گفتوگوهای من و دخترم موقع برگرداندناش از مهدکودک
روز اول
دخمل: «مامان، بردیا منو زد»
روز دوم
دخمل: «مامان، بردیا دستمو نیشگون گرفت، اینجوری... بهم گفت خر»
روز سوم
از جلوی یک تالار عروسی رد میشویم.
دخمل ( باهیجان): «مامان، ماشین عروس، ماشین عروس!»
روز چهارم
از جلوی همان تالار قبلی رد میشویم.
دخمل: «مامان، من میخوام با بردیا عروسی کنم»
غافلگیری و حیرتزدگیام را قورت میدهم و زورکی لبخند میزنم: «اِ!؟ چه جالب!» چیز دیگری به ذهنام نمیرسد بگویم.
روز پنجم
دخمل: «مامان، من میخوام با بردیا عروسی کنم»
من: «عجب!؟ چه جالب! خوب عروسی کنی بعدش چیکار کنی؟»
دخمل:«بردیا بهم کیک بده بخورم»
روز ششم، هفتم و ...
مکالمات روز چهارم تکرار میشود.
روز پانزدهم
دخمل: «مامان، من میخوام با بردیا عروسی کنم»
(واکنشی ملایم مشابه روزهای قبل نشان میدهم در حالی که ته دلام حرص میخورم و بدجوری دلام میخواهد بدانم کی این حرفها را سر زبان این نیموجبی سه سال و نیمه انداخته است، آیا توی مهد چیزی دراین مورد شنیده؟)
من: «خوب!»
دخمل: «میخوام با بردیا عروسی کنم خوشبخت بشم»
چشمهام گرد میشود و مغز و زبانام قفل میکند.
اعصابام که میآید سرجاش دلام میخواهد بگویم: واقعاً فکر میکنی با این پسرهی بددهن که دستِ بزن هم دارد و اهل همه جور خشونت فیزیکی و لفظی هست بتوانی خوشبخت بشوی طفلکام؟
پ.ن: بعد از کلی عرقریزان ذهن، حدس میزنم منشاء همهی این فکرها و حرفها همین کارتونهایی باشد که هرکدامشان را تا وقتی آنقدر خش بردارند که قابل پخش نباشند تماشا میکند. این که میگویند این کارتونهای امریکایی تهاجم فرهنگی است چندان بیراه هم نمیگویند!!! باعث شدهاند بچهام بهکلی عقلاش را از دست بدهد!
۷ نظر:
هه
جالبه
یاد یه جوک افتادم
آدم این روزا زیاد با این موارد برخورد میکنه و عکس العمل اولش هم تنها حیرته
بين عشق ونفرت يك خط هم فاصله نيست
حتي نفرت نوعي عشق است .عشقي پنهان
سالهاست که به این مساله فکر می کنم .شوهرم فکر می کند که من آدم بدبینی هستم که راجع به چیز به این سادگی مثل کارتون هم نظر منفی دارم و آنرا یک اجتماعی کردن مجدد خلاف ارزشهای خانواده می دانم .اما من این گفته شمارا با تمام وجودم حس کرده ام و به تمام مادانی که بچه های خیلی کوچک دارند توصیه می کنم از همین ابتدا اصلا بچه را به این سی دی ها عادت ندهند .ازما که گذشته...
سلام. متاسفانه در این سن تلویزیون خیلی اثر داره و اگه کنترول ننشه بچه ها 24 ساعت نگاه میکنن. دختر منم همین طور بود و تنها نکته ی مفید برای اون یاد گرفتن انگلیسی قبل از رفتن به مدرسه از تی وی بود. فقط وقتی خودم غبر مستقیم خاموش میکردم و باهاش بازی میکردم یاد تلویزیون نبود وگرنه مواقعی که خودش بازی می کرد حتما باید تلویزیون هم روشن می بود. من از مخالفان تلویزیون هستم. ولی نتونستم در بر قدرتش غلبه کنم! موفق باشد
خوشوقتم اکرم جان! چون من هم از مخالفان تلویزیون هستم! و صد البته موافقام که یک راه کاهش زمان تلویزیون تماشاکردن بچهها (و البته بزرگترها!) مشغول شدن به امور دیگر است! این ترفند برای ترک عادتهای دیگر هم موثر است!!!
به نظر مياد حيرت زدگي شايع ترين واكنش بين مادرهاي امروز ايرانه كه بچه هايي بين سه تا بيست سال دارند!
سپردن کودکان به دست تلویزیون مانند سپردن کودک به فردی است که نمی شناسیم و نمیدانیم چه چیزی ممکن است به کودکمان یاد بدهد.
ارسال یک نظر