پانزده سال پیش رفتارش جور دیگری بود، انگار هیچ فکر نمیکرد که یک جورهایی نسبتی پدرانه با من دارد، حالا بعد از آن گسست و بازگشت دوباره، نگاهاش و لحناش چهقدر مهربان و ملاحظهکارانه و گاهی حتی شاید ندامتآمیز است. آیا نگران فروپاشیدن همین ارتباط متزلزل است؟ یا این تفاوت لحن و نگاه، محصول مراوده با دختراناش است که حالا دیگر بزرگ شده اند و خوب از نزدیک میبیند که بسیار متوقعتر، شورشیتر و تند و تیزترند؟ گذر زمان درسها به ما میآموزد، افسوس که همیشه «ناگهان چهقدر زود دیر میشود»...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر