۰۶ تیر، ۱۳۸۶

نابرابری

آفتاب سر صبح توی صورت‌اش تابیده بود، کش و قوسی آمد و همان‌طور که دستش را زیر سرش روی بالش گذاشته بود، با چشم‌های باز و در سکوت به من نگاه می‌کرد؛ مثل اغلب اوقاتی که از خواب بیدار می‌شود و من دور و برش باشم.
صدای پسرک نمکی از توی کوچه به گوش‌اش رسید، بی‌مقدمه گفت: «هر کی شعرهاشو درست نخونه، باید بره بگه:آآآآآآی نمکیــــــه‌» این دو کلمه‌ی آخر را به طرز نمایشی و آهنگین و با لحنی بسیار شیرین ادا کرد. لبخند زدم، لبخندی تلخ، به سادگی ذهن کودکانه‌اش و به سهمگینی واقعیت... دخترک‌ام چه می‌داند که پسرک نمکی هرگز به مهدکودکی نرفته که مربی جوان و پرحوصله‌ای بارها شعر و دکلمه‌ای را برای‌اش تکرار کند و برای‌اش بگوید که اگر شعرهایش را درست نخواند نمکی می‌شود... دخترک‌ام چه می‌داند که چه آدم‌ها هستند که هرگز شعرهای‌شان را درست نخوانده‌اند و نمکی نشده‌اند...

۱۷ خرداد، ۱۳۸۶

اعجاز نفت

اگر نفت نداشتیم هزینه‌ی این حرف‌ها را آیا می‌توانستیم بپردازیم؟
اگر نفت نداشتیم آیا باز هم مصرانه می‌توانستیم بر این که «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست» و «اسرائیل باید از صفحه‌ی روزگار محو شود» پای بفشاریم حتی به قیمت تحریم‌های متعدد؟
و روزی که نفت بالاخره تمام شود ... چه خواهیم کرد؟ بالاخره عقل‌مان را به‌کار خواهیم بست و رشد خواهیم کرد یا چیزی در حد کشوری بخت‌برگشته نظیر افغانستان یا پاکستان (با انرژی هسته‌ای یا حداکثر فرض کن بمب هسته‌‌ای) خواهیم بود؟

پ.ن: در حاشیه

۱۵ خرداد، ۱۳۸۶

وبلاگستان فارسی؛ بدون مردان

ظهور وبلاگ‌های فارسی، این فرصت را برای بسیاری از اقشار اجتماعی و طیف‌های فکری فراهم آورد تا ایده‌ها، تجارب واحساسات خود را که تا پیش از آن محلی عمومی برای طرح آن‌ها وجود نداشت، در ملاء عام عرضه کنند.
در این میان حضور پررنگ و جنجالی‌ زنان در وبلاگستان فارسی توجه بسیاری را به خود جلب کرد. در اوائل ظهور وبلاگ‌های فارسی، در حلقه‌هایی که بیش از دیگران ادعاهای روشنفکرانه داشتند و البته با تشویق و ترغیب‌های فراوان، برخی زنان وبلاگ‌نویس سفره‌ي دل گشودند و رازهای مگوی‌شان را در وبلاگ‌ها در معرض دید عموم خوانند‌گان آشنا وناشناس قرار دادند. آن‌چه به سنت‌شکنی و تابوشکنی -به ویژه در بیان مسائل مربوط به جنسیت- تعبیر می‌شد طرفداران فراوانی در میان زنان – و البته مردان!- یافت. مردان اما بیش‌تر در نقش مشوقان و تماشاگران مشتاق این حرکت ظاهر شدند.

نکته‌ی جالب این که علیرغم آن که زنان از احساسات و تجارب شخصی‌شان بسیار سخن گفتند اما مردان به لذت تماشاگری بسنده کردند! ‌آيا این به ‌آن سبب بود که پیش از این همه ی حرف‌ها و رازهای مگوی‌ مردان علناً در نوشته های‌شان منتشر و منعکس شده بود و حرفی برای گفتن نداشتند؟ یا برخی از احساسات و افکار مردانِ‌ دنیای وبلاگ‌های فارسی چنان خلاف ارزش‌های مد روز وبلاگ‌ها بود که ترجیح دادند آن‌ها را کتمان کنند؟! یا به صورت ناخودآگاه، به سبب ناتوانی در لمس ودرک عمیق‌ترین لایه‌های روح واحساس خود چیزی برای گفتن در این موردها نداشتند؟ یا در صورت توانایی در لمس و واکاوی احساسات و تجارب منحصرا مردانه‌ی خود قادر (یا مایل) به بیان آن‌ها نبودند؟ آيا در دنیای مردانه هیچ تابویی برای شکستن وجود نداشت (ندارد)؟ یا این تابوها و خطوط قرمز چنان پررنگ و سترگ بودند که کسی را یارای شکستن آن‌ها نبود؟ چه چیز مانع از آن می‌شد که مردان علیرغم آزادی و فراخی فضای وبلا‌گ‌ها، از تجربه‌ها و حس‌‌‌های منحصر به فرد دنیای مردانه سخنی نگویند؟

