بدون مقدمه و زمينهی خاصی در دقایق قبل، سر شام، دخمل با لحنی آرام و غمزده میگوید: مامان، من نمیخوام بزرگ بشم مامان بشم، میخوام همین جوری بچه باشم.
من: باشه... میشه، همین جوری بچهی من و بابا باش.
چند ثانیه بعد کنجکاو میشوم که چرا دوست ندارد مامان بشود.
من: حالا چرا دوست نداری مامان بشی؟
دخمل (با همان لحن پیشین): آخه دوست ندارم غذا بپزم.
۱ نظر:
salaaaaaaam. akhey!! teflaki bache joooom!!!
ارسال یک نظر