۱۰ دی، ۱۳۸۵
ابراهــــــیم
چهار سال پیش همین حوالی نوشتم که خلوص و تسلیم ابراهیم چهقدر به نظرم خیرهکننده است، امروزدیگر اینها به نظرم در ابراهیم مسأله نیست، یقین او است که رشکبرانگیز است. و مگر به اختیار به مسلخ بردن فرزند، به خاطر یک رؤیا – تنها یک رؤیا!- زاییدهی چیزی جز یقینی سترگ و خدشهناپذیر تواند بود؟ و اصلاً آن اخلاص و سرسپردگی شگفتآور، محصول جانبیِ چنان یقینی است و نه پدیدهای مستقل و خلقالساعه.
قساوت
واژهها را باید سر برید؛ واژههای حقیر، نحیف، عقیم، مبتذل، کممایه، تهیشده از حس و عمق و معنا...
۰۹ دی، ۱۳۸۵
لذت قضاوت و درد تردید
امروز در جمعی بودیم و ماجرایی پیشآمد، همه یک جورهایی به قضاوت نشستیم، بعضی قضاوتها را در گوش هم زمزمه کردیم و بعضی فروخوردیم. (و مگر انسان را گریزی از قضاوت هست؟) اما برای من اتفاق دردآوری افتاد! میخواستم قضاوت کنم اما ماجرا دست کم از زاویهی دید من به گونهای بود که نمیتوانستم تکلیفام را با قضیه یکسره کنم، در این ماجرا بالاخره یا باید طرف مقابل را محکوم میکردم یا خودم را. باید اعتراف کنم که قضاوت خیلی سختی بود، هنوز هم به نتیجه نرسیدهام! حالا احساس میکنم این حس دوگانهگی چهقدر عذابآور است برای آدمی! و چه لذتی دارد قضاوتهای صریح و بیدردسر که تکلیف آدم را با بقیه روشن میکند، و محرومیت از این لذتِ بزرگ چه رنجی دارد!
۰۸ دی، ۱۳۸۵
۰۴ دی، ۱۳۸۵
بازی شب یلدا
شهرزاد عزیز و دوستی ناشناس مرا به بازی شب یلدا فراخوانده ا ند. دعوتشان را اجابت میکنم. در این بازی که سلمان ترویجاش کرده قرار است هر کسی در یک پست در مورد پنج چیز که پیش از این خوانندهگان وبلاگاش در موردش نمیدانستهاند صحبت کند.
1- نوجوان که بودم دوست داشتم نویسنده بشوم، داستان بنویسم، اما نشدم. حالا حتی رؤیایاش را هم نمیپرورانم. علیرغم این که توی دبیرستان بیشتر بچههای مدرسه ادعای شاعری داشتند من هیچوقت تلاشی برای شاعر شدن نکردم. الان کاملاً مطمئنام که به درد این کار اصلاً نمیخوردم! هیچوقت ذهن شاعرانهای نداشتهام. ولی گاهی به شاعرها و کسانی که طبع شعر دارند حسودیام شده است؛ برای این که میتوانند احساس و تخیل را در هم بیامیزند و ترکیبی تازه بیافرینند که ذهن واحساس مخاطب را به بازیای شورانگیز بگیرد.
2- از کاردستی درست کردن با کاغذهای رنگی و مقوا خیلی خوشام میآید؛ ایضاً از مغازهي لوازمالتحریر فروشی و بوی خوش لوازمالتحریر رنگارنگ و نو.
3- از پنیر و ریاضیات تقریباً متنفرم!
4- یکی از چیزهایی که همیشه ازش رنج بردهام تهتغاری بودن است! معتقدم علیرغم امتیازاتی که این قضیه نصیب آدم میکند اما تأثیری منفی بر خودپنداره و اعتماد به نفس آدم میگذارد. وجود فاصلهی سنی با خواهر یا برادرهای قبلی باعث تشدید این اثر میشود. و خصوصاً اگر استراتژی تربیتی مبتنی بر این باشد که تهتغاری مزبور(!) لوس نشود! آن وقت فاتحهی اعتمادبهنفس آدم خوانده است! (آیا نتیجهیمنطقی این حرف این است که لوسها اعتمادبهنفس بیشتری دارند؟ و آیا برچسب لوس خوردن به داشتن اعتمادبهنفس بالا میارزد؟ در این مورد باید بیشتر فکر کنم!)
5- زمانی که مدرسه میرفتم سه-چهار بار تا مرز تغییر رشتهی تحصیلی رفتم: یکبار سال اول دبیرستان، یک بار سال سوم و یک بار برای کنکور. اما به هر دلیل ( نداشتن شناخت کافی، نداشتن جسارت کافی، فقدان انگیزهی لازم یا چیزی دیگر) این کار را نکردم. و تا مدتها بعد به خاطر انتخابی که اشتباه میپنداشتماش خودم را (و دیگرانی که مشوقام بودند) تخطئه میکردم. حالا در پایان سومین دههی زندگیام این کار را کردم. و حالا که از نزدیک جوانب قضیه و بعضی واقعیتهای موجود را دقیقتر میبینم به نظرم راه را اشتباه نرفتهام؛ البته نه به دلایلی که آن زمان میپنداشتم یا به من میگفتند. حالا دست کم میتوانم بگویم مهندسی خواندن (در مقطع لیسانس) کمتر از جامعهشناسی خواندن اتلاف وقت بود! فضای اجتماعی دانشکدهی علوم انسانی خیلی کمتر از مهندسی هیجانانگیز است! تصور من این نبود. تحلیل این قضیه البته بحث درازی است.
سنت این بازی این شده است که هر کسی در پایان پنج نفر را به بازی دعوت کند. من این دوستان را دعوت میکنم:
من و روحم، شیدای شاپرک، رازهای زنانه، زن؛من، کافهی سپیداران
1- نوجوان که بودم دوست داشتم نویسنده بشوم، داستان بنویسم، اما نشدم. حالا حتی رؤیایاش را هم نمیپرورانم. علیرغم این که توی دبیرستان بیشتر بچههای مدرسه ادعای شاعری داشتند من هیچوقت تلاشی برای شاعر شدن نکردم. الان کاملاً مطمئنام که به درد این کار اصلاً نمیخوردم! هیچوقت ذهن شاعرانهای نداشتهام. ولی گاهی به شاعرها و کسانی که طبع شعر دارند حسودیام شده است؛ برای این که میتوانند احساس و تخیل را در هم بیامیزند و ترکیبی تازه بیافرینند که ذهن واحساس مخاطب را به بازیای شورانگیز بگیرد.
2- از کاردستی درست کردن با کاغذهای رنگی و مقوا خیلی خوشام میآید؛ ایضاً از مغازهي لوازمالتحریر فروشی و بوی خوش لوازمالتحریر رنگارنگ و نو.
3- از پنیر و ریاضیات تقریباً متنفرم!
4- یکی از چیزهایی که همیشه ازش رنج بردهام تهتغاری بودن است! معتقدم علیرغم امتیازاتی که این قضیه نصیب آدم میکند اما تأثیری منفی بر خودپنداره و اعتماد به نفس آدم میگذارد. وجود فاصلهی سنی با خواهر یا برادرهای قبلی باعث تشدید این اثر میشود. و خصوصاً اگر استراتژی تربیتی مبتنی بر این باشد که تهتغاری مزبور(!) لوس نشود! آن وقت فاتحهی اعتمادبهنفس آدم خوانده است! (آیا نتیجهیمنطقی این حرف این است که لوسها اعتمادبهنفس بیشتری دارند؟ و آیا برچسب لوس خوردن به داشتن اعتمادبهنفس بالا میارزد؟ در این مورد باید بیشتر فکر کنم!)
5- زمانی که مدرسه میرفتم سه-چهار بار تا مرز تغییر رشتهی تحصیلی رفتم: یکبار سال اول دبیرستان، یک بار سال سوم و یک بار برای کنکور. اما به هر دلیل ( نداشتن شناخت کافی، نداشتن جسارت کافی، فقدان انگیزهی لازم یا چیزی دیگر) این کار را نکردم. و تا مدتها بعد به خاطر انتخابی که اشتباه میپنداشتماش خودم را (و دیگرانی که مشوقام بودند) تخطئه میکردم. حالا در پایان سومین دههی زندگیام این کار را کردم. و حالا که از نزدیک جوانب قضیه و بعضی واقعیتهای موجود را دقیقتر میبینم به نظرم راه را اشتباه نرفتهام؛ البته نه به دلایلی که آن زمان میپنداشتم یا به من میگفتند. حالا دست کم میتوانم بگویم مهندسی خواندن (در مقطع لیسانس) کمتر از جامعهشناسی خواندن اتلاف وقت بود! فضای اجتماعی دانشکدهی علوم انسانی خیلی کمتر از مهندسی هیجانانگیز است! تصور من این نبود. تحلیل این قضیه البته بحث درازی است.
سنت این بازی این شده است که هر کسی در پایان پنج نفر را به بازی دعوت کند. من این دوستان را دعوت میکنم:
من و روحم، شیدای شاپرک، رازهای زنانه، زن؛من، کافهی سپیداران
۳۰ آذر، ۱۳۸۵
یلدا و خانهداریِ مردِ مردمنگار
هفتهنامهی همشهری جوان مصاحبهای کرده است با دکتر نعمتالله فاضلی دربارهی یلدا، و ایشان تحلیل جالبی کرده از آنچه برخی آن را افول ارزشهای سنتی تعبیر میکنند: آنهايي كه اظهار نگراني ميكنند، يك جور رياكاري و دروغ در حرفهايشان هست. اينها نگران رواج ارزشهاي مدرن هستند، نه احياي ارزشهاي ملي. متن کامل را بخوانید
به علاوه ایشان که تخصصاش انسانشناسی است، مطلبی زیر عنوان «مردم نگاری خانه داری و خانه داری یک مردم نگار
» در وبلاگاش نوشته و تقدیم به همسرش کرده که خواندنی است: دوست دارم روزی تجربه های خانه داری ام را بصورت "قواعد فرهنگی و جامعه شناختی خانه داری" تئوریزه کنم. مردان تا زمانی که مسئولیت تام و تمام خانه را عهده دار نشوند و خود تجربه زیسته از خانه داری نداشته باشند، قادر به درک درست و تمام زندگی و فرایندهای آن نخواهند بود.
