۰۶ اردیبهشت، ۱۳۸۶

رابطه

- آیا آدم‌ها در روابط دوجانبه بیش‌تر به تنوع، استقلال و آزادی عمل نیاز دارند یا احساس امنیت از داشتن رابطه‌ای پایدار و بادوام و تعلق خاطری دوسویه و کم و بیش تضمین‌شده؟ (شاید هم ترکیبی از این دو؛ اما چه ترکیبی؟)


- آیا برای تضمین دوام و سلامت یک رابطه، نحوه‌ی شکل‌‌گیری آن اهمیت بیش‌‌تری دارد یا مهارت‌های مذاکره و تعامل، سازگاری و انعطاف‌پذیری طرفین رابطه؟ (شاید هم ترکیبی از این دو؛ اما چه ترکیبی؟)


شاید در این روزگاری که عده‌ای از اصالت عشق می‌گویند و عده‌ای در دفاع از بنیان خانواده سینه چاک می‌کنند یافتن پاسخ‌هایی برای سؤالات فوق بتواند راهگشا باشد...

جَوگیری مدیران

این آگهی در صفحه ی آخر روزنامه خراسان مورخ 5 اردیبهشت 86 چاپ شده است:

«قابل توجه مدیران و صاحبان صنایع،‌ روزنامه خراسان آمادگی دارد موضوعات درخواستی شما را از طریق پیام کوتاه نظرسنجی کند. جهت هماهنگی با روابط عمومی روزنامه خراسان تماس بگیرید»

این آگهی کمی تا قسمتی مضحک و غیرجدی به نظرم آمد! آیا روزنامه و طراحان این ابتکار جدید برای کسب درآمد برای روزنامه، واقعاً فکر می‌کنند یک نظرسنجی اس‌ام‌اسی می‌تواند چنان از واقعیت پرده بردارد که مبنای تصمیم‌گیری مدیران و صاحبان صنایع (!) شود؟ آیا مدیران و صنعتگرانی هستند که فکر کنند که نظرسنجی اس‌ام‌اسی می‌تواند در سنجش بازار و کشف جهت‌گیری‌های مصرف کننده و نهایتاً تصمیم گیری درست به آن‌ها کمک کند؟! پاسخ سؤال اول ممکن است مثبت یا منفی باشد و پاسخ سؤال دوم هیچ بعید نیست که مثبت باشد! البته جای خوشوقتی است که خواست و نظر و نیاز مصرف‌کننده (و در واقع رقابت برای تصاحب بازار) آرام آرام آن‌قدر اهمیت پیدا می‌‌کند که مدیران و سرمایه‌‌گذاران حاضر باشند برای درک آن پولی خرج کنند! اما تکیه بر چنین شیوه‌هایی بیش‌‌تر به بازی‌ای شیرین و ظاهراً مدرن و علمی (!) با روش‌ها و ابزارهای سنجش در علوم اجتماعی می‌ماند! مشتریان چنین آگهی‌ای احتمالاً مدیران جوزده‌ای هستند که از امکانپذیری به خدمت گرفتن علم برای افزایش سود کسب و کارشان زیادی ذوق‌زده شده اند؛ بی‌آن‌که از ماهیت یافته‌های تحقیقاتی با چنین سبک و سیاقی مطلع باشند...

پ.ن: این آگهی نه تنها تعجب مرا برانگیخت بلکه ناخودآگاه مرا به یاد بیلبوردهای عظیمی انداخت که سر چهارراه یک منطقه‌ی تجاری پررفت‌و‌آمد برای «دیگ بخار» یا «تهویه‌ی صنعتی» نصب شده بود و ایضاً آگهی «پمپ‌های صنعتی» در میان پیام‌های بازرگانی تلویزیون! وجه تشابه این دو این است که مؤسساتی (مثل روزنامه‌ها و تلویزیون) که به نحوی درصدد کسب درآمد از پدیده‌های نسبتاً جدید مثل «نظرسنجی» و «تبلیغات» هستند این روزها چه خوب می‌توانند صاحبان سرمایه را برای پول خرج کردن در این راه‌ها توجیه کنند و در واقع فریب بدهند! یک نظرسنجی اس‌ام‌اسی احتمالاً واقعیت قابل توجهی را در مورد بازار با جزئیات لازم دراختیار یک مدیر نمی‌گذارد، و صرف پول کلان برای اجاره‌ی یک بیلبورد برای آگهی محصولات صنعتی در منطقه‌ای که مردم برای خرید محصولات مصرفی نظیر لباس و کالاهای لوکس رفت‌وآمد می‌کنند سودی عاید تولیدکننده نمی‌کند، اما چه کنیم که پدیده‌های جدید ما را جادو می‌‌کند حتی اگر عنوان پرطمطراقی چون مدیر و صاحب صنعت یدک بکشیم!

۲۸ فروردین، ۱۳۸۶

... و اما در باب جامعه‌شناسی

نزدیک‌تر که می‌آیی آرام آرام می‌فهمی اوضاع از چه قرار است، که چرا هیچ محصول قابل توجهی در حوزه‌ی علوم اجتماعی (به‌طور خاص جامعه شناسی) از دانشگاه‌ها بیرون نمی‌آید؛ نه محصول فکری وعلمی و نه محصول انسانی قابل عرضه‌ای (و اصلاً مگر می‌شود بدون محصول انسانی باارزش و پرمایه، محصول غنی فکری و علمی تولید کرد؟!)... و چرا کم‌تر یک تحلیل دندان‌گیر از شرایط جامعه و آن‌چه در حال وقوع است از زبان کسانی که عنوان پرطمطراق «جامعه‌شناس» را به دوش می‌کشند به چشم می‌خورد... چند قدم جلوتر برمی‌خوری به اسم دهان پرکن، جذاب و هیجان‌انگیزِ «پژوهش اجتماعی»! که تازه من بعد از چندماه فهمیده‌ام احتمالاً خیلی از کسانی که از من می‌پرسیده‌اند چرا تغییر رشته‌ داده‌ام؛ اصلا در این مورد کنجکاو نبوده‌اند که چرا رشته‌ی قبلی‌ام نامرتبط است، بلکه بیش‌تر دوست داشته‌اند بدانند که بودن «پول» توی این رشته چه‌قدر در جذب من به این رشته و تغییر جهتِ (لابد به زعم ایشان غیرمتعارفِ) آدمی مثل من مؤثر بوده!!! و برای همین وقتی دلیل مرا مبنی بر پیگیری یک علاقه‌ی شخصی می‌شنیدند (حتی استادها) با ناباوری نگاه‌ام می‌کردند،‌ انگار که بخواهند بگویند: «داری دروغ می‌گی! من که باور نمی‌کنم»!

این چند ماه برای من خالی از شور و لذت نبود (و نیست) اما از یأس و دلسردی هم تهی نبوده است، اما هنوز تماشا می‌کنم... همکلاسی‌ام می‌خواند که جامعه را بتواند نجات بدهد! که مشکلات مملکت را گره‌گشایی و حل کند،... اما به نظرم خود این رشته‌ی بدبخت «در این ولایت» نیاز به امداد اورژانسی دارد؛ دست کم شیوه‌های آموزشی زنگ‌زده‌اش که هیچ تناسبی با محتوای‌اش ندارد و بعضی چیزهای دیگرش که هنوز جسارت آن را ندارم که این‌جا بنویسم‌شان!

متن سخنرانی نه‌چندان جدید حمیدرضا جلایی‌‍‍پور با عنوان «جامعه شناسى راهگشا و جامعه شناسى سرگرم كننده » به نکاتی اشاره کرده که طی ماه‌های اخیر بعضی‌هاش به‌طور غیرمنسجم‌تر به ذهن من هم رسیده بود.

۲۳ فروردین، ۱۳۸۶

سلطه و رابطه: یا همه یا هیچ

امروز متوجه نکته‌ی جالبی شدم، نمی‌دانم مبنای علمی روانشناختی هم دارد یا نه، ولی به نظرم می‌آید بعضی آدم‌ها تنها در صورتی می‌توانند با دیگران رابطه‌ی پایدار و بادوام برقرار کنند که بتوانند بر طرف مقابل سلطه پیدا کنند! این سلطه را به اشکال مختلف اعمال می‌کنند، اگر طرف فرودست یا هم‌سطح باشد علنی‌تر است و اگر فرادست باشد با ظرافت بیش‌تری صورت می‌دهندش. اصلاً رابطه‌ای غیر از سلطه برای‌شان با دیگران متصور نیست. این قضیه به قدری برای‌شان حیاتی و حیثیتی است که اگر نتوانند طرف مقابل را تسلیم خواسته‌های خود کنند بیش تر ترجیح می‌دهند قید رابطه را بزنند؛ تا از هرگونه مواهب ناشی از انعطاف و سازگاری با دیگران بهره‌مند شوند!

۲۱ فروردین، ۱۳۸۶

طنز طبقاتی

آگهی‌های انیمیشنی راهنمایی و رانندگی نیروی انتظامی با جذابیت بصری و واقع‌بینی محتوایی‌ای که در آن‌ها هست مخاطبان مختلفی را جذب کرده است. اما اخیراً متوجه نکته‌ای شده‌ام.این که شخصیت‌های متخلف این مجموعه افرادی از طبقات پایین اقتصادی و فرهنگی جامعه هستند، مثلا داوود خطر یک راننده‌ی مسافرکش است که احتمالاً به علت نداشتن سواد و مهارت کافی در کارهای دیگر به رانند‌گی روی آورده، یا پسرخاله‌ی سیا که اخیراً به کارکترهای مجموعه اضافه شده راننده‌ی وانت درب و داغانی است که حرف زدن و منش‌اش نشان می‌دهد متعلق به طبقات پایین فرهنگی جامعه است. نکته این جا است که این مجموعه با چنین کاراکترهایی چنین القا می‌کند که متخلفان از این طبقات هستند، حال آن که همه‌ی کسانی که در خیابان‌ها تخلف می‌کنند چنین آدم‌هایی نیستند، آن‌ها از همه‌ی طبقات اجتماع هستند و چه بسا افراد طبقات پایین اقتصادی و فرهنگی جامعه امکان کم‌تری برای مالکیت وسیله‌ی نقلیه‌ی شخصی داشته باشند، طبقات بالا و متوسط ( از لحاظ فرهنگی واجتماعی) بخش بزرگی از صاحبان هزاران ماشین‌‌ تولیدی و بلکه وارداتی کشور را تشکیل می‌دهند و بعید می‌دانم کسی بتواند ادعا کند در تخلف رانند‌گی دست کمی از دیگران داشته باشند. و بعید می‌دانم تخلف رانندگی متغیری باشد که با طبقه همبستگی داشته باشد. صادق باشیم: تخلف رانندگی، کاری است که همه می‌کنند!
اما ظاهراً با نمایش طبقات پایین، بیش‌تر و راحت‌تر می‌شود بیننده را به خنده انداخت!

حیرت

وقتی تازه به دنیا آ‌مده بود؛ گاهی دقایقی طولانی محو تماشای‌اش می‌شدم، نه از روی عشق؛ از حیرت. به عمرم چیزی به این اندازه شگفت‌انگیز ندیده بودم: موجود کوچکی که از هیچ هستی یافته بود و اینک تقریباً تمام پیچیدگی‌های جسمانی بزرگسالی چون مرا با خود داشت؛ و این همه را تنها طی نه ماه تکامل حاصل کرده بود! یادم هست که آن روزها ناخودآگاه مرتب یاد این آیه می‌‌افتادم: «تبارک‌ الله احسن الخالقین». هر کسی حق دارد وقتی چنین موجود خارق‌العاده‌ای بیافریند بی‌اختیار ذوق‌زده بشود و به خودش تبریک بگوید و خودش را تحسین کند! کاملاً قابل درک بود!

حیرت آن روزها، با غبار عادت، محو و کمرنگ شد. اینک اما حیران پیچیدگی‌های روح این موجود به ظاهر کوچک‌ام، حیران شامه‌ی احساسی تیز او، حیران ظرافت‌های سیستم اندیشه‌گی‌ و طرز استدلال او که گرچه به زبان نمی‌آوردشان اما در گزینش خط مشی‌ها و جهت‌گیری‌هاش نسبت به وقایع – نه به وضوح؛ به سختی و مرارت- می کاوم و می‌بینم‌شان (و چه بسا نمی‌بینم و در نمی‌یابم). این تجربه شاید جز با داشتن فرزندی از آن خود و از نزدیک شاهد رشد و نموش بودن برای آدمی حاصل نشود. طنز تلخ ماجرا این جا است که گویا فرزند، تو را بار دیگر به اندیشیدن درباره‌ی خودت وامی‌دارد، احساس می‌کنی همه‌ی عظمتی که برای خودت به عنوان یک آدم «عاقل بالغ»(؟!) قائل بوده‌ای به چالش کشیده شده! او تو را به کارزار فراخوانده است، خیال خام پخته‌ای اگر فکر کنی همه چیز تحت کنترل تو -به عنوان «آدم بزرگ»- است! یا اگر فکر کنی تو دست کم همه چیز را از «او» بهتر می‌فهمی! احساس یأس و بی‌کفایتی می‌کنی وقتی می‌بینی همه‌ی راه حل‌های خلاقانه‌ای که به فکرت می‌رسیده یا از این و آن شنیده‌ای و خوانده‌ای جواب نمی‌‌دهد!!!
و بعد ... باز انگشت به دهان می‌مانی از پیچیدگی این موجود ظاهراً کوچک که گاهی با حماقت دست کم می‌گیری‌اش!
پ.ن. این که از شامه‌ی احساسی تیز و ظرافت سیستم اندیشه‌گی دخترک‌ام گفتم نه به این معنی است که معتقدم او به طرز متفاوتی از دیگر بچه‌های هم سن و سال‌اش چنین است یا فراتر از آن‌ها است.

۱۶ فروردین، ۱۳۸۶

4 ساله ورژن 86

[دخمل توی دستشویی در حال عملیات]
دخمل : مامان، حیوونای اهلی هم تو جنگل زندگی می‌کنن؟
من: نه، حیوونای اهلی تو مزرعه توی طویله زندگی می‌کنن.
دخمل: ما هم تو طویل [طویله] زندگی می‌کنیم؟
من: ! نه ما تو خونه زندگی می‌کنیم، توی شهر.
...
من: حالا بگو ببینم پرنده‌ها کجا زندگی می‌کنن؟ [منتظرم بگوید : توی لونه]
دخمل (بدون مکث و تردید): تو قفس

کپی رایت فقط برای آثار من

یک اتفاق جالب -و مثل خیلی وقت‌ها عجیب- در این ولایت این است که حمایت از تولیدکننده‌ی اثر فکری در ولایت ما شکل خاص خودش را پیدا کرده که احتمالا فقط دراین گوشه‌ی کره‌ی زمین اختراع شده.سایت آفتاب مجموعه‌ای از مقالات روزنامه‌ها ونشریات چاپی را آرشیو کرده است و این سایت و آرشیوش را -لابد به ظرائف الحیل طراحی وبسایت- به نحوی ساخته و پرداخته که در مورد بعضی موضوعات سرچ در گوگل نتایج سایت آفتاب را در صدر می‌نشاند. تا این‌جای کار خیلی هم خوب و مفید است. اما جالب‌‌تر این است که امکان هر گونه کپی/پیست، سیو کردن مطلب یا صفحه و حتی مشاهده‌ی سورس صفحه را غیرممکن کرده است! ( اخیرا سورس کد قابل مشاهده شده است اما متن به صورت کدها و نه کلمات دیده‌ می‌شود که البته فکر می‌‌کنم با کمی دردسر و استفاده از کانورتر بشود کدها را به متن تبدیل کرد) نکته این جا است که ایشان از مطلبی که خود از جای دیگری (قطعاً بدون پرداخت حق و حقوقی) نقل کرده‌اند به این شدت محافظت می‌کنند!
نمونه‌ی دیگر، همین سی‌دی های فیلم و کارتون موجود در بازار است. طرف درابتدای کارتون دوبله شده اسم شرکت مجهول‌المکان و مجهول‌الهویه‌‌ای را می‌برد و همگان را تشویق می کند که از محصولات خوب این شرکت استفاده کنند و مبادا از دوبله ها و کپی‌های نامناسب استفاده کنند و حق انتشار برای خودشان به عنوان دوبلور قائل‌اند!
یک شرکت دیگر که ناشر سری سی‌دی‌های بازی و سرگرمی «تاتی» برای کودکان است، در چندین نمونه از این سری انیمیشنی دارد که حاوی داستانی در مورد کسانی است که از سی دی کپی استفاده کرده‌اند و کامپیوترشان خراب شده! و طی این داستان در پی آموزش این نکته به کودکان است که باید حقوق تولید کنننده‌گان آثار فرهنگی و هنری با خرید اصل آثار توسط مصرف کننده حفظ شود. این قصه هم تا این‌جای‌اش مشکلی ندارد و آموزنده هم هست.اما وقتی می‌بینی در یکی از همین سی دی‌ها که برای آموزش زبان به کودکان طراحی شده، بریده هایی از مجموعه سی‌دی معروف «Magic Engish» بدون هیچ‌گونه اشاره‌ای به منبع آورده شده، حیرت‌زده می‌شوی والبته خنده‌ات می‌گیرد از این تناقض‌های عریان وبی‌شرمانه!