۰۹ تیر، ۱۳۸۷

دغدغه ها

انگار هرچه بزرگ تر می شود دغدغه ی سلامت روح اش از دغدغه ی سلامت جسم اش برای ام پررنگ تر می شود و می فهمم که آن همه نگرانی که برای سلامت جسمانی اش داشته ام در برابر این نگرانی های اخیرا پررنگ ناچیز است. شب ها با فکر و خیال همین موضوع به خواب می روم و صبح اولین فکری که توی رختخواب به یادم می آید همین است... این که دیروز با دخترک دروغگویی دوست شده است و برای خوشایند او دروغ گفته است بی آن که هیچ به عواقب دروغ اش فکر کرده باشد یا اصلا به درستی قبح دروغ را بداند... این که اجازه داده است کسی احساسات اش را خط خطی کند بدون آن که قدرت دفاع از خودش را داشته باشد... این که این قدر ملاحظه کار است و نمی داند که در جامعه کسی ملاحظه او را نمی کند، و این که آیا در این وانفسا باید به اش یاد بدهم او هم بی ملاحظه باشد یا نه؟! و اگر بخواهم یادش بدهم چه جوری می توانم این را به اش یاد بدهم؟ و اصلا این کار با فلسفه و سیستم و سیاست تربیتی ام جور در می اید یا نه؟ و اگر متناقض است چه طور می توانم این تناقض را حل کنم؟ و اصلا این تناقض حل شدنی است؟

یک نرم افزار فوق العاده

یک کشف مهم و بسیار جالب کرده ام که به نظرم به درد همه بخورد. گرچه کسی زیاد این جا را نمی بیند ولی به هر حال ... تعجب می کنم که تا به حال جایی در موردش چیزی نشنیده و نخوانده بودم. شاید به این دلیل که مردم فکر می کنند Office چیز پیش پاافتاده ای شده است دیگر! در مجموعه ی آفیس 2007، یک نرم افزار فوق العاده هست به نام “Microsoft Office oneNote” . این نرم افزار شبیه یک دفترچه یادداشت دیجیتالی است که شما همه چیز می توانید در آن یادداشت کنید و امکانات گسترده ای برای سازماندهی یادداشت های تان به شما می دهد.
من چند سالی است که یک دفترچه یادداشت دارم و همیشه همراه ام است و هر اطلاعی ( اعم از شماره تلفن کسی یا جایی، نام کتابی که کسی معرفی کرده یا منبع خوبی، تاریخ برگزاری یک سمینار، ایده های ناگهانی ذهنی، کارهای در دست اقدام، شماره بازیابی یک کتاب در کتابخانه دانشکده، یا حتی بریده روزنامه) را توی اش می نویسم. خوبی این کار این است که از شر کاغذهای یادداشت کوچک وتکه تکه که همیشه احتمال گم شدن شان هست خلاص شده ام و هیچ وقت دنبال چیزی نمی گردم چون می دانم هرچه باشد توی همین دفترچه است. البته این دفترچه ها سالی یک بار یا کم تر تمام می شوند و دفترچه نویی مجبور می شوم بخرم و تبعا ممکن است بعضی اطلاعات دفترچه قبلی هنوز به دردم بخورند که ناگزیر گاهی باید به همان دفترچه قبلی مراجعه کنم... به هر حال این نرم افزار نقشی شبیه همین دفترچه دارد با این تفاوت که امکان ویرایش، سازماندهی و بازیابی اطلاعات در آن بسیار قوی تر است. همچنین امکان پیونددادن وآمیختن انواع اطلاعات در اشکال و موضوعات مختلف در آن فوق العاده است. اطلاعاتی به شکل صوت، تصویر، جدول، نوشتار، هایپرلینک، فایل ضمیمه، امکان share کردن اطلاعات و کلی چیزهای دیگر. و این ها البته به علاوه ی هماهنگی کامل با سایر نرم افزارهای آفیس. ممکن است کاری شبیه این را بشود در Word یا Excell هم کرد اما به سختی و هرگز این گونه پیوستگی که بین انواع اشکال اطلاعات می شود در این نرم افزار در اختیار داشت در نرم افزارهای فوق یافت نمی شود.
چی از این بهتر می خواهید؟!

۳۱ خرداد، ۱۳۸۷

باور

نمی دانم این جا را می خوانی یا نه. اما می خواهم بگویم اتفاقا به نظرم بعید است آن سیب هیچ تاثیری نداشته باشد! کسی که آن سیب را به امید تاثیرش می خورد حتما اثرش را خواهد دید؛ تو اما نه! ما در دنیای "باور"های مان زندگی می کنیم نه در دنیای صلب واقعیت های جزمی (اصلا واقعیت چی هست؟!). موجودات زنده و غیرزنده ی دیگر ممکن است در دنیای واقعیت ها زندگی کنند اما ما در جهان معناها، تفسیرها و باورها شناوریم. این رکن پارادایم تعریف اجتماعی و رویکردهای تفسیرگرا در جامعه شناسی است. و اتفاقا این روزها همه ی کتاب های روانشناسی عامه هم پُرند از روش هایی برای مواجهه با جهان و جامعه که مبتنی بر تغییر باور و نگرش است، و می دانی که در اغلب این کتاب ها حرفی از عقیده ی مذهبی نیست. "تاثیر ژن ها" هم چیزی بیش از یک باور برای من و تو که هرگز مکانیزم اثر آن ها را به چشم خودمان ندیده ایم نیست... پس باور ما مبتنی بر چیزی نیست که دیده ایم و می شناسیم؛ بلکه دیده ها و شناخته های ما بر مبنای باورهای مان شکل می گیرد.
و انسان "ناگزیر" از باور است...

برای خانم های جوان

اغلب "سکوت"، روشن ترین، محترمانه ترین و عاقلانه ترین جوابی است که می شود به یک شیطنتِ رندانه ی مردانه داد؛ چیزی که بسیاری از خانم های جوان نمی دانند! البته شاید هم میدانند اما وسوسه ی بازی دادنِ (یا بازی کردن با) یک مرد، برای یک زن ماجراجویی و وسوسه ای هیجان انگیز است که می تواند همزمان برای اش مهلک هم باشد! و احتمالا مردان میدانند که تسلیم نشدن به این وسوسه تا چه اندازه برای زنان مشکل است!
پ.ن: رو دست زدن به کسی که می خواهد با رندی تو را به بازی بکشاند هم البته لذت زنانه ی دیگری است!

۲۲ خرداد، ۱۳۸۷

دلبستگی

مثل غریبه‌ای که در موردش چیزهایی شنیده باشم و فقط ازدور دیده باشم‌اش؛ مدتی (نه طولانی) دل‌مشغول‌اش بودم و حالا در خانه‌‌ی من است، اما هنوز یک‌جوری انگار با او بیگانه‌ام، هنوز با هم صمیمی نشده‌ایم، این دو-سه روز بیش‌تر از روزی یک‌ساعت با او ننشسته‌ام. با این دوست قدیمی‌ترم انگار صمیمی‌ترم، به چم و خم روح و روان‌اش انگار واردترم و راحت‌تر می‌توانم با او ارتباط برقرار کنم و برای همین هنوز وقت بیش‌تری را با او می‌گذرانم، او هر چیزی که برای برآوردن درخواست‌های من لازم باشد در چنته دارد. اما از آن طرف، سمب و سوراخ‌های روح آن یکی را هنوز نشناخته‌ام ونیاز به زمان دارم تا بتوانم با او هم راحت باشم و خواسته‌های‌ام را به‌سادگی با وی درمیان بگذارم. چیزهایی هست که ازش می‌خواهم اما چون هنوز مطرح‌شان نکرده‌ام و هنوز به‌اش آمادگی برای طرح‌شان نداده‌‌ام نمی‌تواند برای‌ام برآورده‌شان کند، اما شک ندارم که از عهده‌اش برمی‌آید؛ چه بسا به‌تر از این آشنای قدیمی. قبلا فکر می‌کردم به محض این که نو به بازار بیاید کهنه دل‌آزار می‌شود، اما مهر این «کهنه» هنوز از دل‌ام نرفته است، یک جور تعلق‌خاطر دارم به‌اش، شاید به خاطر سابقه‌ی دوستی‌مان، به خاطر همه‌ی خاطراتی که من از او و نشان‌هایی که او در خود از من دارد. من بخشی از وجودم را در او جاگذاشته‌ام، این را هر کسی بخواهد می‌تواند ببیند. و در این تجربه چه واضح می‌بینم که «تغییر» و «دل‌کندن» از همه‌ي چیزهایی که به آن‌ها عادت کرده‌ایم برای ما آدم‌های مادی چه‌قدر دشوار است .

و بالاخره اگر به‌‌ام نخندید در گوشی به‌تان می‌گویم که کمی دل‌ام برای این دوست قدیمی‌ام می‌سوزد که می‌خواهم روابط‌ ام را با او کم و محدود کنم و دل به دوست تازه‌ام ببندم، احمقانه است ولی فکر می‌کنم دلگیر می‌شود از من این کامپیوتر قدیمی‌ام!

پ.ن. این را ننوشتم که کامنت «مبارکه» بگیرم! روایت یک تجربه است که برای ام منحصر به فرد بوده است وبه بیان درآوردن‌اش تجربه‌ای دیگر؛ تجربه‌ای سرگرم‌کننده و خوشایند.

قایق کاغذی با پاکت سیگار

همان اوایل گفتم که در این وبلاگ روایت‌گر تجربه‌های‌ام هستم، این تجربه‌ها لزوما عمیق یا در مورد مسایل مهم یا سرنوشت‌‌ساز زندگی نیستند، ارزش‌شان از دید من در این است که پنجره‌ای‌اند به پیچ و خم‌های روح خودم، و من از این دریچه به تماشای خودم می‌نشینم و گاهی به تماشای پیچیدگی‌های روح انسانی. به علاوه‌ی آن که «قلم» (کی‌برد؟!) همیشه به نظرم موجودی جادویی و اعجاب‌انگیز بوده است، و از همین رو «نوشتن» و بازی با کلمات همیشه برای‌ام لذت‌بخش بوده؛ انگار چیزی خلق کرده‌ام؛ دست کم چیزی شبیه یک قایق کاغذی با پاکت سیگار!

بدبینی

با تجربه‌ای که من دارم به دشواری می‌توانم باور کنم که افشاگری‌های اخیر در مورد مفاسد اقتصادی، پیکاری بزرگ و جدی و پیگیر علیه فساد است و هیچ ربطی به انتخابات ریاست‌جمهوری دوره‌ی بعدی ندارد.

آیا من آدم بدبینی هستم یا تعداد آدم‌های بدبین آن‌قدر هست که احساس غیرعادی بودن به‌ام دست ندهد؟


۲۰ خرداد، ۱۳۸۷

اندرز

به کودکان‌تان -از اوان کودکی- فریب‌کاری و بدجنسی بیاموزید! کودکی که این دو را نداند و وارد تعامل اجتماعی خارج از خانه بشود، بازنده است، از بدجنس‌ها و فریب‌کارها بازی خواهد خورد، و در بهترین حالت(!) از لحاظ روحی و عاطفی آسیب خواهد دید.


بهانه: چند روز پیش که دیدم دو همبازی خردسال دخترکم، چگونه احساسات او را به بازی گرفتند و با فریب و دغل او را شکستند و رفتند، و دیدم که او در غم از دست دادن این عشق‌های کوچک‌اش چگونه مویه کرد؛ دل‌ام سخت گرفت. کوتاهی از من بود که تاکنون درباره‌ي سوء نیت‌ها و فریبکاری‌های آدم‌ها برای نیل به مقاصدشان چیزی برای‌اش نگفته بودم.

۱۵ خرداد، ۱۳۸۷

بهمن

انگار کن که تنها پای کوهی پر برف ایستاده‌ای، یا از آن به سختی بالا می‌روی... صدایی درگوش‌ات می‌پیچد: صدای فروغلتیدن بهمن... واقعیت است یا توهم؟ تا وقتی نبینی که پرشتاب و بی‌رحم به قصد بلعیدن‌ات به سمت تو حمله‌ور می‌شود؛ قرینه‌ای در دست نیست...