۰۵ خرداد، ۱۳۸۵

وصل!

احساس می کنی چه قدر به دست آوردن چیزها آن ها را درنگاه ات حقیر می کند! تمام شکوه و عظمتی که درذهن ات داشته اند فرومی ریزد، و تمام تشنگی و اشتیاقی که تو را سرشار از شور و حرکت می کرده فرو می نشیند...
یادم هست یک بار مطلبی نوشته بودم درباره روایت های مختلف از عشق. ایده ای که آن جا طرح کرده بودم این بود که شورانگیزی و جذابیتی که در روایت های عاشقانه ی شاعرانی مثل مولوی و حافظ هست ناشی از این است که روایت عشق را در فراق سروده اند، و از همین رو هم در شعرهای شان تصویر آرمانی معشوق را منعکس کرده اند، و همین است که چنین روایتی را زیباتر از حدیث وصل می کند، اصلا وصل که «ماجرا» ندارد؛ که هیجان و حرکت ندارد؛ که تازه بعد از وصل، عیوب معشوق رخ می نماید...!

هیچ نظری موجود نیست: