۱۷ بهمن، ۱۳۸۵

شیرها و آدم‌ها

رسیده بودیم به قفس شیرها، دو تا از شیرها با حالتی که به نظر عصبانی می‌رسید به سرعت در طول قفس کوچک‌شان قدم می‌زدند و گاهی نعره می‌کشیدند. چند ثانیه‌ای که ایستادیم گفت: «بریم». نگاهی به دور و بر کرد و اشاره به استخر توپی کرد که که بیست متر آن طرف‌تر قرار داشت. گفتم: «دوست نداری شیرها رو ببینی؟» گفت: «نه، از شیرها خوشم نمیاد»، پرسیدم: «از شیرها می‌ترسی؟» که جواب مثبت بود.
رفت توی استخر توپ و داشت حسابی کیف می‌کرد، صدای غرش شیرها باعث شده بود عده‌ی زیادی جلوی قفس شیرها جمع بشوند؛ بیش‌تر از هر حیوان دیگری در باغ وحش در آن روز نسبتاً خلوت. راست‌اش دیدن غرش شیر برای من هم هیجان‌انگیز بود، سپردم‌اش به همراه‌ام و رفتم بین بقیه‌ی آدم‌هایی که جلوی قفس شیرها با تعجب و شاید یک‌جور تحسین ایستاده بودند! وقتی برگشتم داشتم به این فکر می‌کردم که چرا وقتی بزرگ می‌شویم نعره کشیدن سلطان جنگل این‌قدر برای ما آدم‌ها هیجان‌انگیز و جذاب است؟ و می‌تواند بیش‌تر از هر جانور دیگری توی باغ وحشی که پر است از حیوان‌های ریز و درشت و جورواجور توجه ما را به خودش جلب کند؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

به ما گفتن که این سلطان جنگل
شاید دوست داریم ببینیم قدرت چه شکلیه