۱۸ مرداد، ۱۳۸۶

جنایت روزنامه‌ای

مدتی خواننده‌ی پر و پاقرص صفحه‌ی حوادث روزنامه ها بودم، هنوز هم کم و بیش هستم. حالا دیگر کمی هم ادعای تخصص در تحلیل و تفسیر حوادث روزنامه‌‌ای را پیدا کرده‌ام! در ضمن معتقدم خواندن صفحه‌ی حوادث برای هر آدمی که توی جامعه رفت‌وآمد دارد لازم است!

این روزها صفحات حوادث خیلی پر رونق‌اند، پر از قتل‌های جورواجور: زنجیره‌ای، سازمان‌یافته، تصادفی،‌ تجاوز، شیادی به روش‌های محیرالعقول و ... .

زمانی نگران بودم که خودم یا نزدیکان‌ام قربانی یکی از این قتل های قساوت‌بار بشویم! از آن‌ها که طرف را بعد از قتل با کاردِ قصابی مثله می‌کنند و توی پلاستیک سیاه می‌گذارند سرکوچه که رفتگر ببرد! کابوسی بود! حالا اما چنین دلهره‌ای ندارم. بسیار بعید ونادر می‌دانم که آدمی زندگی سالم و معمولی‌ای داشته باشد و ضمناً جامعه را هم کم و بیش هوشیارانه بشناسد و آن وقت درگیر ماجراهای عجیب و غریب و جنایت‌های «صفحه‌ی حوادث پُرکن» بشود. این استنتاج، حاصل چند سال به دقت دنبال کردن صفحات حوادث و تجزیه و تحلیل این داده‌ها است!

اما برای دخملک‌ام همیشه نگران‌‌ام. او دست کم تا سال‌ها نمی‌تواند چنین شناختی که یک آدم بالغ به تجربه (شخصی یا غیرشخصی) حاصل کرده است به‌‌دست ‌آورد. گاهی به خودم دلگرمی می‌دهم که این بچه‌ها و ونوجوان‌هایی که موضوع صفحه‌ی حوادث شده‌اند احتمالاً والدینی داشته‌اند که توجه کافی به امور بچه‌شان و نیز تغذیه و توجیه فکری‌‌شان نداشته‌اند. آیا در جامعه‌ای که صفحه‌ی حوادث روزنامه‌هاش دائماً حسی از ناامنی را به تو القا می‌‌کند می‌توانی با چنان دلگرمی‌‌ای دلخوش باشی؟ در عصری که کودکان و بزرگسالان در رسانه‌های متکثر و بی‌در و پیکر غوطه‌ورند، گروه همسالان نیز ازلحاظ منش یکدستی سال‌های پیشین را ندارد، و به مدرسه هم امیدی نیست؛ آیا هنوز هم می‌توانیم مطمئن باشیم که اگر بنیان فکری مورد نظر را در بچه ایجاد کنیم؛ این ضامن امنیت و سلامت او در دنیای پرتلاطم پیش رو است؟

علیرغم تردیدهای گاه و بیگاه، من هنوز به مثبت بودن پاسخ سؤال فوق خوش‌بین‌ام.


بهانه

۲ نظر:

ناشناس گفت...

این حکمی که راجع به افراد بزرگ سال دادید برام خیلی عجیبه. واقعا انقدر مطمئن میتونید بگید؟ آخه آدم صفجه حوادث رو میخونه یه جور حسی نزدیکی بهشون به آدم دست میده حس میکنه ممکنه جای اونها قرار بگیره. هرچند من چون صفحه حوادث خیلی ناراحتم میکنه (مخصوصا اخبار اعدام و تجاوز) معمولا نمیخونمش! در ضمن من مشهدی نیستم. پدرم ترک آستاراست. مادرم اهواز بدنیا اومده و بزرگ شده پدرش کرد بوده و مادرش لر، خودمم تهران بزرگ شدم و تا همین سه سال قبل هم که مشهد قبول شم و بیام دانشگاه سجاد تهران زندگی میکردم. (البته الان هم تعطیلات میرم تهران) ولی نمیدونم چه حسی بهم میگه مشهد موندگارم. خلاصه که میشه گفت من یه جورایی آشتی ملیم!

Farbud گفت...

تشکرات وافر