۱۰ دی، ۱۳۸۸

ماجرای هیجان انگیز کهریزک!

ماجرای کهریزک هرچه می گذرد جالب تر می شود:

  1. اول یک عده را می برند به یک بازداشتگاه مخوف.
  2. یکی از جان به در بردگان از این بازداشتگاه، دیده های اش را روی اینترنت منتشر می کند.
  3. بالاترین مقام مملکت دستور به تعطیلی بازداشتگاه می دهد و عده ای نجات می یابند
  4. کروبی برای آسیب دیدگان کهریزک سینه سپر می کند و دادخواهی می کند
  5. رسوایی کهریزک ابعاد گسترده تر و هولناک تری پیدا می کند
  6. قرار می شود برای حفظ ظواهر هم که شده عاملان جنایت کهریزک محاکمه شوند
  7. استانداردهای دوگانه موجب می شود هیچ نامی از جنایتکاران کهریزک منتشر نشود (برخلاف متهمان آشوب ها که دادگاه های علنی شان تنها چند روز پس از انتخابات از تلویزیون سراسری پخش شد)
  8. به مدت چند ماه علیرغم تظاهر دستگاه قضایی به پیگیری، هیچ نامی از آمران و عاملان جنایات کهریزک منتشر نمی شود.
  9. بالاخره نامی که بیش از همه بر سر زبان ها می چرخد، به مجلس می رود و توضیحات غیرعلنی می دهد.
  10. تعدادی از نیروهای پایین دست کهریزک به مجلس شکایات می برند[لینک خبر]، ظاهرا قرار است آن ها به اتهام جنایات خودسرانه و بازی با حیثیت نظام محاکمه شوند (محاکمه ای فرمایشی از همان نوع محاکمه که در شبهای پس از آشوب پخش شد). آن ها نمی خواهند مثل "عروجعلی ببرزاده" در حوادث کوی دانشگاه دوره ی خاتمی، متهمان بی دست و پا و تو سری خور جنایتی باشند که نقش مهمی در آن نداشته اند جز «انجام وظیفه».
  11. .... ؟
این اتفاق تازه ای است. این بار حاکمیت احتمالا باید نگران این باشد که چنین نیروهای «مخلص»ی هم از ظلم به فغان بیایند، دچار سرخوردگی شوند، و ابعاد تازه ای از ماجرا را توسط رسانه های بدون مرز امروزی منتشر کنند و چالش پیچیده ی جدیدی برای حاکمیت بسازند!!!

۰۴ آذر، ۱۳۸۸

رابطه ی فساد و فشار

واکنش حاکمیت به گزارش گسترش فساد[+]:

«رئیس سازمان بازرسی کل کشور، گزارش اخیر سازمان موسوم به سازمان بین‌المللی شفافیت درباره نزول 27پله‌ای رتبه ایران از لحاظ فساد اداری و قرار گرفتن ایران در رتبه 168 نظام‌های اداری فاسد جهان را که دستمایه هجمه برخی رسانه‌ها علیه دولت شده بود، کاملا ظالمانه، ناصحیح، جانبدارانه و سیاسی خواند.»
...
«رئیس سازمان بازرسی کل کشور ، اشکال عمده در این بخش را تعلل برخی ادارات در ایران در ارائه آمار واطلاعات دقیق از وضعیتشان بیان و تصریح کرد: متاسفانه ادارات در کشور ما، آمار و اطلاعات دقیقی را ارائه نمی‌کنند و خود ما هم که می‌خواهیم آمار بگیریم متاسفانه با تعلل مواجه هستیم.»
...
«رئیس سازمان بازرسی کل کشور خاطرنشان کرد: باید فشار بیاوریم و در این بخش با تبلیغات گسترده و پیگیری از مراجع دیپلماسی، جایگاه ناحقی را که به ما دادند اصلاح خواهیم کرد.»

1- آقای رئیس، فساد با فشار اصلاح نمی شود.
2- فساد با«تبلیغات گسترده» و زبان بازی و زبان آوری و شعارهای دهن پرکن اصلاح نمی شود.
3- فساد موضوع «دیپلماتیک» نیست که خبرش را از مراجع دیپلماسی بگیرید.
4- جایگاه و «نمره» را به کسی «نمی دهند» بلکه «می گیرد»!
5- لازم نیست کسی «آماری» ارایه کند یا سازمانی «موسوم» به شفافیت گزارشی مبتنی بر داده های کاملا روشن و مشخص منتشر کند. به قول شیخ اصلاحاتِ سابق «ننه جون منم داره می بینه» که فساد مثل سرطان بدخیمی به ارکان ریز و درشت کشور دست اندازی کرده. کافی است یک نگاه به اقتصاد و تجارت و ورزش و سینما و کوچه و خیابان بیندازید آقای رئیس...

در همین مورد از نوشته های پیشین ام: 1، 2

۰۳ آذر، ۱۳۸۸

رضایت از زندگی

اگر یک آمار معتبری منتشر بشود از میزان درخواست های مهاجرت کشورهای مختلف به کشورهای دیگر، و داده ها به صورت طولی باشند (یعنی مربوط به سال های مختلف باشند)، آن وقت شاید یک جورهایی بشود راجع به «رضایت از زندگی» مردم کشورهای مختلف و آرمان های شان از یک زندگی مطلوب چیزهایی گفت، و راجع به روندها هم.

خاستگاه ایده: هجوم ملت برای ثبت نام در لاتاری گرین کارت امریکا و فوج سایت های مشاوره برای ثبت نام.

۲۵ آبان، ۱۳۸۸

داشتن یا به دست آوردن؟

چه داری؟ چه «به دست» آورده ای؟

آدم ها لایق چیزهایی که بر حسب شانس و تصادف، یا بنا به قاعده های اتوماتیک سنت ها صاحب شده اند نیستند، آدم ها لایق چیزهایی هستند که در پی کسب شان می روند و «به دست» می آورند.

۲۴ آبان، ۱۳۸۸

دعا

«خدایا! هرچیزی را زمانی به من بده که شایسته ی آن باشم»

به دست آوردن هر چیزی پیش از موعد آن - پیش از رسیدن به شایستگی، بلوغ و سلامت نفس- به شدت فاسدکننده و مخرب است. ثروت، قدرت، شهرت و هر چیز مطلوب دیگری باید به اندازه ای در دسترس آدم ها باشد که ظرفیت اش دارند... این را برای همین زندگی روزمره می گویم. حرف سیاسی نیست اصلا.

«خدایا! اگر می خواهی چیز ارزشمندی به من عطا کنی، لطفا قبل اش حتما چک کن ببین نفس ام به اندازه ی کافی نیک و پاک، و لایق برای پذیرش و کاربردِ درست آن چیز هست یا نه؟»

۱۶ آبان، ۱۳۸۸

جشن پاییز








چیزهایی که ما می سازیم: سیاه، سفید، خاکستری
طبیعت پاییز: جشنواره رنگ ها

سی سالگی

یکی از موضوعات مورد علاقه ام تغییرات بینش و ادراک در طی سال ها و دوره های مختلف زندگی است. در این مورد اولین case مطالعه البته خودم هستم و بعد کنجکاوم در مورد دیگران بدانم و این دو را مقایسه کنم و به روش بررسی حضور و غیاب همزمان به چیزهایی در مورد تحولات آدمی طی دوره های زندگی پی ببرم!

سی سالگی و روزهای کمی قبل و بعد از آن را دوست دارم. به نظرم آغاز پختگی آدم است. برای من روزهایی بوده است که بصیرتی عمیق تر نسبت به زندگی پیدا کرده ام و اگرچه تلاطم های فکری پردامنه ای را به همراه داشته اما در مجموع با احساس آرامش و ثبات نسبی قرین بوده است و از این لحاظ با سال های پرتنش بیست سالگی کاملا متفاوت است.

نکته ی آزاردهنده اش، خودآگاهی از نزدیک شدن به سال هایی است که روند معکوس توانایی های جسمی و ذهنی آغاز می شود، و به یاد آوردن مکرر این نکته که کارهای نکرده ی زیادی هست و فرصت بسیار کم تر از آن چه در بیست سالگی فکرش را می کنی..

حرف های بیش تری در مورد سی سالگی دارم...

۱۲ آبان، ۱۳۸۸

اختلال روانی

به نظرم این یک جور اختلال روانی باشد که مدتی است دایم ته دل ام شور می زند، نگران یک اتفاق بد هستم، نگران اتفاقی که بی خبر بیفتد و همه چیز را به هم بریزد؛ حتی وقتی همه چیز بر وفق مراد است، یا وقتی آن قدر همه ی چیزهای بد و خوب و معمولی اطراف؛ به اندازه ی کافی خوب یا آرام "به نظر می رسند" که نگرانی جدی و اساسی و پیشبینی نشده ای ندارم، در پس زمینه ی ذهن ام همواره دلشوره ای از چیزی مبهم و تعریف نشده وجود دارد... شاید هم زندگی در این فضای به شدت سیال و بی ثبات این جور آموخته ام کرده است. وقتی ساختارهای کلان طوری است که قدرت پیش بینی ات را به شدت تقلیل می دهد ، و مرتبا با به خطا رفتن حدس ها و تخمین ها مواجه هستی، و قطعی ترین قاعده، مشکوک بودن همیشگی به قاعده مند رفتار کردن افراد و قاعده مند بودن رویه ها است، طبیعی است که عاقلانه ترین (یا بیمارگونه ترین؟!) شیوه این است که همیشه احتمال ریسک پیش بینی ها را در نظر بگیری. و این جوری می شود که یک دلشوره ی ممتد همواره با تو است...
شاید وقت آن رسیده باشد که پیش روانشناس بروم...

حکمرانی خوب و سرمایه اجتماعی در شاخص رونق

می حواهم نکته ی جالبی را که بعد از خواندن گزارش مختصری در مورد شاخص رونق موسسه لگاتوم (دانلودشده از سایت) به ذهن ام رسید بگویم. یکی از نتایج ده گانه ای که این موسسه از تحلیل داده ها گرفته این است که در کشورهایی که شاخص حکمرانی پایین است، شاخص سرمایه اجتماعی بالا است. و در توجیه این امر گفته است وقتی حکومت ها قادر به برآوردن نیازهای زندگی مردم نیستند، آن ها به ناگزیر رفع نیازهای شان را در روابط همبسته ی خود می جویند (نقل به مضمون). اما اگر به جدول نگاه کنید دست بر قضا این وضعیت در ایران صادق نیست! ایران هم در شاخص حکمرانی نمره ی کم گرفته است و هم متاسفانه در سرمایه اجتماعی. روشن است که در چنین وضعیتی نیازهای فراوانی معطل می ماند، و چنان که افتد و دانید چه آشفته بازاری شکل می گیرد که چیزی جز استیصال از آن حاصل نمی شود. حالا می شود با همین دو متغیر تبیین خوبی داشت از بعضی پدیده ها از جمله خرافه گرایی (در اشکال گوناگون اش) و فرار مغزها.

۰۷ آبان، ۱۳۸۸

رتبه ایران

بعضی ها علاقه ی مفرط و شاید بیمارگونه ای به جمع آوری کلکسیونی از اشیای خاصی دارند: نقاشی، تمبر، پول، اشیای عتیقه، پاک کن، برگ، پاکت سیگار و ... . رشد تکنولوژی و دسترسی گسترده به اطلاعات دیجیتالی و ارزان و متنوع شدن روزافزون ابزارهای ذخیره ی این نوع اطلاعات، باعث شده شکل دیگری از کلکسیون داری پدیدار شود: کلکسیون نرم افزار، کلکسیون آلبوم های موسیقی، عکس، فیلم و سریال، کتاب دیجیتالی و ... . حالا من هم به شکلی علاقه پیدا کرده ام به جمع آوری گزارش های جهانی در مورد موضوعات مختلف، در واقع گزارش هایی از رنکینگ های جهانی به ویژه در مورد موضوعات اجتماعی. یک دفتر دارم که بریده ی روزنامه هایی را که خبرهایی در مورد رتبه ایران در مسایل مختلف دارند در آن جمع آوری کرده ام و چسبانده ام. روی وب هم گزارش های اصلی را سرچ، پیدا، دانلود و ذخیره می کنم و گاهی هم به نحوی به اشتراک می گذارم. گهگاه به این جور گزارش ها در این وبلاگ لینک داده ام. حالا هم یک نمونه ی جدید:
رتبه ی ایران درشاخص رونق ميان 104 كشور
گزارش های اصلی: وضعیت ایران ، رتبه بندی کلی کشورها در 2009، دانلود گزارش های سه سال اخیر
سایت موسسه لگاتوم و گزارش 2009 (ابزارهای جالبی هم دارد که می توانید خودتان بین کشورها مقایسه کنید و دیاگرام بسازید)
موسسه لگاتوم و ایندکس آن در ویکی پدیا

یک نمونه مقایسه بین ایران، مالزی و ترکیه که من درست کرده ام (شما هم بسازید، خیلی ساده است)

(لینک اول فارسی و بقیه انگلیسی هستند)

۰۶ آبان، ۱۳۸۸

مدرسه به کجا می رود؟

واقعا در حیرت ام که قرار است از این نظام آموزشی چه موجوداتی بیرون بیاید. تمام تلاش دبستان برای آموزش بچه کلاس اول خلاصه شده در آموزش مجدانه ی الفبا و خواندن و نوشتن و ریاضی انگار. تنها یک ساعت در هفته نقاشی و یک ساعت ورزش! مدرسه ی غیرانتفاعی با حکمتی که من نمی دانم چیست هر روز یک زنگ بیش تر از معمول دارد و این زنگ هم قرار است به انجام تکالیفی در مورد ریاضی و فارسی با سه کتاب کمک آ موزشی پر شود، به علاوه ی "شطرنج" که من اصلا نمی فهمم یک بچه ی اول دبستان چه طور و اصلا چرا باید یاد بگیردش. البته چرای اش احتمالا چیزی از این دست است که مدرسه به والدین بفهماند بابت پولی که داده اند متضرر نشده اند و والدین به فک و فامیل و دوست و آشنا بگویند که چه والدین دسته گلی هستند و چه قدر برای بچه شان سرمایه گذاری کرده اند و چه قدر بچه شان از بچه های بقیه "سر است"! این روزها البته این قضیه حیاتی است و از نان شب برای والدین واجب تر است. به علاوه والدین -با عرض پوزش فراوان- احمقی هم هستند احتمالا که فکر می کنند بچه شان اگر "از کلاس اول" شطرنج یاد بگیرد در آینده یک چیزی در حد و اندازه ی کاسپاروف خواهد شد!

آن وقت باید انتظار داشته باشیم که بچه های مان در جوانی و بزرگسالی به ورزش و تحرک علاقه مند باشند، بتوانند برای زندگی خودشان، خودشان طرح بریزند و خودشان را خلاقانه سرگرم کنند و چشم به دست و دهان این و آن ندوزند که چیزی برای شان بیاورد تا سرگرم یا شاد کندشان، خودشان فکر بتوانند کنند، نقد و تحلیل کنند، مسوول باشند، به موقع "نه" بگویند و ... یا باید انتظار داشته باشیم بچه هایی که مرتبا تحت فشار هستند که تکالیفِ اضافه ی ریاضی و فارسی شان را بی نقص انجام بدهند، بلد باشند با هم درست رفتار کنند، زور نگویند، زور نشنوند، راست بگویند و بالاخره یک حداقل هایی از اصول اخلاقی را یاد گرفته باشند که پس فردا توی جامعه که به هم رسیدند همدیگر را خفه نکنند برای دوزار بیشتر.

به ما گفته اند که نهاد آ موزش و پرورش، آمده و یک سری از وظایف نهاد خانواده را به عهده گرفته، اما واقعا باید از این بابت خیال مان راحت باشد؟ ظاهرا این طور نیست. در بهترین حالت آن ها فقط آموزش می دهند و "پرورش"ی در کار نیست. آموزش هایی که نه به درد دنیای آدم می خورد نه آخرت! نه زندگی خصوصی نه اجتماعی، نه حیات روحی و معنوی نه جسمی و مادی... دست مریزاد.

۱۵ مهر، ۱۳۸۸

سر و ته یک کرباس!

نکته ی بدیهی ای که در این بلبشو کم تر کسی به آن توجه کرد این بود که "احمدی نژاد و اعوان و انصارش در داخل و خارجِ دولت از کره مریخ نیامده اند". بدشانسی او و آن ها تنها در این است که در موقعیتی قرار گرفته اند که اعمال شان انعکاس بسیار گسترده تری از مردم عادی دارد.

۱۴ مهر، ۱۳۸۸

دانلود رایگان کتاب

اگر به اینترنت پرسرعت دسترسی دارید این سایت خوبی برای دانلود کتاب های رایگان است. خصوصا این جانب از دایره المعارف هاش که اکثرش از ناشرهای مشهور و معتبر است سخت محظوظ شدم! البته بگویم که در مراحل "رجیستر" و "سایت این" کردن اش کمی گیر کق می دهد و صد البته که می ارزد.
فقط نمی دانم مساله ی کپی رایت وا ین حرف ها در مورد چنین سایتی چه وضعیتی دارد، من باب کنجکاوی فقط البته!

مسافران ایرانی هتل های دبی

تقریبا تصادفا به این جدول برخوردم که در آن آمار مهمانان هتل های دبی در سال 2007 آمده است و دولت دبی آن را منتشر کرده است. تعداد کل اتاق های اشغال شده توسط ملیت های مختلف، میزان اشغال اتاق های هتل ها به تفکیک نوع هتل (تعداد ستاره)، میزان ماندگاری در جداول مربوط به آن آمده که جالب است، خصوصا اگر وضعیت مسافران ایرانی را با دیگر کشورها مقایسه کنیم. ایران در صدر کشورهای مسافرفرست به دبی است! هیچ کشور دیگری به تنهایی به این اندازه مسافر به دبی گسیل نکرده است. حدود یک-سوم مسافران ایرانی در هتل های 3 ستاره، یک-چهارم در هتل های 4 ستاره و 10% در هتل های 5 ستاره ی دبی اقامت کرده اند... همچین وضع مان بد هم نیست!

۱۸ شهریور، ۱۳۸۸

طنز روزگار

خبر: "رئیس جمهوری افغانستان در گفتگو با یک روزنامه غربی ضمن حمایت از آرای گسترده خود اعلام کرد که آمریکا پشت پرده اتهامات وارده مبنی بر تقلب در انتخابات ریاست جمهوری است. به گزارش خبرگزاری مهر، "حامد کرزای" در گفتگو با روزنامه فرانسوی فیگارو، آمریکا را به دلیل اشاعه اتهام تقلب در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان سرزنش کرد. وی در ادامه افزود: دولت آمریکا نمی خواهد که من به عنوان رئیس جمهوری آینده افغانستان انتخاب شوم زیرا آنها در تلاش برای مجازات من هستند.کرزای گفت: من درخواست آمریکا را برای دست نشاندگی آنها رد کردم و هم اکنون واشنگتن درصدد تنبیه من است."

۰۹ شهریور، ۱۳۸۸

ما؛ بیرون و درون وب


استقبال از سرویس هایی مثل پیامک، توییتر، شبکه های اجتماعی و سرویس های به اشتراک گذاری مطالب در میان کاربران ایرانی[+]، و تولید نکردن محتوای عمیق تر در فضای وب را شاید بشود نشانه ی موارد زیر دید:

- بی حوصله گی در مقابل هر چیزی که مفصل، زمان بر یا نیازمند تفکر عمیق باشد (این بی حوصله گی در زوایای مختلف زندگی مان به چشم می خورد، از جمله ناشکیبایی مان در برابر تحولاتی که در زندگیِ شخصی یا حیاتِ تاریخیِ اجتماعی مان انتظارش را داریم و مطلوب مان است)

- سطحی بودن، فرم گرایی و تقلیل دادن کارکردهای هر پدیده ای به سطحی ترین لایه ی آن (این پدیده ممکن است سرویس وبلاگ نویسی باشد، یا برگزاری مراسم سنتی ختم و عروسی، یا برپایی یک همایش علمی و ...)

- تبدیل کردن هر فرصت وامکانی به فرصتی برای تفنن نه تعمق

- علاقه مفرط به تکنولوژی های جدید و ارضا شدن صرفا با خرید و استفاده ی سردستی از محصولات تکنولوژیک جدید (اغلب نسبت به استفاده ی کیفی و کامل از ظرفیت های این محصولات بی علاقه ایم، در بسیاری از مواقع صرفا «داشتن و تفاخر به داشتن» این محصولات برای مان ارضا کننده است!)

بازی

وقتی به بازی دعوت شدم، فکر کردم راجع به چی می توانم یا می خواهم بنویسم. تبعا خیلی چیزها هست که خیلی وقت ها بسته به مورد به شکل مطلوب شان در کشور فکر کرده ام، اما فی المجلس اولین چیزی که به ذهن ام رسید کیفیت آموزش (در مقاطع مختلف) بود.

آموزش شاید از آن رو در سال های اخیر یکی از دغدغه های دایمی ام بوده که هم خودم دوباره از نزدیک تجربه اش کرده ام (در سطح دانشگاهی) و هم از خلال تجربه ی مادری نقص های آموزش پیش از مدرسه (و تا حدی مدرسه) را شاهد بوده ام.

تصویر مدرسه ی مطلوب مدرسه ای است که در آن فرزندم فکر کردن و زندگی کردن را بیاموزد، مدرسه ای که اکنون می بینم تقلید کردن و نه آفرینندگی و "خود" بودن وخودباوری را می آموزد، مدرسه ی امروز مروج رقابت های مخرب روح و روان، چشم و هم چشمی و تفاخر به کفش و لباس و نمره است، در حالی که مشوق تلاش شورانگیز برای لمس تجربه ی شیرین آموختن و لذت یادگیری تعاملی علم و زندگی اجتماعی مسالمت آمیز نیست. معلم مدرسه ی امروز چیزی بیش از کلیشه های کتاب ها و برنامه های درسی در چنته ندارد یا به هر دلیل نمی خواهد بیش از این مایه بگذارد. مدرسه مطلوب من شیوه های منطقی و کارامد فکر کردن، زندگی کردن، و تعامل را می آموزد. روش های جدید آموزشی اگر در مدارس امروز ما اجرا می شوند در «سطح» و «فرم» باقی می مانند و اعتنا و اهتمامی به عمق و محتوای اهداف این روش ها ندارند و اساسا اجرا کنندگان غالبا درکی از عمق و محتوای این روش ها ندارند!

در همین باره قبلا نوشته ام:
معلم
بی سوادی مان
باور برای تغییر
هر ایرانی، یک مدرک دانشگاهی

۰۷ شهریور، ۱۳۸۸

رسانه یا پیام


فکر می کنم گره جریان اصلاحات حتی «نداشتن رسانه» و «شنیده نشدن» نیست، بلکه نداشتن «پیامی» است که برای مخالفان آن در میان مردم (نه سیاسیون) «فهم شدنی» باشد. این را زمانی متوجه می شوم که با مردمی از جناح مخلف اصلاحات وارد گفت و گوهای کوتاه می شوم، زمانی که استدلال های مخالفان اصلاحات را قبل و بعد از انتخابات و حتی در خلال صحبت درباره ی خبرهای فجایع رخ داده در دو ماه اخیر شنیده ام و می شنوم. حالا دیگر کم کم حتی دارم شک می کنم که اصلا بشود پیامی تولید کرد که برای اینان فهم شدنی و پذیرفتنی باشد، اختلاف نظر ریشه ی بنیادی دارد که بعید می دانم با «رسانه» و «اطلاع رسانی» حل بشود.به قول مُد این روزهای سیاسیون و رسانه های محافظه کار «زاویه» بین ما و آن ها خیلی بزرگ شده است. به نظرم الان اصلا نقطه ضعف اصلی جریان اصلاحات بی تریبون بودن نیست، و حتی به حال محافظه کاران که صدا و سیما را انحصارا در دست دارد نباید غبطه خورد، رسانه ی آن ها هم اگرچه فراگیر است اما هرگز در این ماه های اخیر نتوانسته عددی از خیل مخاالفان را به موافق خود و جریانی که از آن دفاع می کند تبدیل کند. آیا پخش اخبار و تحلیل های جهت دار و حتی پخش دادگاه های جنجالی توانسته نظر کسی از مخالفان را جلب کند و به اردوگاه موافقان بکشاندش؟!

با این استدلال می خواهم بگویم اصلاح طلبان خود را فریب داده اند اگر «نداشتن رسانه» و «سانسور» و «فیلترینگ» را بهانه کنند. قضیه بسیار جدی تر از وجود و عدم رسانه ای آزاد و فراگیر است. مردم ما مردمی «شفاهی»اند. اگر پیامی با ذهنیات و نیازهای شان جور در بیاید، سینه به سینه (و امروز دست کم با کمک sms و بلوتوث که ابزارهایی بسیار پرنفوذتر و فراگیرتر از اینترنت و روزنامه در کشور ما هستند) آن را منتقل خواهند کرد، مشکل در فقدان «پیام»ی است که شکاف فکری بنیادین بین دو گروه مردم مدافع و مخالف اصلاحات را پر کند.

۱۹ مرداد، ۱۳۸۸

انحطاط


از 23 خرداد 88 تلویزیون نمی بینم ( به جز سریال پرستاران)، قبلا هم البته زیاد نمی دیدم. حالا همان گهگدار را هم نمی بینم، نمی خواهم اجازه بدهم کسی مغزم را پر کند با هر چیزی که او می خواهد.

حالا تصمیم گرفته ام رسانه های مکتوب را هم کم تر دنبال کنم. این جوری هم به کارهای مفیدتری می رسم و هم از این حجم عظیم و سرسام آور «دروغ» و کثیفی نجات می یابم. وقتی هر کسی هر حرفی ممکن است بزند، وقتی هر کسی می تواند با وقاحت در مورد چیزهایی دروغ بگوید که اظهر من الشمس است، یا با خیال راحت و فارغ از هر قید و بند اخلاقی دروغ هایی بگوید که هیچ ابزار مطمئنی برای سنجش راست و دروغ اش وجود ندارد، وقتی هر کسی بنا به منفعتی ممکن است امروز چیزی بگوید و فردا بنا به منفعتی دیگر تکذیب اش کند، وقتی .... چرا باید وقت ام را برای خواندن چنین حرف های بی ارزشی تلف کنم؟ بگذار دست کم با «بستن» چشم های ام این همه آدم حقیر را نبینم، بگذار فرض کنم دور و برم این همه زشت نیست، بگذار فکر کنم هنوز می شود زندگی را تحمل کرد ... بگذار زندگی کنم...

۱۸ مرداد، ۱۳۸۸

اعتراف کنیم

رییس جمهور در یک جلسه ی خصوصی می گوید «دوره جدیدی آغاز شده است. بگذارید مراسم تحلیف برگزار شود، دولت کارش را شروع کند، یقه‌شان را می‌گیریم و سرشان را می‌چسبانیم به سقف». ما متحیر می شویم که چگونه ممکن است رییس جمهور با چنین لحن و ادبیاتی سخن بگوید!؟

باید «اعتراف کنم» که من هم همگام با جناح موافق رییس جمهور فعلی و اعتراف کنندگان دادگاه های اخیر معتقدم تقلبی در انتخابات نشده است! از آن بالاتر با شورای نگهبان موافق ام که اگر تقلبی هم شده باشد به نفع کاندیداهای رقیب رییس فعلی شده است! احمدی نژاد تافته ی جدابافته نیست، بلکه اتفاقا خیلی دقیق «ما» را -همه ی ما را- نمایندگی می کند. کدام یک از ما در خفا علیه کسی که دشمن می پنداشته ایم اش، یا به هر نحوی منفعت کوچک یا بزرگی از آن ما را به خطر انداخته باشد، چنین جمله ای نگفته ایم؟! و نه فقط در خفا، که در عیان هم؟ (اگر مطمئن بوده ایم قدرت مان از رقیب بیشتر است این را علنی تر گفته ایم، و اگر تردید داشته ایم، تلویحی تر). با خودمان صادق باشیم: کدام یک از ما اگر معلم ایم و استاد و مربی و مادر و پدر، این چیزها را صریحا یا از خلال رفتارهای مان به شاگردان و فرزندان مان نیاموخته ایم؟ در زندگی روزمره مان هر روز بر سر مسایل خیلی کوچک یا بزرگ با کسی دست به گریبان ایم که یا یقه اش را بگیریم و بچسبانیم اش به سقف، یا کسی یقه مان را گرفته که بچسباندمان به به سقف!
باید اذعان کنم که این که کسی این روزها در این باره ها حرف نمی زند نگران ام می کند. این که آیا تغییرات عمده در سطح سیاسی با این وضع اجتماعی اصلا ممکن است و اگر ممکن باشد آیا نهایتا به بازتولید شکل جدیدی از همین وضع منتهی نخواهد شد سوالات مهمی است که کسی درباره اش بحث نمی کند. بعضی می گویند اتفاق نظری که در انتخابات اخیر بین گروهی از مردم به وجود آمده نشان افزایش انسجام اجتماعی است، به دلایل پیش گفته به نظرم باید به این قضیه با احتیاط نگاه کرد.

۱۵ مرداد، ۱۳۸۸

طنین واژه ها

[+] : "رئیس‌جمهور، به هژمونی پارادایم‌ های لیبرالی و سوسیالیستی عمیقاً بی‌ اعتنا بوده و به دنبال تعمق در کشف مدل‌های بومی توسعه و کاربست الگوی ایرانی-اسلامی برای اداره‌ انسان و جهان می‌باشد و به‌خصوص در این راه (الگوی توسعه ایرانی-اسلامی) بالاترین نزدیکی را به تفکر صدرایی امام خمینی‌(ره) و رهبری حی و حکیم نظام دارد."

۱۳ مرداد، ۱۳۸۸

مثل خوک

تا وقتی آنفلوانزای خوکی تبدیل به یک بحران بسیار جدی و مخرب و تهدیدکننده ی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در کشور نشده است جلسات مسوولان و کارشناسان در کارگروه ها و کمیسیون ها و وزارتخانه ها کش خواهد آمد و نامه ها در حال رد و بدل شدن خواهد بود و البته هیچ تصمیمی از خلال این جلسات و نامه های مکرر گرفته نخواهد شد.
من گفتم، حالا بشنین و تماشا کن!

کلید در دست

قاعده های کلیدی زندگی امروز:

- دروغ بگو
- حرف کسی را باور نکن
- به کسی رحم نکن
- همواره بیش تر از حق ات بخواه
- همیشه از همه طلبکار باش

۰۴ مرداد، ۱۳۸۸

امکانات گوگل بوک

امروز متوجه شدم گوگل بوک امکان جدیدی را اضافه کرده یا به تعبیری امکانات قبلی اش را بسیار کامل تر و منظم تر کرده است. شخصا معمولا به طور مستقیم در گوگل بوک سرچ نمی کنم و اغلب از گوگل اسکالر به گوگل بوک ارجاع داده می شوم. هنگامی که روی لینک کتابی در نتایج سرچ گوگل اسکالر کلیک کنید، وارد صفحه مربوط به کتاب می شوید. در ستون سمت راست تصویر کتاب هست با چهار لینک: Overview، PreView، Review و Buy.

Buy: تبعا مربوط به خرید کتاب است و من به دلایل کاملا روشن اساسا وارد آن نشده ام!

Preview: مربوط به دیدن آنلاین صفحات کتاب است. معمولا کل صفحات کتاب وجود ندارد و صفحاتی از کتاب به طور تصادفی در این پری ویو وجود ندارد و اتفاقا ممکن است آن صفحات مورد نیاز شما باشد یا ادامه ی مطلبی باشد که مورد نیاز بوده، در این صورت مواجهه با این وضعیت بسیار حال گیری خواهد بود! همچنین save کردن تصویر کتاب به صورت عادی امکان ندارد مگر این که از صفحات عکس بگیرید که کاری بسیار طاقت فرسا است! اما در مواردی چاره ی دیگری وجود ندارد و لنگه کفش هم در بیابان نعمتی است!

Review: نظرات کسانی است که کتاب را خوانده اند. شاید این قسمت بیشتر به کار کتاب هایی که به قصد تفنن خوانده می شوند (مثل کتاب های ادبی) مفیدتر باشد، یا کتاب هایی با موضوعات جنجالی و نسبتا عامه پسندتر (نه لزوما به معنی کم ارزش تر).

Overview: به نظرم اخیرا تغییرات جدیدی در این قسمت داده شده و آن را بسیار سودمندتر از گذشته کرده است و شاید بشود گفت بعد از متن اصلی کتاب، مهم ترین قسمت برای کاربر است. ارزش این صفحه در این است که بین اطلاعات مختلف موجود روی گوگل بوک و وب با کتاب فعلی پیوند ایجاد می کند و شما را برای یافتن مطلب مورد نظرتان راهنمایی و کمک می کند. این "ایجاد پیوند بین اطلاعات موجود" که بخشی از مدیریت دانش است، برای محقق ارزش حیاتی دارد و در صرفه جویی زمانی در تحقیق نقش مهمی بازی می کند. از همین رو بد نیست مروری بر این صفحه داشته باشیم.

صفحه Overview شامل بخش های زیر است:
Book overview: مروری به اندازه ی یک پاراگراف در مورد محتوای کتاب (همراه با لینکی به پیش نمایش یا همان صفحه ی preview)

Key words and phrases: این کلیدواژه ها و اصطلاحات به موضوع کتاب و نویسنده ی آن بیش تر مرتبط است و شما را به صفحاتی از کتاب می فرستد (لینک می دهد) که این اصطلاحات و واژه ها در آن آمده است. تبعا این کمک بسیار سودمندی برای سرعت بخشیدن به کار کسی است که دنبال مضمون خاصی در یک کتاب می گردد.

Related books: کتاب های مرتبط با موضوع و محتوای کتاب یا تالیف نویسنده ی همین کتاب را به شما معرفی می کند که ممکن است به دردتان بخورد.

Common Terms and Phrases: این قسمت با تکنیک جالب دیگری مرتبط ترین کلیدواژه ها با موضوع و محتوای کتاب را نشان میدهد و از طریق آن شما را با کتاب های مشابه مرتبط می کند. اسم این تکنیک نمی دانم چی هست، اما توی بعضی سایت های دیگر هم نمونه ی آن را دیده ام به این صورت که فونت کلیدواژه ها یا برچسب (تگ) ها را احتمالا بر اساس میزان اهمیت شان در محتوای کتاب بزرگ تر یا کوچک تر نشان میدهد. در هر صورت روش دیگری برای پیوند دادن اسناد دیگری با محتوا و موضوع مشابه به سند موجود (کتاب فعلی) است.

References from web pages: صفحاتی از وب که مطالبی دارند که به کتاب فعلی ارجاع داده است یا در مورد آن نوشته شده است.

Selected pages: عکس صفحات منتخب از کتاب، از جمله روی جلد، فهرست مندرجات و نمایه

References to this book که به صورت From other books یا From Google Scholar ارایه می شود، شما را با کتاب ها و مقالاتی که به این اثر ارجاع داده اند مرتبط می کند.

Popular passages: برشی از متن کتاب (و لینک به آن صفحات در گوگل بوک) که مکررا در کتاب ها و مقالات دیگر مورد استناد قرار گرفته اند.

Contents: فهرست مندرجات به صورت هایپرلینک برای این که مستقیما به فصل مورد نظرتان بتوانید وارد شوید.

More book information: اطلاعات کامل کتابشناختی و کلیدواژه های موضوعی کتاب که به صورت هایپرلینک درج شده و شما را به یافتن کتاب هایی با این موضوع کمک می کند.

گزینه های مفید دیگری هم در ستون سمت راست این صفحه وجود دارد از جمله search this book و add to my library و Write review...

۳۱ تیر، ۱۳۸۸

فصل مشترک


... روشن است که به همان سادگی که شما توانستید، می توانم جواب تندی به تان بدهم، اما این چیزی نیست که زخم شما را –که می بینم اش- مرهمی باشد، و من هر که باشم و شما هر که باشید، هنوز دوست یا آشنا هستیم –حداقل از نظر من. متاسف ام که ماجراهای اخیر این جور دارد بین ما – مردم- فاصله می اندازد و از هم دورمان می کند، من اما کنترل خودم را –دست کم!- هنوز در دست دارم و می توانم اجازه ندهم که برخوردم و "پاسخ"ام فاصله ام را با کسانی که فصل مشترک های قابل ملاحظه ای با ایشان داشته ام و دارم زیاد کند ...

۳۰ تیر، ۱۳۸۸

برره ای ها


برای اش از ایمیلی تعریف می کنم که دو-سه بار طی دو-سه روز اخیر رسیده و در مورد زدن اتو به برق در ساعت نه فلان شب نوشته تا افت ولتاژ باعث بی برقی در سراسر کشور بشود! و با حیرت از منبع این ایمیل ها و از تردیدم در مورد انگیزه ی طراحی کنندگان چنین حرکتی حرف می زنم، و از این که این حرکت هایِ رادیکالِ مخرب، خودش معلول است، گرچه می تواند افراد زیادی را علیرغم حسن نیت شان وادار به کارهایی بکند که در مورد دامنه ی تاثیرات مخرب آن هیچ فکر نکرده اند...
او«برره» را به یادم می آورد که در آن یک عده معترض می خواستند بروند شیشه های خانه های خودشان را به نشان اعتراض بشکنند! آیا واقعا امروز مشکل ما مردمان برره، فقط پشت کردن رییس جمهورمان به عقلانیت است؟

۲۸ تیر، ۱۳۸۸

چه باید کرد؟!

ما به اغما نخواهیم رفت...

فکر می کنم خیلی از ما به این یادآوری نیاز داریم:

سبزها در زمانه عسرت چه می‌کنند؟: بخش اول


اتفاقا به همین منظور من از بعد 22 تیر، هیچ تلویزیون نمی بینم (جز سریال محبوب ام: پرستاران!) و توی روزنامه و وب هم چشمم را روی اخبار رییس جمهور سُر می دهم! امتحان کنید، می بینید نتیجه ی شگفت اش را! و مرتب به خودم یادآوری می کنم که به جای نومیدی و خشم، باید کلی کار انجام بدهم (و البته این همه را نمی توانم!)، اما کارهای زیادی هست که باید انجام شان بدهم، کارهایی که انتظار دارم دیگران انجام شان بدهند و کارهایی که وظیفه ی من است که انجام شان بدهم (اگر من نه، پس چه کسی؟)، کارهایی که اسم شان بزرگ و خارق العاده ممکن است نباشد، اما اگر درست و با حداکثر ظرفیت و توان ام انجام بدهم شان، کار بزرگی کرده ام در این زمانه ی "عسرت" [به قول حامدقدوسی]. از نق زدن صرف و ژست آدم های نومید را گرفتن خوش ام نمی آید، این تصویری نیست که دوست دارم از خودم ببینم...

۲۴ تیر، ۱۳۸۸

روایت دقیق مردانه از حس های زنانه

خیلی وقت بود توی کلوپ ها دنبال فیلم «به همین سادگی» می گشتم، نبود اما. ظاهرا سادگی بیش از معمول فیلم باعث شده بود نه کسی دنبال اش باشد، نه حتی تهیه کننده اش به این فکر بیفتد که ممکن است یکی بعد از اکران دنبال دیدن این فیلم باشد. توصیف هایی در موردش از دوست و آشنا شنیده بودم. اما حالا بالاخره به لطف دوستی دیدم اش. نکته سنجی و ظرافت نگاه نویسنده گان فیلمنامه به طرز کشنده ای ستودنی بود. نه به خاطر روایت مو به موی «وقایع»، به دلیل روایت دقیق «حس» ها و «شخصیت» ها. کاملا بعید به نظر می رسد که مردان بتوانند زندگی زنان را چنین دقیق و موشکافانه ببینند. خیلی دل ام می خواهد بدانم فرایند نوشتن این فیلمنامه برای مردان سناریست اش چگونه بوده است یا حتی فرایند کارگردانی اش، یعنی سهم کارگردان و بازیگر در این روایت دقیق و ظریف، هر یک چه قدر بوده است. هر دوی این ها خود داستان هایی هستند که شاید حتی از «به همین سادگی» بسی جذاب تر باشند برای ام. این که هیچ تجربه ی شخصی از یک سبک زندگی نداشته باشی و بخواهی روایت اش کنی لزوما کاری بس دشوار باید باشد که نویسندگان فیلمنامه ی «به همین سادگی» به طرز شگفت انگیز و غیرقابل باوری خوب از پس آن برآمده اند. واقعا ممکن است آن ها اثر زنی را ندزدیده باشند و این همه را خودشان نوشته باشند؟!!

۲۲ تیر، ۱۳۸۸

شاهدی از غیب

برای موضوعی دارم گزارشی با عنوان
"Urban Policies and the Right to the City
Rights, responsibilities and citizenship" [+]
را مرور می کنم که دفتر اسکان بشر ملل متحد (UN HABITAT) آن را منتشر کرده در 2009. به این جملات بر می خورم:

"The role of public space is crucial in defining the right to the city (Brown 2006: 18). Where rights are defined by private property, public space—as the space for representation— takes on exceptional importance, but is increasingly policed and controlled (Mitchell 2003: 34). If, by increasing security, democratic space is destroyed then in whose interest is the city being secured?

‘Se Tomaron Las Calles’ [they claim the streets], John Friedman wrote after visiting the fiesta of Santiago and Santa Ana in Tudela, Spain, where the whole population celebrates—wearing white, waving red banners and racing round the bandstand. He suggested that there are only two occasions when people claim the streets, to protest against an oppressive State, or to celebrate."

این دومی بدجور باعث برق گرفته گی مان شد!

۲۱ تیر، ۱۳۸۸

تبنیه و پاداش

- خوداشتغال است. کارم را به اش می سپارم، می پرسد:«برای کی می خواین؟» با لبخند می گویم: «تبعا هرچه زودتر بهتر»، می گوید: «آخه من چندتا سفارش دارم، اگه عجله ندارین لطفا صبر کنین، بیست روز دیگه به من زنگ بزنین، من اون موقع دو روزه کارتونو تحویل می دم». چندلحظه فکر می کنم، عجله ندارم. به اش فرصت میدهم.
روز بیست و یک ام به اش زنگ می زنم. می گوید:«اگه عجله ندارین ده روز دیگه به ام زنگ بزنید». یادش می آورم که بیست و یک روز پیش به ام چی گفته بوده. می گوید: «آخه چندتا کار به ام تحمیل شده که عجله دارن باید تا ده روز دیگه برسونم». در نهایت با استدلال های من راضی می شود تا آخر هفته به ام زنگ بزند. یادم باشد دو روز دیگر اگر تماس نگرفت دوباره یادش بیاورم.

- عزیزی که سخت مورد احترام ام است و خودم را به او مدیون می دانم در مورد کسی با من صحبت می کند که سفارش کاری دارد که من بلدم، به عنوان معرف ازم می پرسد آیا می توانم کاری که شخص مزبور می خواهد برای اش انجام بدهم؟ من تنها به احترام او قبول می کنم و قرار می شود طرف با من تماس بگیرد و قراری بگذاریم تا کارش را ببینم و ارزیابی کنم که می توانم انجام بدهم یا نه. بعد از چند روز طرف تماس می گیرد. داد سخن می دهد که کارش چنین است و چنان است و خیلی هم عجله دارد! (آن هم در بحبوحه ی کارهای فراوانی که این روزها خودم دارم). یکشنبه است، قرار برای هفته ی آینده را قبول نمی کند. چون برنامه ی این هفته ام فشرده است، نیم ساعت ازش وقت می خواهم تا فکر کنم و بعد روزی توی همین هفته بگویم که چه ساعتی بیاید. بیست دقیقه بعد به اش زنگ می زنم. خواهرش می گوید رفته بیرون! سه ساعت بعد خودش زنگ می زند و عذرخواهی می کند! و می گوید که اصلا این هفته وقت ندارد، به خاطر همان مشکلی که سه ساعت قبل برای اش مجبور شده بیرون برود. ته دل ام خوشحال می شوم! امیدوارم اساسا قید من را بزند.

یادم می ماند که با هر دوشان دفعه ی بعد انعطاف و مراعات کم تری نشان بدهم، همین طور با همه ی کسانی که مثل آن ها خواهند بود...

جالب است که همه ی مردم ما فکر می کنند فقط خودشان کار دارند و بقیه "بیکار"ند! ملاحظه کاری، سازگاری و شکیبایی نشان دادن و متمدنانه رفتار کردن نشانه ی بیکاری تو است! جامعه ی ما آدمی که بیش تر مدارا کند تنبیه می کند و آدم های بی ملاحظه، شلخته، بی برنامه، عجول، پرخاشگر، زورگو و متجاوز به حقوق دیگران را پاداش می دهد.

۰۶ تیر، ۱۳۸۸

کی برنده است؟

23 خرداد88
دخملک بعد از بازی عصرانه با دوست های اش سراغ من می آید و با تردید می پرسد: «مامان، بچه ها می گن احمدی نژاد برنده شده، راست می گن؟» می گویم که راست می گویند، اما اصلا مهم نیست کی برنده بشود، بالاخره یکی برنده می شود و این چیزها به بچه ها مربوط نمی شود، بچه ها باید بازی کنند و خوش بگذرانند.

از این که یک رقابت انتخاباتی، مسابقه ای را بین بچه ها شکل داده واقعا حس بدی به ام می دهد. این که بچه ها به خاطر رأی والدین شان به کسی احساس پیروزی و تفاخر یا شکست و سرشکستگی کنند واقعا احمقانه است. از آن احمقانه تر رفتار زن همسایه است که هوادار احمدی است و چون روی اش نمی شود به من چیزی بگوید، وقتی بچه ها را موقع بازی دیده شعارهای انتخاباتی را خطاب به بچه گفته است و پز پیروزی داده!

5 تیر88
ظهر با ماشین از روی پلی رد می شویم که شب بیستم خرداد روی اش ایستاده بودیم و شور و شوق موج سبزها را تماشا می کردیم. با حسی نوستالژیک می گوید: «مامان، این همون پُلیه که اون شب سبزا رو از این جا می دیدیم». کمی جا می خورم و با لبخند تایید می کنم. با لحن شگفت زده ای می پرسد:«مامان، سبزا که اون شب خیلی زیاد بودن، پس برا چی موسوی برنده نشد احمدی نژاد برنده شد؟»

عجب سؤال سختی! و پاسخ دادن اش به کودکی 6 ساله سخت تر! بدون این که امید چندانی داشته باشم که معنی جواب ام را بفهمد فقط می گویم:«خوب ممکنه جاهایی هم بوده که احمدی نژادی ها بیش تر بودن و ما نرفتیم که ببینیم، ما فقط این جا رو دیدیم». با لحنی مأیوسانه می گوید: «اصلا من می دونم دفعه ی دیگه هم بازم احمدی نژاد برنده می شه». این جواب اش حرص ام را در می آورد، از گفتن «من می دونم بازم ... می شه» بدم می آید، دل ام نمی خواهد این جوری به زندگی نگاه کند، البته این اولین بار و اولین موردی نیست که در موردش این طور حرف می زند و من مجبورم خاطرنشان کنم که مسایل همیشه یک جور نیست، اما توضیح دادن این موضوع درباره ی انتخابات خیلی مشکل تر از بدبیاری های روزمره یا شکست های کوچک اش در کارهای متناسب با سن اش است.دوست دارم بتوانم به اش یاد بدهم که توی زندگی برنده کسی است که از امید و تلاش برای بهبود دست نکشد. گرچه یاددادن این موضوع برای من که خودم این روزها یأس و بدبیاری های مکرر را تجربه می کنم سخت است، اما هنوز «امیدوارم» که امید و انرژی ام را بازبیابم..

از این که امسال می بینم بچه های کوچک و حتی نوجوان ها درگیر این مبارزه ی تند انتخاباتی شده اند حس خوبی ندارم، به نظرم اصلا جالب نیست که بچه ها این قدر این ماجرا برای شان جدی و حتی حیثیتی بشود. این تازه حالتی است که ما در خانه انتخابات را عمدتا از طریق رسانه های مکتوب دنبال کرده ایم (که او را تحت تاثیر قرار نمی داده)، هرچند در موردش «حرف» زده ایم، حرف هایی که حدس می زدیم او از آن ها چندان سر درنیاورد، ولی چه بسا دریافت ها و برداشت هایی از آن حرف های مبهم داشته است...

۰۳ تیر، ۱۳۸۸

دل زدگی

از عصر شنبه ی هفته ی گذشته تی وی نمی بینم، مطلقا. این هفته هر روز صبح که گشتی کوتاه توی خبرها و یادداشت های روی وب می زنم، حال بدی به ام دست میدهد، یک جور دل زدگی، مثل آدمی که دوره ی نقاهت یک مسمومیت غذایی را می گذراند دل ام یک جوری به هم می خورد...

۲۹ خرداد، ۱۳۸۸

گوجه سبزها

20 خرداد، ساعت22، بلوار پرتردد شهر
دخترکم از پنجره ی ماشین با حیرت بیرون را نگاه می کند و به جمعیت انبوهی که حاشیه ی بولوار ایستاده اند و عکس های جورواجور را در دست تکان می دهند و با لبخند شعار می دهند نگاه می کند. یکی وسط ترافیک روبان سبز توزیع می کند. دخترک یکی می گیرد و دست اش را از پنجره بیرون می آورد و روبان را تکان می دهد. ظاهرا از این تفنن جدید لذت می برد، از این که می شود با آدم های بیرون از ماشین ارتباط برقرار کرد، این که آن ها به او نگاه می کنند و دست تکان می دهند یا به نگاه و دست تکان دادن های او پاسخ متقابل می دهند... می پرسد که این ها چه می گویند، و برای اش می گویم که بعضی های شان آمده اند که بگویند از موسوی خوش شان می آید و بعضی های دیگرشان...
میان آن شور و شعارها، انگار یکی توجه اش را جلب می کند، با تعجب می پرسد: «مامان، به من گفت گوجه سبز!» می خندم، توضیح می دهم که به خاطر روبان سبز توی دست اش بوده است.

23 خرداد، ساعت22، منزل
فریاد «الله اکبر» به پارکینگ می کشاندمان. با هم سرکی می کشیم بیرون، دوربین همراه ام آورده ام اما کسی توی کوچه نیست، صدا از توی بالکن ها می آید. می پرسد: «اینا چی می گن؟». توضیح می دهم که این ها همان ها هستند که از موسوی خوش شان می آمد و آن شب توی خیابان دیدیم شان که روبان سبز داشتند.

26 خرداد، ساعت22، منزل
مثل هر شب صدای الله اکبر از بیرون شنیده می شود. با ذوق و شوق از کشف چند شب پیش و احساس غرور از این که حالا معنی این سر و صدای جدید شبانگاهی را می داند فریاد می زند: «مامان، باز گوجه سبزا اومدن!»

۲۸ خرداد، ۱۳۸۸

حکایت هواداران احمدی نژاد: پیروزی شکست مندانه
حکایت هواداران موسوی: شکست پیروزمندانه

...
«شور و شر» این خانم را بخوانید، دست کم چند پست اخیرش را حتما. واقع بینی و عملگرایی اش به نظر من ستودنی است. «ما» به «این» آدم ها نیاز داریم. انتخابات ظاهرا هرطور بود «تمام شد» یا خواسته می شود که «تمام شده» تلقی شود، اما «ما» تمام نشده ایم...

۲۷ خرداد، ۱۳۸۸

انتخابات

- اگر گفتید از رخدادهای پس از انتخابات دهم چه کسی بیشتر از همه ضرر کرد؟ موسوی؟ کروبی؟ احمدی نژاد؟ هاشمی؟ رهبری؟ نظام؟ مردم؟ اگر هرکدام از جواب های بالا را داده اید در اشتباه اید. آن که بیش از همه ضرر کرد (و البته بیش از همه فداکاری کرد!) اپراتورهای تلفن همراه بودند که از درآمد افسانه ای پیامک در این روزهای پس از انتخابات چشم پوشیدند!

- در سال های اولیه ی پس از دوم خرداد76، در دوران رونق و شکوفایی روزنامه های اصلاح طلب، یک بار یادم هست که خبری در یکی چاپ شده بود. خبر یا گزارش کوتاه و نه چندان مهمی بود درباره ی بازدید یک گروه روزنامه نگار از اروپا به نظرم. یکی از آن میان حرف جالبی زده بود، گفته بود (نقل به مضمون) که درست است که در کشور شما روزنامه های خوبی در حال انتشار است، اما تیراژ بسیار پایین آن ها نشان میدهد که در جامعه ی شما فاصله ی قابل ملاحظه ای بین روزنامه خوان ها و دیگران وجود دارد. حالا حال اش را ندارم که بیش تر در این باره بنویسم! به نظرم حامد قدوسی این موضوع شکاف قشری را خوب بیان کرده و با او کاملا موافق ام. این دو پست او را بخوانید: 1 و 2

- این هم نظرسنجی سال قبل موسسه ی گالوپ در مورد میزان اعتماد به انتخابات در میان ایرانیان. جالب است که درست در چنین روزهایی گالوپ این گزارش را منتشر کرده است! کاش همین حالا هم یک نظرسنجی با همان مشخصات فنی پیشین انجام می داد تا ببینیم نتیجه چه تفاوتی دارد. اگر حال ندارید متن کوتاه گزارش را بخوانید کافی است نمودارهای اش را مرور کنید.

۱۹ خرداد، ۱۳۸۸

انتخابات لبنان

متوجه شدید که علیرغم سرمایه گذاری خبری فراوان تلویزیون در مورد انتخابات لبنان، نتایج آن بدجوری برای شان مغموم کننده بود؟ اگر برعکس حالا، گروه 8 مارس (که حزب الله و هم پیمانان اش) کرسی هایی بیش از گروه 14 مارس (که تلویزیون آن ها را نیروهای متمایل به غرب می خواند) به دست آورده بودند، قطعا تلویزیون تبلیغات فراوانی برای القای تکرار این پیروزی در ایران می کرد و این امداد غیبی بود که ما از شر چنین تبلیغاتی نجات یافتیم! وگرنه گوش فلک را کر کرده بودند از تبلیغات در این مورد.

مراسم توزیع مدال

مدال شجاع ترین، سالم ترین و مغلطه گر ترین مناظره گر به محمود احمدی نژاد
مدال باحال ترین و مسلط ترین مناظره گر به محسن رضایی
مدال بانمک ترین و شوت ترین مناظره گر به مهدی کروبی
مدال نجیب ترین مناظره گر به میرحسین موسوی

۱۶ خرداد، ۱۳۸۸

نامزدهای نمادین

فکر می کنم بعد از مناظره ی موسوی-احمدی نژاد، فضای انتخابات تحول اساسی پیدا کرده باشد. اگر فضایی را که طی یک-دو روز قبل در خیابان ها شاهدش بودیم مبنای تحلیل قرار بدهیم، به نظر می رسد انتخابات در حال دوقطبی شدن است. حالا موسوی و احمدی نژاد تنها دو نامزد رقیب نیستند، به موجوداتی فراتر از آن چه خود هستند تبدیل شده اند و انگار هویتی تازه برای هواداران شان تعریف کرده اند. خصوصا بعد از آن که مردم دیدند واکنش خاص و روشنی از «بالا» نسبت به رفتار احمدی نژاد (در مناظره) دیده نشد، این بازتعریف هویت به نظرم کاملا محسوس است، و اگر آرای موسوی رشد کند باید آن را به همین موضوع نسبت داد. فضا چیزی شبیه انتخابات 76 را تداعی می کند که خاتمی و ناطق تنها دو «فرد» رقیب نبودند، و چیزهایی بسیار فراتر از خودشان را بازنمایی می کردند. مردم به خاتمی یا ناطق رأی ندادند، رأی به هر یک از آن ها برای رأی دهندگان، به معنای نفی یا تایید چیزهایی بود که در ورای این دو نفر قرار داشت، نامزدها حکم «نماد» یافته بودند...

۱۵ خرداد، ۱۳۸۸

چرا به میرحسین رأی خواهم داد


1- او امروز برای ریاست دولت، بیش از چهار سلف خود و بیش از رقیبان فعلی اش شایستگی دارد، چون هشت سال مدیریت اجرایی کشور را (به ویژه در دورانی سخت) برعهده داشته و می داند که این کاری سترگ است و با پیچ و خم های آن دست کم بیش از دیگران آشنا است. حداقل اش این است که او تجربه های اش را برای «آزمون و خطا» پشت سر گذاشته و می داند که عرصه ی اجرا چه مقتضیات و ظرافت ها و مشکلاتی دارد.

2- پس از هشت سال در دست داشتن یکی از کلیدی ترین مناصب کشور در دوره ی حیات آیت الله خمینی، امتناع از پذیرفتن مقام مهم حکومتی و اراده ای بیست ساله برای این دوری گزینیِ اختیاری از قدرت، فضیلت بزرگی است، وقتی می بینیم که کس دیگری در این سال ها چنین فضیلتی نداشته است. این امتناع بیست ساله ی خودخواسته، شاخص خوبی برای سنجش نیک نفسی، خودساختگی و خلوص نیت یک آدم است.

3- همین که به اندازه ی خاتمی و احمدی نژاد سخنور نیست، کافی است تا بدانم نمی تواند با شارلاتان بازی مردم را بازی بدهد. امروز این امتیاز بزرگی نیست؟

- دلایل بالا حداقلی است؟ به نظرم دلایل کمال گرایانه و مطالبات حداکثری تا به حال نتیجه ی مطلوبی نداشته است، بگذار یک بار هم با دلایل حداقلی به کسی رأی بدهیم!

۱۴ خرداد، ۱۳۸۸

مناظره

- خاتمی با وجود رای بیست میلیونی اش، برای حفظ حیثیت کلیت نظام ملاحظه کاری می کرد و خط قرمزش بود (و البته از این بابت از جانب اصلاح طلبان بسیار تخطئه می شد). همین یک دلیل کافی است که ج.ا سخت به او مدیون باشد...

- دیشب مشخص شد که کلا در کشور فقط یک نفر آدم قابل «اعتماد» و پاک وجود دارد، آن هم رییس دولت نهم. مناظره تاییدی بر این ادعا بود که جامعه با «بحران اعتماد» و «بحران اخلاقی» مواجه است و رییس جمهور به این بحران دامن زد.

