زن، بیتوجه به عابرانِ مجاور و روبرو، راهاش را از میانِ پیادهرویِ شلوغِ بعد از ظهرِ یک روز گرمِ تابستان پیدا می کرد و جلو میرفت. انگشت اشارهاش را در هوا تکان داد و زمانی که از کنار من رد میشد آخرین جمله را گفت و در گوشی موبایلش را با عصبانیت محکم بست: «همین که گفتم، وگرنه زندگی رو آتیش میزنم».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر