۰۱ مهر، ۱۳۹۱

اعتماد و غریبگی

آیا آدم ها در برابر افراد آشنا بیشتر خودافشایی می کنند یا ناآشنا؟ آیا اعتماد با غریبگی رابطه ی عکس دارد؟


ممکن است در نگاه اول این طور به نظر برسد که افراد در برابر غریبه ها کم تر ممکن است دست به خودافشایی بزنند. مثلا درباره ی خصوصی ترین وجوه زندگی خود به یک غریبه کم تر اعتماد می کنند و کم تر ممکن است جزئیاتی در این باره را با او در میان بگذارند. با این حال به نظرم چنین نیست!

این را امروز وقتی متوجه شدم که همکاری به من مراجعه کرد. او روی پروژه ای کار می کرد درباره ی خانواده، و دست بر قضا خصوصیات من طوری بود که در نمونه ی کیفی او می گنجیدم. میخواست 2 ساعت مصاحبه کند و میگفت چون من معمولا به دقت درباره چیزها حرف میزنم ممکن است کمی وقتگیر باشد. مسأله ی من اما زمان نبود! نه گفتن کمی سخت بود! با این حال به روشنی به اش گفتم که از صحبت در این باره ها ابایی ندارم، اما نه در فضای آشنایی! به یاد آوردم که در گروه درمانی چگونه دانشجویان به راحتی درباره ی خصوصی ترین ابعاد زندگی شان صحبت می کردند. جالب این که روان درمانگر گروه میگفت در جلساتی که اعضای گروه آشنا هستند معمولا افراد بیشتر محافظه کارند و کم تر از گروهی که اعضا هم را نمی شناسند، خودافشایی می کنند. بنابراین میشود این طور نتیجه گرفت که گمنامی و غریبگی گاهی حصار امنی برای فرد ایجاد می کند. به نظرم زتومکا هنگام تعریف اعتماد چیزی به این مضمون آورده بود: عدم نگرانی از آسیب دیدن از جانب کسی. به نظرم این پارادوکس در اعتماد به غریبه ها را می شود با تمسک به همین تعریف توضیح داد: غریبه- کسی که تو را نمی شناسد، کسی که ارتباطی با تو ندارد، و با داشتن اطلاعات خاصی در مورد تو به هیچ نحوی نمیتواند منافع مرتبط با آن اطلاعات را تهدید کند- اعتمادپذیر [قابل اعتماد] است.

هیچ نظری موجود نیست: