۰۹ دی، ۱۳۸۵

لذت قضاوت و درد تردید

امروز در جمعی بودیم و ماجرایی پیش‌آمد، همه‌ یک جورهایی به قضاوت نشستیم، بعضی قضاوت‌ها را در گوش هم زمزمه کردیم و بعضی فروخوردیم. (و مگر انسان را گریزی از قضاوت هست؟) اما برای من اتفاق درد‌آوری افتاد! می‌خواستم قضاوت کنم اما ماجرا دست کم از زاویه‌ی دید من به گونه‌ای بود که نمی‌توانستم تکلیف‌ام را با قضیه یکسره کنم، در این ماجرا بالاخره یا باید طرف مقابل را محکوم می‌کردم یا خودم را. باید اعتراف کنم که قضاوت خیلی سختی بود، هنوز هم به نتیجه نرسیده‌ام! حالا احساس می‌کنم این حس دوگانه‌گی چه‌قدر عذاب‌آور است برای آدمی! و چه لذتی دارد قضاوت‌های صریح و بی‌دردسر که تکلیف آدم را با بقیه روشن می‌کند، و محرومیت از این لذتِ بزرگ چه رنجی دارد!

هیچ نظری موجود نیست: