همسایهی بغلی بنّایی دارد، فرقون خاکآلودی را (که قبلاً فقط عکساش را دیده) بهاش نشان میدهم و میگویم: «اگه گفتی این چیه؟»
- گاری
: نه! این گاری نیست، فرقونه، فرقون.
تقریباً با فریاد و ژستی قاطع میگوید: نـــــع، گاریه.
با چنان قاطعیت و سماجت و اطمینانی این را میگوید که جایی برای هرگونه چانهزنی و جدل در مورد ماهیت شیء چرخدار کنار کوچه نمیماند و نمییابم. احتمالاً خودآگاه یا ناخودآگاه قصدش هم همین بوده!
... و بعد به این فکر میکنم که این واکنشاش آیا بازتابی از خامی خردسالی است یا انعکاسی از خیرهسری جاهلانهی همهی ما آدمها وقتی پندارمان را از واقعیت بیان میکنیم؟
۴ نظر:
سلام. شما بذارید به حساب اعتماد به نفس بچه. آینده ی درخشانی در انتظارش هست
ندا جان ممنونم بابت لينك سپاس
ظاهرا از همان بچگی است که یاد می گیریم تصورات خود را عین واقعیت بدانیم. در حقیقت راه بحث و جدل را بر خود میبندیم.
اسمها فقط قراردادین میشه اونا رو عوض کرد مث داستان ملکه الیزابت مستور
ارسال یک نظر