در برخوردهای کوتاه، یا حتی برخوردهای متعدد و طولانیتر ممکن است آدمی ساده، کمحرف و فاقد پیچیدگی بهنظر برسد. اما در مقایسه با دیگران یک ویژگی – به نظر من- حیرتانگیز و منحصربهفرد دارد: وقتی با کسی همنشین یا وارد گفتوگو میشود سعی نمیکند با تلاش و تقلا با هر ترفندی که دستاش برسد سعی کند برتری و حقانیت خودش را اثبات کند و به طرف مقابل ثابت کند حرف او درست است! با آرامش لبخند میزند یا در نهایت موضوع بحث را عوض میکند!
نمیدانم این جور برخورد کردن را ناخودآگاه در کودکی آموخته یا در بزرگسالی تعمداً تلاش کرده چنین باشد و اصلاً تفسیر و هدف خودش از این کار چیست؟ از دید من اما شیوهی بسیار جالب و آرامشبخشی در تعامل با دیگران است، تنها قسمت مشکل کار این است که باید نسبت به قضاوت و تصویری که دیگران از او دارند بیاعتنا باشد؛ نسبت به حقانیتاش. شاید با خودش میگوید: «چه اهمیت دارد حرفام را بهشان ثابت کنم؟ مهم این است که خودم میدانم درست است»! یا:«چرا باید اصرار داشته باشم آنها هم حقیقت را بدانند اگر خودشان تمایلی ندارند؟» یا: «چرا باید خودم را برای کل کل کردن با بقیه خسته کنم»! انگار او رابطهای بین حقیقت و حقانیت نمیبیند: اگر چیزی از نظرش حقیقت دارد الزامی برای اثبات حقانیت خودش نمیبیند و برعکس!
نمیدانم شاید هم هیچکدام از حدسهای من درست نباشد. اما به هر حال با همین تفسیرهایی که من کردم هم بهنظرم شیوهی قابل قبولی برای داشتن یک زندگی آرام و همزیستی کمتنش با مردم است.
۳ نظر:
به گمانم دیگر سری به ما نمی زنی!
فکر کنم شما قدیمی ترین خواننده نوشته های من هستید. برای همین وقتی مدتی خبری از شما نمی شود نگران می شوم!
موفق باشید
فاضلی
ضمنا من یکی در زبان آوری و سخنوری از هیچ بانویی تا این لحظه کم نیاورده ام! پس در آن فرضیه ات شک کن جانم!
فاضلی
میشه این فرد رو بی تفاوت نسبت به هم صحبتش در نظر گرفت. در مقابل کسانی هستند که دوست دارن عقیده خودشون رو به دیگران تحمیل کنند. شاید بشه بین این دو «نهایت»، در میانهای قرار گرفت که موجب نشاط برای خودمون و دیگران بشه. مدتها قبل در مورد دکترین «میانه طلایی» ارسطو مطلبی نوشتم به نام «خوب بودن ۳» که لینکش رو اینجا میذارم:
http://unidweblog.blogspot.com/2006/09/blog-post.html
اگه قرار بود همه از ترس مجادله، جرات بحث نداشته باشن معلوم نبود سطح دانش چقدر میتونست پیشرفت کنه.
ارسال یک نظر