- به نظر نمی رسد که مناظره تاثیر خاصی بر میزان آرای این دو نفر داشته باشد، آن ها همان چیزهایی را نشان دادند که بودند و قبلا برای هواداران شان روشن بود. حتی اگر آرای میرحسین ریزش داشته باشد، تحلیل نهایی رای او آسان تر خواهد شد. کسانی همچنان به او رای خواهند داد که به ایده اش بیش تر باور دارند. حرف های موسوی عمدتا تاکید بر چیزهایی بود که بیش تر توجه نخبه گان را جلب میکند تا عموم. از اول هم موضع گیری های موسوی در این ماه ها همین گونه بوده است.

- ممکن است مناظره تحریمی ها را مصمم کرده باشد.

- این را هم باید در نظر داشت که احمدی نژاد کاری کرد که هیچ کس دیگری جرأت واجازه ی انجام آن را نداشت، مدت زیادی از حبس های 5 ساله ی کسانی که تابوهایی نظیر آن چه احمدی نژاد شکست نگذشته است. تابوشکنی های او را باید به فال نیک گرفت، برکات اش را برای فضای سیاسی نادیده نباید گرفت.

- با این همه، تمام اتهامات سنگینی که احمدی نژاد رو کرد مربوط به دیگران بود، مناظره تایید ضمنی سلامت نفس، سلامت سیاسی و اقتصادی موسوی بود. پاردوکس قضیه این بود که احمدی نژاد مناظره را به جلسه ی محاکمه ی موسوی به خاطر فساد «دیگران» تبدیل کرد. سفسطه گری شیوه ی همیشگی او است.

۱۰ خرداد، ۱۳۸۸

خانه داری یا ادامه تحصیل

دخملک: من می خوام خونه دار بشم، نمی خوام برم دانشگاه.
من: خوب، خونه دار بشی که چی کار کنی؟
دخملک[دست هاش حالتی شبیه جارو کردن پیدا میکند]: خونه رو تمیز کنم، دیوارها رو بشورم[!]
من: چرادوست نداری بری دانشگاه؟
دخملک: [در حالی که دست های اش را روی صفحه کلید فرضی تکان می دهد] چون هی باید بشینم درسامو بخونم.


وقتی این گفت وگو را برای خواهرم تعریف می کنم، او از دوست اش تعریف می کند که دو-سه سالی است دکترای آمارش را گرفته و عضو هیات علمی یکی ازد انشگاه های معتبر دولتی شده است. او پسری ده-دوازده ساله دارد. این شرح گفت و گوی مدتی پیش او و پسرش است:
پسر: من نمی خوام درس بخونم.
مادر: درس نخونی آشغالی می شی.
پسر: پس یک درسی می خونم که بالاخره تموم بشه دیگه.
نمی دانم آیا این تفسیرها فقط درباره تحصیل مادرها رخ میدهد یا پدرانی هم که کرور کرور سال ها است تحصیل کرده اند (و آردشان را بیخته و الک شان را آویخته اند) با چنین واکنش هایی روبرو شده اند؟ اگر نه، چرا؟
و البته پاسخ به این سوال آ ن قدرها هم که در نگاه اول به نظر می رسد ساده نیست!

۰۸ خرداد، ۱۳۸۸

سکوت معنادار؛ حرکتی تازه

خبر1: فهرست علماي شاخص و برجسته جامعه مدرسين حوزه علميه قم که مخالف اعلام حمايت اين جامعه از دکتر احمدي‌نژاد بوده‌اند منتشر شد. (88/3/4)
خبر2: دیدار «پدرانه» آیت الله مکارم شیرازی: «مردم بايد در انتخاب‌ كانديداها دقت داشته باشند و بدانند كه ما شخص خاصي را معرفي نكرده‌ايم و نخواهيم كرد» (88/1/24)
خبر3: بیانیه های جداگانه ی دفاتر آقایان مکارم شیرازی، نوری همدانی، صافی گلپایگانی، سبحانی و جوادی آملی درباره عدم حمایت از کاندیداهای ریاست جمهوری(88/3/8)

خودداری بعضی مراجع تقلید سرشناس از حمایت رسمی از احمدی نژاد به نظرم حرکتی بسیار معنادار و شاید آغاز روندی تازه باشد. این که احمدی نژاد بیش از پیشینیان خود، ادعای دفاع از ارزش های اسلامی را داشته است جای تردید ندارد. اما مخالفت مراجعی که پیش از این به صراحت در مورد افرادِ همسو، موضع گیری سیاسی می کرده اند شاید نشان آن باشد که مراجع آرام آرام درمی یابند که هزینه کردن از اعتبار و حیثیتِ مرجعیت و فقاهت (بخوانید "دین") برای سیاستمدارانی که البته هرگز با معیارهای علمای اعلام، اشخاصی تمام و کمال نیستند، چندان عاقلانه نیست. این ظاهرا مسیر تازه ای است که جمعی از روحانیان سیاسی در پیش گرفته اند و باید منتظر نشانه های بعدی این رویکرد تازه ماند.

۰۴ خرداد، ۱۳۸۸

درباره ی ترس

چیزی که مانع از انجام بعضی کارهای ظاهرا سخت، یا شروع آن ها یا تعلل در انجام شان (علیرغم میل یا احساس نیاز به آن ها) می شود، فقط ترس از ماهیت آن کارها یا مبهم و ناشناخته بودن شان نیست، «ترس از شکست» در انجام آن ها است.

ترس به نظرم از آن دست احساس ها است که خیلی به سختی تشخیص اش می دهم، یعنی اغلب جزء اولین علت هایی نیست که در مورد بعضی اعمال ام به ذهن ام می رسد، اما بعد از مدتی فکر کردن متوجه می شوم ترس ام را زیر پوشش علت های دیگر پنهان کرده بودم. نمی دانم همه همین طورند یا فقط من، اما این را دست کم در مورد یک نفر دیگر هم دیده ام.

۲۹ اردیبهشت، ۱۳۸۸

موسوی یا کروبی؟

دل ام می خواهد از هواداران میرحسین بپرسم چه دلیلی برای ترجیح موسوی بر کروبی وجود دارد؟ خیلی مشتاق ام که حامیان موسوی بتوانند دلیلی غیر از خوش تیپی، وجهه ی روشنفکری و هنری، داشتن همسری همراه با روسری گلدار، همراه کردن هواداران داغ خاتمی در میان احزاب، هواداری برخی چهره های دانشگاهی و روشنفکری مشهور، انتقادهای تند از احمدی نژاد (که این روزها تقریبا از دست هر کسی برمی آید)، و وجود نوارهای رنگی و تبلیغات هنری و مدرن و دلربا برای حمایت از میرحسین برای ام بیاورند.


فعلا دل ام با موسوی است و عقل ام با کروبی، باید ببینم بالاخره تا روز انتخابات کدام شان پیروز می شوند!


منتظرم ببینم آیا موسوی در روزهای آینده می تواند قانع ام کند که به اش رأی بدهم!

۱۹ اردیبهشت، ۱۳۸۸

فیلـ.تریـ.نـ.گ پاسخگو، فیلـ.تریـ.نـ.گ کور

این «پاسخگو بودن» شون منو کشته!
(روی لینک Download که با فلش سبزرنگ رو به پایین مشخص شده کلیک کنید)

دل ام می خواست جوابی برای شان بفرستم و بنویسم: بی زحمت لیست کلمات ممنوعه را منتشر کنید ما ببینیم کدام کلمات کلاً باید از واژه نامه ها حذف شود مبادا ملت منحرف بشوند.

ابتذال آیا چیزی غیر از این است؟ آن وقت باید این همه را دید و نباید دچار احساس گیجی و بی معنایی و گسست شد؟

۱۸ اردیبهشت، ۱۳۸۸

زیست دوگانه

این مقاله نشان می دهد که از دید کسی که از بیرون به ما می نگرد چگونه دو گانگی در تار وپود حیات اجتماعی و سیاسی ما تنیده شده است، و چگونه این شیوه ی زیستِ دوگانه، دیگران را در فهم ما گیج می کند، و حتی به نظر من گاه خود ما را هم در فهم خودمان! این که رسانه های غربی تصویری ناسازگار با واقعیت های اجتماعی ایران نمایش میدهند صرفا ناشی از غرض ورزی آن ها نیست، بلکه بیش تر از رفتار تناقض آمیز خود ما سرچشمه می گیرد. نویسنده در بخشی از مطلب اش نشان می دهد که چگونه آن چه ایران از منظر سیاسی با توجه به وجهه ای که نمایندگان سیاست خارجی ایران به نمایش می گذارند، به نظر می رسد با حیات روزمره ی ایرانیان متفاوت است، و چگونه جالب ترین مکالمات در ایران، پشت درهای بسته رخ می دهد. شاید برای همین است که سخنان مسوولان بلندپایه وقتی در نطق های حماسی از برنامه داشتن برای تمام دنیا، منزوی کردن قدرتمندان و چیزهایی از این دست داد سخن می دهند، بسیاری دچار گیجی و حسی از بی معنایی می شوند. این اتفاق البته فقط برای سیاست مداران ما نمی افتد، در سطحی دیگر، در زندگی اجتماعی و شخصی اغلب ما، این دوگانه گی وجود دارد. آمارهایی که اخیرا مرتب در رسانه ها منتشر می شود، حتی اگر کاملا دقیق نباشند، نشانی از این دوگانه گی در خود دارند. در حالی که ایران یکی از بزرگ ترین مصرف کنندگان لوازم آرایشی است، و یکی از قطب های جراحی بینی محسوب می شود، بنا به آمار اداره بهبود تغذیه ی وزارت بهداشت، سوء تغذیه یکی از بحران های پیش روی آن به حساب می آید. این را بدون آمار هم می شود دید که در بسیاری از خانواده ها علیرغم آن که هزینه ی زیادی صرف پوشش و آرایش و دکوراسیون و خرید لوازم لوکس یا جدید می شود، کیفیت تغذیه و سبک زندگی سازگار با سلامت مورد توجه قرار نمی گیرد. سیاست مداران ما آدم هایی از جنس خود ما هستند!

۱۷ اردیبهشت، ۱۳۸۸

2 لینک

تحلیل جامعه شناختی حامد قدوسی از غذاهای ملل و رابطه اش با نگرش آن ملل درباره ی خوشبختی و شادی را بخوانید.


این وبلاگ را هم اخیرا کشف کرده ام. ازش خوش ام آمده است. خیلی وقت پیش از کسی خواستم کتابی ابتدایی در باب نشانه شناسی به ام معرفی کند که نشد. حالا به هر حال از این روزنه، نشانه شناسی را با طعم وبلاگی اش مزمزه می کنم. فتوبلاگ اش را هم خیلی دوست داشتم گرچه مختصر بود.

۱۵ اردیبهشت، ۱۳۸۸

فرزند

به نظرم حس منحصر به فردی هست که فقط در رابطه ی والد-فرزند قابل تجربه کردن است (تبعا من فقط حالت مادر-فرزندی اش را تجربه کرده ام). قبلا مکرر شنیده بودم که فرزند، «پاره ی تن آدمی است»، اما شنیدن کی بود مانند دیدن!! از هر زاویه ای که نگاه می کنی می بینی فرزند بخشی از وجود خود تو است:

- ساده ترین و عینی ترین شکل آن از منظر بیولوژیک است.

- شکل دیگر آن، خصوصیات اخلاقی قابل ملاحظه ای است که بعید است تا این حد شباهت بین کسی غیر از والد و فرزند باشد (البته این شباهت را من همان قدر بین خودم با دخترم می بینم که بین پدر و مادرم با خودم). البته معتقد نیستم این خصوصیات لزوما به طریق ژنتیکی منتقل می شود. در ضمن فکر می کنم اهمیت «عمق» شباهت ها در این زمینه بیش از «تعداد» آن ها است به این معنی که ممکن است آدم با کسی غیر از والدش شباهت های زیادی داشته باشد اما شباهت هایی که با والدش دارد هرچند کم باشد، اما عمیق است و چنان در وجود آدم ریشه دارد که گستره ی وسیعی از نگرش ها و کنش های آدم را در لایه هایی عمیق که گاه به سختی هم قابل تشخیص است؛ تحت تاثیر قرار دهد.

- از منظری دیگر هم فرزند پاره ای از وجود آدم است: این را بیش از همه زمانی احساس کرده ام که آسیبی جسمانی یا روحی دخترک ام را رنج می داده است، در چنین موقعیت هایی رنج او را عمیقا و با تمام وجود احساس کرده ام؛ چنان که رنجی است از آن خودم. صادقانه باید بگویم این حس را نسبت به هیچ کس دیگری هرگز نداشته ام... تجربه ی این احساس، بیش از هر چیز دیگری به من نشان داده است که فرزند، پاره ی تن، یا ادامه ی وجود آدمی در خارج از وجود او است، گویی وقتی فرزندی داری؛ تو در خودت خلاصه و تمام نمی شوی، نیمه ی دیگری داری، بخشی خارج از وجود تو هست که -به عنوان شخص- کاملا و دقیقا از تو متمایز نیست، «دیگری» نیست، خود تو است، دست کم بخشی از تو ... و چه کسی هست غیر از فرزند که بتواند چنین نسبتی با تو داشته باشد؟ نسبت به والدین خودت چنین احساسی نداری، آن ها به هرحال دیگری اند، تمام زندگی ات در تلاش این بوده ای که خودت را از آن ها متمایز و مستقل کنی، و تو هرگز چنان که زیر و بم های جسم و روح فرزندت را می شناسی (چون در روند رشد و شکل گیری بدن و شخصیت و تجربه های اش از زندگی شریک بوده ای) به خصوصیات جسمانی و روانی والدین ات آشنا نیستی.
به علاوه این حسِ دوپاره گی دوست داشتنی، حسی پایدار است، و گذر زمان و روزمره گی آن را کمرنگ نمی کند، وابسته به رفتار و شخصیت فرزند هم نیست. ممکن است کسی را دوست بداری، اما گذر زمان، یا نوع رفتارهای او در قبال تو، گاه چنان آزرده ات کند که نتوانی او را همچنان جزیی از خودت ببینی و بپذیری، اما این در مورد فرزند صادق نیست. (با این حرف فکر می کنم روشن است که من منکر وجود «عشقِ بی قید و شرطِ ابدی» از نوع رمانتیک اش هستم! به نظرم عشقِ رمانتیک ماهیت دوسویه دارد، وگرنه دوام نخواهد داشت، و دوام اش نیاز به ایمان و تلاشی سخت و دوجانبه دارد، و راست اش من هنوز با دو چشم خودم چنین چیزی را ندیده ام، گرچه مثل همه، مدعیان اش را زیاد دیده ام و ادعای اش را زیاد شنیده ام. شعرها و داستان ها در این باره را هم در حد شعر و داستان می پذیرم و دوست دارم و ازشان لذت می برم، اما باور نمی کنم که واقعیت داشته اند!)

پ.ن.1. شاید روایت کردنِ کلامیِ حسی چنین خاص و عظیم بسیار سخت باشد و شاید به همین دلیل است که کسی نتوانسته در مقامِ بیانِ آن چیزی فراتر از «فرزند پاره ی تن آدم است» بگوید، و من هم در تلاش برای روایت کردن و به اشتراک گذاشتن آن حس، چیز چندانی نتوانستم به این جمله بیفزایم!

مادرم گاهی به ام می گفت: «تو مادر نیستی، نمی فهمی، باید مادر بشی که بفهمی...» و گاهی می گفت: «من مادرم، من تو رو می شناسم...». این حرف ها آن زمان به نظرم خیلی کلیشه ای می آمد و تقریبا معنایی برای ام نداشت. حالا تجربه ی زیسته ی مادری، معنای واقعی و دقیق این جملات را برای ام روشن کرده است. پشت این کلمات ادراکِ عمیقی هست که بیش از این به بند کلمات کشیده نمی شود و در شکل واژگانی اش چاره ای جز تسلیم به کلیشه ها ندارد...

پ.ن.2. وقتی داشتم درباره ی منظر سوم می نوشتم به یاد مادران بچه هایی که بیماری های لاعلاج یا صعب العلاج دارند و بعد مادران شهیدان و مفقودالاثرها افتادم ... این آدم ها چه احساساتی را تجربه کرده یا می کنند؟

پ.ن.3. مطلب بالا را 5 ماه پیش نوشته ام. امروز که دخمل آبله مرغان گرفته است و دل ام برای جوش های قرمز آبدار روی پوست اش کباب است، دوباره یادش افتادم.

۱۳ اردیبهشت، ۱۳۸۸

حس تلخ تحقیر

وارد سایت روزنامه ای می شوم، مهم ترین خبر در مورد تحریم بنزین است، و تحلیلی در این باره که مسوولان برای حل مشکل بنزین در صورت تحریم، در پی تغییر ظرفیت های تولیدی پالایشگاهی از تولید متانول و نفت گاز و ... به تولید بنزین هستند، و این که علیرغم امکان پذیر بودن این قضیه، قیمت تمام شده ی بنزین تولیدی به این روش، گران تر از قیمت جهانی و کیفیت آن پایین تر خواهد بود!
دل ام می خواهد سرم را بکوبم به دیوار، دنیا را نمی فهمم، خیلی وقت است که این طور شده ام. و معلوم است که وقتی نمی فهمم، قضاوت هم نمی توانم بکنم. اوباما پیام تبریک نوروز می فرستد، این جا یک عده برای اش کف می زنند، حالا حرف از تحریم بنزین است، "بنزین" که هر کسی می داند اگر به هر دلیل کم یا گران شود، چه بلوایی به پا خواهد شد و مشکلات سر از کجاها در خواهد آورد. دولت ایران هم مرتبا همان حرف های کسالت بار سی ساله را در مذاکرات و مصاحبه ها و سخنرانی ها تکرار می کند، غنی سازی اورانیوم ادامه دارد، و در سانه های رسمی از موفقیت های بزرگ در پرونده ی هسته ای سخن می رود، در حالی که گندم نان شب مان از امریکا وارد می شود. من این ها را نمی فهمم. و نمی توانم قضاوت کنم مقصر این ماجراهایی که بر ما می رود کیست؟ و هر چه فکر می کنم نمی فهمم مشکل ما با امریکا اصلا چیست؟
از این همه فقط احساسی تلخ در وجودم موج می زند، احساس تحقیرشده گی، واحساس بی قدرتی. وقتی طی سال های قبل هر روز خبر از حمله ی قریب الوقوع نظامی به ایران در رسانه ها منتشر می شد، باز همین حس را داشتم. نمی دانم چه چیز فوق العاده ارزشمندی وجود دارد که باید به خاطرش تا این حد تحقیر بشوم که هر روز از آن طرف دنیا کسی از چیزی بترساندم، کسی زندگی ام را تهدیدم کند... واقعا نمی فهمم. می دانم بی سواد و خنگ ام که از درک و تحلیل رابطه ی این چیزها عاجزم ... اما هرچه هست و هستم، می دانم لایق این همه تحقیر و تهدید نیستم. آیا این چیز زیادی است که از زندگی کوتاه و پر دردسر در این گوشه ی عقب مانده ی پرآشوب دنیا می خواهم؟

۱۱ اردیبهشت، ۱۳۸۸

معلم

معلم خوب لزوما کسی نیست که کتاب هاش به چاپ چندم رسیده و در دست هر دانشجویی هست و جلسات درس اش را هر شب تلویزیون پخش می کند.
نمی دانم معلم ها خودشان چه حسی دارند. اما بدون تعارف و تقلید، معلمی حرفه ای است که با دیگر حرفه ها فرق عمده ای دارد، در هر شغلی که باشی کاری به انجام می رسانی یا چیزی خلق می کنی، گیریم برای کسی یا با همکاری کسی، به هر حال با اشیا در ارتباطی، اما در معلمی با موجودی به غایت متفاوت مواجه ای، با یک آدم! خروجی کارَت تاثیری است که بر «روح» این آدم گذاشته ای...

یکی از آرزوهام که البته سعی می کنم زیاد هم به اش پر و بال ندهم و زیاد امیدوارم نباشم که محقق بشود، وجود معلم های مثبت و تاثیرگذار در زندگی دخملک است. به نظرم این جور معلم ها چیزهایی می توانند به دخمل بدهند که من علیرغم همه ی تلاش و حسن نیت و احساس مسوولیت ام نخواهم توانست به تمامی به او بدهم و فکر می کنم تنها کسی که می تواند آن چیزها را به نحو پایداری به او بدهد معلم خوب است، معلمی که علاوه بر سواد، درک و بینش درستی داشته باشد و پیش از اراده برای ساختن دیگران، خودش را ساخته باشد... . متاسفانه برخوردن به «معلم خوب» از آن دست چیزها است که شاید بشود گفت بیش تر با «شانس و تصادف» ارتباط دارد تا چیز دیگری...

۰۴ اردیبهشت، ۱۳۸۸

رابطه والد و فرزند

حالا می فهمم چرا وقتی کسی کار خوبی می کند یا حرف راهگشایی می زند به اش می گویند: «خدا پدرتو بیامرزه» یا اگر با معرفت تر باشند: «خدا پدر و مادرتو بیامرزه».

۲۹ فروردین، ۱۳۸۸

برشی از زندگی (3)


گفت که داروی اعصاب مصرف می کند. خیلی وقت پیش هم گفته بود. دل ام گرفت که هنوز هم دارو می خورد. گفتم: «آخه تو برا چی باید داروی اعصاب بخوری؟ آخه جوش چی رو می زنی؟ آخه مگه تو چه مشکلی تو زندگیت داری؟» همان طور که خودش را مشغول کلیک کردن و تماشای مانیتور نشان می داد ازآن لبخندهای معصومانه ی همیشگی اش زد و جوابی نداد.

وقتی آمدم خانه، هنوز داشتم به برخوردمان فکر می کردم. از حماقت خودم متعجب و عصبانی بودم، از خودم شرم داشتم که چه طور توانسته بودم حرفی تا این حد غیرعاقلانه بزنم. لابد به هر حال مشکلی دارد که او را واداشته این همه مدت دارو مصرف کند، و مگر من چه قدر درباره ی او -که گهگاه می بینم اش- می دانم که مطمئن باشم مشکلی ندارد پس نباید نیاز به دارو داشته باشد. من دوست اش دارم و از این که از لحاظ روحی مشکل احتمالا حادی دارد که او را نیازمند مصرف داروی روانپزشک کرده است، ناراحت بودم، ولی آیا این مجوز لازم برای گفتن حرفی تا این حد احمقانه ("آخه مگه تو چه مشکلی تو زندگیت داری؟" که یعنی مطمئنم تو مشکلی نداری) هست؟

انرژی هسته ای حق مسلم ماست (3)

گندم امریکایی، برنج تایلندی و پاکستانی و هندی، چای کنیایی، گوشت برزیلی، مرغ هلندی، موز اکوادوری، سیب فرانسوی، پرتقال مصری، نارنگی پاکستانی، گلابی چینی، سیر چینی، انگور شیلیایی، آلوی آفریقای جنوبی ... حق مسلم ما است.

۲۳ فروردین، ۱۳۸۸

خوشبختی

نان شب مان از امریکا می آید و از 14 کشور دیگر : آلمان، روسيه، فرانسه، انگليس، سوئيس، كانادا، قزاقستان، اتريش، آرژانتين، استراليا، امارات متحده عربى، لبنان، ازبكستان و تركيه.

