربی را که اتفاقا روی کیف خودش بود بهاش نشان دادم که قانع شد. این در حالی بود که آن کیف را من انتخاب نکرده بودم و خودش ظاهراً فقط به خاطر صورتی بودناش انتخاب کرده بودش! همان حوالی یک روز پا توی یک کفش کرده بود که دیگر چکمههای نویاش را که با کلی ذوق و شوق انتخاب کرده بود؛ حاضر نیست بپوشد، بعد از کلی کند و کاو، معلوم شد که یکی ازدخترهای مهد بهاش گفته:«کفشات پسرونه است چون عکس مرد عنکبوتی داره»!
خلاصه ماجرایی شده این جنسیتی دیدن همه چیز که به نظرم بیش از همه حاصل آموزههای غیرمستقیم مهدکودک و همسالان است. فکر نمیکردم به این زودی با این هجوم حجم عظیم کلیشههای جنسیتی به ذهن کوچکاش روبرو بشوم.
بچه داشتن یک بخش جالباش این است که توی روند رشد بچه، کلی کشفیات میکنی در مورد سرشت آدم، خودت و جامعه... و خیلی از فرایندهای زندگی را عمیقتر و از فاصلهای نزدیکتر یا از زاویهای دیگر میبینی...
یک روز هم آمد گفت:«یک کیف برای من بخر که روش عکس باربی داشته باشه». پیش از آن او اصلا باربی را به عنوان یک شخصیت خاص نمیشناخت، عکس باربی را که اتفاقا روی کیف خودش بود بهاش نشان دادم که قانع شد. این در حالی بود که آن کیف را من انتخاب نکرده بودم و خودش ظاهراً فقط به خاطر صورتی بودناش انتخاب کرده بودش! همان حوالی یک روز پا توی یک کفش کرده بود که دیگر چکمههای نویاش را که با کلی ذوق و شوق انتخاب کرده بود؛ حاضر نیست بپوشد، بعد از کلی کند و کاو، معلوم شد که یکی ازدخترهای مهد بهاش گفته:«کفشات پسرونه است چون عکس مرد عنکبوتی داره»!
خلاصه ماجرایی شده این جنسیتی دیدن همه چیز که به نظرم بیش از همه حاصل آموزههای غیرمستقیم مهدکودک و همسالان است. فکر نمیکردم به این زودی با این هجوم حجم عظیم کلیشههای جنسیتی به ذهن کوچکاش روبرو بشوم.
بچه داشتن یک بخش جالباش این است که توی روند رشد بچه، کلی کشفیات میکنی در مورد سرشت آدم، خودت و جامعه... و خیلی از فرایندهای زندگی را عمیقتر و از فاصلهای نزدیکتر یا از زاویهای دیگر میبینی...
۲۶ بهمن، ۱۳۸۵
چرخهی پایانناپذیر
آیا انتظارداریم آدمی که یک عمر، در هر وضعیتی که قرارگرفته، در مقام فرودست (مثلاً فرزند، دانشآموز، دانشجو، مشتری، ارباب رجوع، کارگر، کارمند، بیمار و ...) علناً تحقیر شده است، وقتی همزمان (یا ناهمزمان) در وضعیتهایی در مقام فرادست قرار میگیرد (مثلاً والد، معلم، استاد، فروشنده، رئیس، مدیر، صاحب منصب، پزشک و حتی نگهبان و سرایدار یک ساختمان...)؛ بلندنظری پیشه کند، خودبزرگبین و خودشیفته نباشد و از تحقیر فرودستاناش – به هر شکل ممکن ودر دسترس- احساس رضایت و آرامش عمیق قلبی بهاش دست ندهد؟
و خروجی این سیستم آیا میتواند آدمهایی با ارزشهای اخلاقی متعالی باشد؟
و خروجی این سیستم آیا میتواند آدمهایی با ارزشهای اخلاقی متعالی باشد؟
۱۷ بهمن، ۱۳۸۵
تکریم ارباب رجوع!
از دیدن این جمله «مشترک گرامي، دسترسی به این سایت امکانپذیر نمیباشد» حس خاصی بهام دست میدهد، اول احساس می کنم حین راه رفتن سرم محکم خورده به یک دیوار بتونی خاکستری رنگ، و بعد حسی شبیه این که وارد اتاقی بشوم و بهام بگویند: «بفرمایین بتمرگین لطفاً». هرچه فکر میکنم نمیفهمم برای گفتن این جمله که «دسترسی به این سایت امکانپذیر نمیباشد» چرا باید اینقدر «ادب و احترام» از خودشان در وکنند؟ مثل آدمهایی که لفظاً ادعای تواضع میکنند اما غرور از سر تا پایشان میچکد. این سنخ، از مغرورهای معمولی(!) حالبههمزنتر هستند!
شیرها و آدمها
رسیده بودیم به قفس شیرها، دو تا از شیرها با حالتی که به نظر عصبانی میرسید به سرعت در طول قفس کوچکشان قدم میزدند و گاهی نعره میکشیدند. چند ثانیهای که ایستادیم گفت: «بریم». نگاهی به دور و بر کرد و اشاره به استخر توپی کرد که که بیست متر آن طرفتر قرار داشت. گفتم: «دوست نداری شیرها رو ببینی؟» گفت: «نه، از شیرها خوشم نمیاد»، پرسیدم: «از شیرها میترسی؟» که جواب مثبت بود.
رفت توی استخر توپ و داشت حسابی کیف میکرد، صدای غرش شیرها باعث شده بود عدهی زیادی جلوی قفس شیرها جمع بشوند؛ بیشتر از هر حیوان دیگری در باغ وحش در آن روز نسبتاً خلوت. راستاش دیدن غرش شیر برای من هم هیجانانگیز بود، سپردماش به همراهام و رفتم بین بقیهی آدمهایی که جلوی قفس شیرها با تعجب و شاید یکجور تحسین ایستاده بودند! وقتی برگشتم داشتم به این فکر میکردم که چرا وقتی بزرگ میشویم نعره کشیدن سلطان جنگل اینقدر برای ما آدمها هیجانانگیز و جذاب است؟ و میتواند بیشتر از هر جانور دیگری توی باغ وحشی که پر است از حیوانهای ریز و درشت و جورواجور توجه ما را به خودش جلب کند؟
رفت توی استخر توپ و داشت حسابی کیف میکرد، صدای غرش شیرها باعث شده بود عدهی زیادی جلوی قفس شیرها جمع بشوند؛ بیشتر از هر حیوان دیگری در باغ وحش در آن روز نسبتاً خلوت. راستاش دیدن غرش شیر برای من هم هیجانانگیز بود، سپردماش به همراهام و رفتم بین بقیهی آدمهایی که جلوی قفس شیرها با تعجب و شاید یکجور تحسین ایستاده بودند! وقتی برگشتم داشتم به این فکر میکردم که چرا وقتی بزرگ میشویم نعره کشیدن سلطان جنگل اینقدر برای ما آدمها هیجانانگیز و جذاب است؟ و میتواند بیشتر از هر جانور دیگری توی باغ وحشی که پر است از حیوانهای ریز و درشت و جورواجور توجه ما را به خودش جلب کند؟
اشتراک در:
پستها (Atom)