متن کامل را بخوانید.
البته شخصاً خانهداری را تا این حد هیجانانگیز نمیبینم! ظاهراً نگاه یک مردمشناس میتواند به طرفةالعینی هر چیزی را جادو کند! اغلب تأملات دکتر فاضلی دست کم برای من چنین دیدگاهی را پیش میکشد.
به علاوه ایشان که تخصصاش انسانشناسی است، مطلبی زیر عنوان «مردم نگاری خانه داری و خانه داری یک مردم نگار
» در وبلاگاش نوشته و تقدیم به همسرش کرده که خواندنی است: دوست دارم روزی تجربه های خانه داری ام را بصورت "قواعد فرهنگی و جامعه شناختی خانه داری" تئوریزه کنم. مردان تا زمانی که مسئولیت تام و تمام خانه را عهده دار نشوند و خود تجربه زیسته از خانه داری نداشته باشند، قادر به درک درست و تمام زندگی و فرایندهای آن نخواهند بود.
متن کامل را بخوانید.
البته شخصاً خانهداری را تا این حد هیجانانگیز نمیبینم! ظاهراً نگاه یک مردمشناس میتواند به طرفةالعینی هر چیزی را جادو کند! اغلب تأملات دکتر فاضلی دست کم برای من چنین دیدگاهی را پیش میکشد.
۲۹ آذر، ۱۳۸۵
معاملهای به طول زندگی
گفتم: زندگی یک معامله است، همواره چیزی را به قیمت از دست دادن چیز دیگری میشود بهدست آورد. اگر کسی در مورد خودش -و آنچه دارد و به دست آورده است- ادعایی غیر از این داشت در صداقتاش بیدرنگ تردید کن!
۲۵ آذر، ۱۳۸۵
گاهی...
گاهی وقتها - و البته فقط گاهی وقتها!ـ آدم نیاز دارد که به حرف دلاش گوش کند - فقط به حرف دلاش-!
پ.ن. چرا اینجوری نگاه میکنی؟ مشکوک به نظر میرسم؟!
پ.ن. چرا اینجوری نگاه میکنی؟ مشکوک به نظر میرسم؟!
خودشیرینی!
چند روز پیش به مفهوم مشهور «خودشیرینی» فکر میکردم! از آنجا که من مسائل مرتبط با «رابطه» را خیلی وقتها برمبنای «فاصله» برای خودم توضیح میدهم، در این مورد هم میتوانم بگویم خودشیرینی یعنی با سرعتی بیش از حد معمول اقدام کردن برای کاهش فاصله نسبت به کسی که نشانهای دال بر تمایلاش برای کاهش فاصله به ما مخابره نکرده است! به ویژه وقتی بین دو طرف نابرابری در قدرت و نابرابری در دسترسی به منابع و پاداشهایی که افراد عموماً طالب آن هستند؛ وجود داشته باشد.
۲۲ آذر، ۱۳۸۵
۲۱ آذر، ۱۳۸۵
موهبت
بزرگ موهبتی است داشتن پاسخهایی صریح و سرراست برای پرسشهای بزرگ زندگی.
پ.ن: و اصلاً مگر موهبتی بزرگتر از این در زندگی هست؟
پ.ن: و اصلاً مگر موهبتی بزرگتر از این در زندگی هست؟
۱۶ آذر، ۱۳۸۵
شاه مزاجی
بامزه است! چند بار تا حالا به من تلفن زده و مفصلا پرس و جو کرده است، نمیشناسماش، آشنای دوست برادر دوستام است! گویا چند باری هم همین پرس و جوها را از دوستام کرده است! و تقریبا هر دومان (من و دوستام) ماندهایم که آيا واقعا این همه پرس و سؤال ضرورت دارد؟ به نظرم گرچه مشورت و پرس و جو و استفاده از تجربهی دیگران لازم و مفید است اما بعضی راهها را در نهایت خودت باید بروی، تنهایی! برای این که راه را یادبگیری و در ضمن از منظرهها لذت ببری! دیگران نه میتوانند تمام منظرهها را با جزئیات برایات تعریف کنند و نه میتوانند حسهای گونهگون و گاه ضد و نقیضشان را در مواجهه با مناظر و چاله چولههای راه با تو در میان بگذارند، و صد البته نمیتوانند با سخنسرایی در مورد راهی که رفتهاند از طول راه برای تو بکاهند! واقعیت این است که برای رفتن از نقطهي آ به نقطهي ب، راه شاهانهای وجود ندارد، باید قدم رنجه کنی و پای مبارک را روی زمین سخت بگذاری تا پیش بروی! این را هم فراموش نکن که راه رفتن در مسیر، اتلاف وقت نیست! باید بروی تا رشد کنی.
اشتراک در:
پستها (Atom)