۱۸ اردیبهشت، ۱۳۸۵

صادقانه

«گیلانه» را ندیده بودم، تازه دیدم اش. چیزی که می توانم در موردش بگویم این است: صریح ترین و صادقانه ترین حرف هایی که می شد درباره جنگ ایران و عراق زد؛ بدون ژست های روشنفکرانه ی گل درشت!
درست قبل از گیلانه، «دیوانه از قفس پرید» را دیده بودم که از لحاظ موضوع وجوه مشترکی با گیلانه داشت، اما آن فیلم پرشعار و دیالوگ های سنگین خسته کننده ای که تلاش می کردند حرف های بزرگی را در گوش مخاطب بچپانند کجا و گیلانه کجا! تا حالا دقت نکرده بودم که یک فیلم نامه ی مزخرف اگر با بازیگران صاحب نام ترکیب و اشباع شود چه معجون مضحک و مبتذلی از آب درمی آید!
پیش از این هر دو، «کافه ترانزیت» را دیدم که کم و بیش جالب بود، از این که آن هم شعارهای گل درشت (!) نداشت خوشم آمد. زیباترین سکانس اش هم برای من جایی بود که ریحان برای خودش موسیقی ترکی گذاشته بود و با دستهای گلیِ تا آرنج بالا زده دیوار گلی خانه اش را بالا می برد و دست هایش مثل برف پاک کن ماشین به چپ و راست حرکت می کرد! از خلاقیت فوق العاده ی کارگردان در شکل دادن به این صحنه که چیزی از رقصی زیبا (در چارچوب کلی فیلمی با آن مضمون و فضا) کم نداشت واقعا لذت بردم. چه طور است که دکتر فاضلی از فضای باز برای خلاقیت حرف می زند، آیا ممکن بود بدون محدودیت هایی که بر فیلم ساز ایرانی اعمال می شود چنین صحنه ی بکری تولید بشود؟! تا نظر جامعه شناسان خلاقیت چه باشد؟!

هیچ نظری موجود نیست: