۰۹ تیر، ۱۳۸۷
دغدغه ها
یک نرم افزار فوق العاده
من چند سالی است که یک دفترچه یادداشت دارم و همیشه همراه ام است و هر اطلاعی ( اعم از شماره تلفن کسی یا جایی، نام کتابی که کسی معرفی کرده یا منبع خوبی، تاریخ برگزاری یک سمینار، ایده های ناگهانی ذهنی، کارهای در دست اقدام، شماره بازیابی یک کتاب در کتابخانه دانشکده، یا حتی بریده روزنامه) را توی اش می نویسم. خوبی این کار این است که از شر کاغذهای یادداشت کوچک وتکه تکه که همیشه احتمال گم شدن شان هست خلاص شده ام و هیچ وقت دنبال چیزی نمی گردم چون می دانم هرچه باشد توی همین دفترچه است. البته این دفترچه ها سالی یک بار یا کم تر تمام می شوند و دفترچه نویی مجبور می شوم بخرم و تبعا ممکن است بعضی اطلاعات دفترچه قبلی هنوز به دردم بخورند که ناگزیر گاهی باید به همان دفترچه قبلی مراجعه کنم... به هر حال این نرم افزار نقشی شبیه همین دفترچه دارد با این تفاوت که امکان ویرایش، سازماندهی و بازیابی اطلاعات در آن بسیار قوی تر است. همچنین امکان پیونددادن وآمیختن انواع اطلاعات در اشکال و موضوعات مختلف در آن فوق العاده است. اطلاعاتی به شکل صوت، تصویر، جدول، نوشتار، هایپرلینک، فایل ضمیمه، امکان share کردن اطلاعات و کلی چیزهای دیگر. و این ها البته به علاوه ی هماهنگی کامل با سایر نرم افزارهای آفیس. ممکن است کاری شبیه این را بشود در Word یا Excell هم کرد اما به سختی و هرگز این گونه پیوستگی که بین انواع اشکال اطلاعات می شود در این نرم افزار در اختیار داشت در نرم افزارهای فوق یافت نمی شود.
چی از این بهتر می خواهید؟!
۳۱ خرداد، ۱۳۸۷
باور
و انسان "ناگزیر" از باور است...
برای خانم های جوان
پ.ن: رو دست زدن به کسی که می خواهد با رندی تو را به بازی بکشاند هم البته لذت زنانه ی دیگری است!
۲۲ خرداد، ۱۳۸۷
دلبستگی
مثل غریبهای که در موردش چیزهایی شنیده باشم و فقط ازدور دیده باشماش؛ مدتی (نه طولانی) دلمشغولاش بودم و حالا در خانهی من است، اما هنوز یکجوری انگار با او بیگانهام، هنوز با هم صمیمی نشدهایم، این دو-سه روز بیشتر از روزی یکساعت با او ننشستهام. با این دوست قدیمیترم انگار صمیمیترم، به چم و خم روح و رواناش انگار واردترم و راحتتر میتوانم با او ارتباط برقرار کنم و برای همین هنوز وقت بیشتری را با او میگذرانم، او هر چیزی که برای برآوردن درخواستهای من لازم باشد در چنته دارد. اما از آن طرف، سمب و سوراخهای روح آن یکی را هنوز نشناختهام ونیاز به زمان دارم تا بتوانم با او هم راحت باشم و خواستههایام را بهسادگی با وی درمیان بگذارم. چیزهایی هست که ازش میخواهم اما چون هنوز مطرحشان نکردهام و هنوز بهاش آمادگی برای طرحشان ندادهام نمیتواند برایام برآوردهشان کند، اما شک ندارم که از عهدهاش برمیآید؛ چه بسا بهتر از این آشنای قدیمی. قبلا فکر میکردم به محض این که نو به بازار بیاید کهنه دلآزار میشود، اما مهر این «کهنه» هنوز از دلام نرفته است، یک جور تعلقخاطر دارم بهاش، شاید به خاطر سابقهی دوستیمان، به خاطر همهی خاطراتی که من از او و نشانهایی که او در خود از من دارد. من بخشی از وجودم را در او جاگذاشتهام، این را هر کسی بخواهد میتواند ببیند. و در این تجربه چه واضح میبینم که «تغییر» و «دلکندن» از همهي چیزهایی که به آنها عادت کردهایم برای ما آدمهای مادی چهقدر دشوار است .
و بالاخره اگر بهام نخندید در گوشی بهتان میگویم که کمی دلام برای این دوست قدیمیام میسوزد که میخواهم روابط ام را با او کم و محدود کنم و دل به دوست تازهام ببندم، احمقانه است ولی فکر میکنم دلگیر میشود از من این کامپیوتر قدیمیام!
قایق کاغذی با پاکت سیگار
بدبینی
آیا من آدم بدبینی هستم یا تعداد آدمهای بدبین آنقدر هست که احساس غیرعادی بودن بهام دست ندهد؟
۲۰ خرداد، ۱۳۸۷
اندرز
بهانه: چند روز پیش که دیدم دو همبازی خردسال دخترکم، چگونه احساسات او را به بازی گرفتند و با فریب و دغل او را شکستند و رفتند، و دیدم که او در غم از دست دادن این عشقهای کوچکاش چگونه مویه کرد؛ دلام سخت گرفت. کوتاهی از من بود که تاکنون دربارهي سوء نیتها و فریبکاریهای آدمها برای نیل به مقاصدشان چیزی برایاش نگفته بودم.