پ.ن: خاستگاه این نوشته، بحثی بود که درباره‌‌ی خشونت در خانواده علیه زنان در بین چندنفر از همکلاسی‌ها پیش آمد. یکی از آقایان همکلاسی معتقد بود که اولا درباره‌ی خشونت علیه زنان اغراق می‌شود (استدلال‌اش هم این بود که اگر این همه خشونتی که در آمارها گزارش می‌شود در جامعه علیه زنان وجود دارد چرا او آن‌ها را در اطراف خود نمی‌بیند؟!) و ثانیا چه بسیار خشونت‌هایی که از جانب مردان نسبت به همسران‌شان اعمال می‌شود که صرفاً جنبه‌ی واکنشی دارد. او در توضیح این بخش از گفته‌های خود اضافه کرد که مردان (از جمله خودش) نسبت به مهارت‌های کلامی زنان احساس ضعف می‌‌کنند واین می‌تواند منشاء برخی خشونت‌های فیزیکی مردان علیه زنان باشد.
این نکته‌ای بود که شخصاً‌‌ تا به‌حال ندیده بودم کسی به این صورت مطرح کرده باشدش و به نظرم بسیار قابل تأمل و اعتنا آمد.

۱۱ خرداد، ۱۳۸۶

تأملات پراکنده (1)

جامعه‌شناسی چه ادعایی می‌تواند داشته باشد؟ گاهی با نومیدی احساس می‌کنم «هیچ»!

چند روز پیش به ذهن‌ام رسید که جامعه‌شناسی یک جورهایی با «پزشکی» قابل قیاس است، و اگر این قیاس را کمی جدی بگیریم نتیجه این می‌شود که جامعه‌شناسی بهتر است –دست کم- «فعلاً» برود کشک‌‌اش را بسابد تا بعد ببینیم چه می‌شود!

پزشکی که جای پای‌اش را در علوم تجربی طبیعی محکم کرده امروز با همه‌ی پیشرفت‌های‌اش تقریباً هیچ کار درست و حسابی ازش برنمی‌آید! این حرف آیا جسورانه و قدرناشناسانه به نظر می‌آید؟ نه! متاسفانه کاملاً حقیقت دارد! پزشکی در درمان بیماری‌ها بسیار ناتوان‌تر از آن چیزی است که فکر می‌کنیم. پزشکی بیش‌تر بیماری‌ها را کنترل و مدیریت می‌کند تا درمان، گو این که گاهی در این کار هم موفقیت قابل عرضی به‌دست نمی آورد! گاهی هنر کند کمی به کمیت عمر پررنج و استرس بیمار اضافه کند بدون ارتقای کیفیت عمر به طرز قابل توجهی. نگاه کنیم به لیست بلندبالای بیماری‌هایی که انسان را رنج می‌ دهد: سرطان، ایدز، هپاتیت، دیابت، لوپوس، آلزایمر، پارکینسون، ام اس، آرتروز، بیماری‌های قلبی و عروقی، بیماری‌های مغز و اعصاب، بیماری‌های ساده و پیچیده‌ی ویروسی و ... چه می‌دانم ده‌ها بیماری غیرقابل درمان دیگر. درمان پیشکش، حتی در شناخت کامل مکانیزم‌ها و علل این بیماری‌ها هم درمانده. آن وقت جامعه‌شناسی که تکیه‌گاه نسبتاً محکمی چون علوم طبیعی را هم در اختیار ندارد چه حرفی برای گفتن می‌تواند داشته باشد؟ تبیین؟‍! توصیف؟ با همین نظریه‌های الکن و پر ایرادش؟! با همین روش‌های پر از نقص و ناکارمدش؟!

خوشبینانه‌ترین تفسیر این است که علم جامعه‌شناسی، هنوز بسیار بسیار جوان است...