این که گندم در لیست تحریم ها نیست خوشبختی بزرگی است، نیست؟

لینک خبری: 1 (23 فروردین 88) و 2 (26 اسفند87) و 3 (31 مرداد87)

۲۲ فروردین، ۱۳۸۸

فساد و نظام ارزشیابی

نظام ارزشیابی در همه ی حوزه ها و سطوح اعم از صنعت، آموزش، خدمات، نیروی انسانی و ... در کشور ما به شدت دچار سهل انگاری و فساد است، به طوری که وجود انواع گواهینامه ها و مجوزها که باید ضامن سطح کیفی نیروی انسانی، کالا یا خدمات باشد، عملا فاقد چنین کارکردی هستند و فقط مجوز صوری برای فعالیت نیروی انسانی یا تولید کالا و ارایه خدمات برای شخص حقیقی یا حقوقی فراهم می آورند. به نظرم تنها راه برون رفت سریع ازاین وضعیت، اتکا به مجوزهایی است که جنبه ی بین المللی دارند و نهادهای معتبر بین المللی که ساختار و متدلوژی شفافی برای ارزشیابی و اعطای مجوز دارند آن ها را اعطا می کنند.

مزیت الزام به کسب چنین گواهینامه هایی این است که باعث تلاش افراد و سازمان ها (اعم از خصوصی، عمومی، دولتی، تولیدی و خدماتی) برای برآوردن استانداردهای مشخصی است که در سیستمی با فساد حداقل ارزشیابی می شود. مزیت دوم این است که مصرف کننندگان کالا و خدمات و استفاده کنندگان از نیروی انسانی اطمینان و اعتماد بیش تری به کیفیت آن چه مورد استفاده قرار می دهند خواهند داشت. سومین فایده ی این کار آن است که به معیارها، اندازه ها یا شاخص هایی برای ارزیابی فعالیت سازمان ها و افراد دست می یابیم که کیفیت کار آن ها را قابل مقایسه با سازمان ها و افراد مشابه در سطح بین المللی می کند. داشتن چنین اندازه ها و شاخص هایی به ما نشان می دهد که در کجای دنیا ایستاده ایم و احیانا به کجا می خواهیم برسیم، بنابراین مانع از آمارسازی، خیال پردازی، شانتاژ و هدف گذاری ها و برنامه ریزی های غیرواقع بینانه و خودفریبانه می شود. فساد موجود در نهادهای ارزیاب به معنای آن است که ما خود به خودمان دروغ می گوییم! در چنین شرایطی شاید مصلحت این باشد که حقیقت را از دیگری بپرسیم!

اگرچه ارزش بخشیدن به مدارک بین المللی، به سلب مشروعیت از انواع ساز و کارها و مدارک ارزشیابی موجود در داخل می انجامد، اما اعتبار کاذب بخشیدن به مکانیزم های ارزشیابی ای که فاقد حداقل صحت، دقت و شفافیت هستند نه تنها کارکرد مثبتی ندارد بلکه به شدت مخرب است. هم از جهت کاهش اعتبار سازمان های ارزشیابی کننده و هم سلب اعتماد عمومی در سطح داخلی و خارجی، و نیز از منظر اهداف توسعه ای.

در حاشیه:
پست سال گذشته ام در مورد رشد فساد: فساد؛ هر روز بیش تر از دیروز

گزارش روزنامه سرمایه: نزول 54 رتبه ای ایران در فساد مالی
(البته روزنامه سرمایه اطلاعات جدیدی درباره شاخص فساد در ایران منتشر نکرده است، اصل اطلاعات همان است که من در پست سال قبل آورده ام)

۱۸ فروردین، ۱۳۸۸

فرزند زمان خویشتن


امیدوارم روزی که دختر جوان ام در مسایل ریز و درشت زندگی اش راه هایی غیر از آن چه من رفته ام و می پسندم برگزید، بتوانم به اش بگویم: «تو باید با من متفاوت باشی، تو فرزند زمان خودت هستی». و این را با ایمان قلبی به این موضوع بگویم.

و نمیدانم که آیا اصلا همین الان هم همین حرف را که «امیدوارم روزی...» با صداقت می گویم؟! آیا با خودم صادق ام؟ آیا اگر آن لحظه ی موعود، همین الان فرا برسد، حاضرم چنان جمله ای را بگویم؟!

۱۱ فروردین، ۱۳۸۸

«مسعود شستچی» در نقش کاپیتان و مربی تیم چه کسی را برای شما تداعی می کند؟! ناشی گری ها، بی اطلاعی های فاحش، خطاهای جبران ناپذی، لذت های حقیرش در موقعیت های خطیر و حرفه ای، و میل سیری ناپذیرش برای خودنمایی ناشی از نادیده گرفته شدن های پیشین و ...

پیرو این پست

۰۹ فروردین، ۱۳۸۸

چرا باید بخوانیم


غیر از کتاب های «کلیدهای رفتار با کودک ... ساله» که قبلا جلدهای مختلف آن در کتابخانه والدین معرفی شده، سایت babycenter هم مرجع خوب و سریعی برای به دست آوردن اطلاعات در مورد فرزندپروری است. این اطلاعات اگرچه مختصر و «یک دقیقه ای» هستند، اما کاملا مفید، کاربردی و بینش دهنده اند. اگر عضو خبرنامه ی این سایت شوید با دادن سن فرزندتان، می توانید اطلاعات مربوط به روند رشد جسمی، اجتماعی و روانی، و رفتارها و چالش های تربیتی سن مربوط به او را به صورت دوره ای در میل باکس تان دریافت کنید! این سایت اگرچه آگهی های تجاری زیادی در خود گنجانده است، اما برخلاف تصور ما از سایت تجاری، مطالب غیرتبلیغاتی آن کاملا خواندنی و قابل اعتنا است. به نظرم فروم هایی هم برای بحث و گفت و گو، و تبادل تجربیات و پرسش و پاسخ با متخصصان دارد که شخصا تا به حال از آن استفاده نکرده ام.

نظر شخصی ام در مورد کتاب ها و مقالات تربیتی این است که اگرچه ممکن است به دلیل محدودیت های مختلف شخصی یا بیرونی، توصیه ها و پیشنهادهای این کتاب ها و مقاله ها برای والدین دقیق و کامل انجام شدنی نباشند، اما اهمیت خواندن این مطالب در بینش و جهتی است که به والدین می دهند. ما در مورد فیزیک و شیمی و تاریخ ادبیات و جغرافی و مطالب علمی پیچیده تر در مدرسه و دانشگاه صدها صفحه مطلب می خوانیم، اما به دنیای پرورش فرزند چون موجودی نابینا در اتاقی تاریک قدم می گذاریم چنان که بسیاری از تصورات و تحلیل های مان در مورد بچه و رفتار او غیرواقعی و مبتنی بر توهمات بی پایه، استنباط های شخصی، تعمیم های غیرمعتبر، تجارب محدود و معدود خود یا اطرافیان مان است، و برپایه ی همین فهم و بینش پرنقص جهت گیری و اقدامات تربیتی مان را سازمان می دهیم. ارزش کتاب ها و مقالات مذکور در ارایه ی بینش عمیق تر و چندبعدی به مسایل تربیتی بچه ها است. و اگر به این بینش ها باور داشته باشیم، بدون تردید به نحوی در عملکرد ما نیز منعکس خواهند شد. گاهی ما نیاز داریم پیچیدگی یا ابهام چیزی را بفهمیم، لزوما ممکن است راه حل موثر و الساعه ای هم برای اش وجود نداشته باشد یا در صورت وجود برای ما عملی کردنی نباشد، اما صرف فهم مساله، دست کم باعث کاهش تنش در ما و محیطی می شود که در آن هستیم، به علاوه پس از فهم مساله و جوانب و علل آن می توانیم راه حل های متناسب با خود و محیط مان را برای مساله جست و جو و کشف یا ابداع کنیم.

من با این جمله موافق نیستم که «عالم بی عمل به زنبور بی عسل می ماند». زنبور بی عسل دست کم به گرده افشانی گل ها کمک می کند! «عالم بی عمل، درخت بی بر» هم نیست و اگر هم باشد، دست کم منظره ای زیبا پیش چشم بیننده می گشاید! با این حساب نه تنها با کسانی که معتقدند «خواندن این کتاب ها بیهوده است»، یا «خوبی در ذات بچه است» یا «ژنتیکی است» (!) یا کسانی که ادعا می کنند «بچه های زیادی دیده اند که والدین شان از این کتاب ها می خوانده اند و بچه های بی تربیتی بوده اند» (!) کاملا مخالف ام بلک چنانکه می بینید با سعدی شیرازی هم سر این قضیه درافتاده ام چه برسد با بقیه!

راستی این را هم خیلی وقت پیش ترجمه کرده ام در مورد این که بچه چه جوری لوس می شود. مجموعه مطالب آن وبلاگ را طی سال های قبل از سایت هایی مشابه بیبی سنتر گرفته و ترجمه کرده ام که همان زمان توی روزنامه هم چاپ شده. می توانید نگاهی بیندازید.

۰۲ فروردین، ۱۳۸۸

خشکسالی

امسال که می خواستم تبریک های کاغذی و الکترونیکی برای این و آن بنویسم، سخت درمانده شده بودم! قلمم خشک شده بود یا مغزم هنگ کرده بود، هرچه کتاب شعر نو و کلاسیک هم داشتم ورق زدم اما چیز دندان گیری که به دل ام بنشیند نیافتم، یا خیلی رمانتیک بود، یا خیلی شعاری، یا خیلی عرفانی که معنی اش را نمی فهمیدم...

سال های قبل تر، وقت زیادی را صرف فکر کردن برای نوشتن متن کارت های تبریک ام می کردم، متنی که مناسب حس و حال خودم و ونسبت و رابطه ام با دریافت کننده ی کارت باشد. یک چند سال اخیر اما به خشکسالی احساس و قلم افتاده ام انگار! و بدترین خشکسالی را گویا امسال تجربه کردم، چنان که شهرم نیز. حتی هرچه به متن ها و شعرهایی که دیگران از سر لطف، سنت یا عادت با ایمیل و اس ام اس برای ام فرستاده بودند نگاه کردم تا شاید بشود تقلبی کرد(!) باز هم چیز دلچسبی نیافتم، نه این که متن های شان زیبا نبود، اما هیچ کدام حرف من برای دیگری نبود، نمی توانستم «من» برای کسی بنویسم شان، توصیف کننده ی احساس من نبودند.
در نهایت وقتی هیچ راه گریزی نیافتم به جمله یا جملاتی کوتاه برای همه بسنده کردم، همه تقریبا شبیه هم و کلیشه ای! کاری که همیشه از آن گریزان بودم.

هنوز دارم تحلیل می کنم که این حالت ام را باید به چه چیزی نسبت بدهم...

به هر حال برای هرکسی که خواننده ی دایمی این جا است و نمی شناسم اش: نوروز، بهار نو و سال نو مبارک!

۲۷ اسفند، ۱۳۸۷

حسن نیت


هر وقت کسی از «حسن نیت داشتن احمدی نژاد» حرف می زند، ناخودآگاه یاد «پت و مت» و شخصیت «کار» در سریال عروسکی ایرانی «کار واندیشه» می افتم که در برنامه های کودک زمان ما پخش می شدند.
پ.ن. «حسن نیت داشتن احمدی نژاد» را طی ماه های اخیر از زبان هر سه رقیب مطرح کنونی اش در جناح مقابل خوانده ام. خیلی پیش تر از این من هم به این موضوع پی برده بودم و هنوز باور دارم.

۲۳ اسفند، ۱۳۸۷

اینترنت و احساسات ضدامریکایی

یکی نیست به حضرات بگوید: بابا جان! دست کم به خاطر تقویت احساسات ضدامریکایی هم که شده دسترسی به اینترنت را در ایران راحت تر و آزادتر کنید!
گزارش گالوپ: پیمایش جهانی سال گذشته ی گالوپ در صد کشور دنیا نشان میدهد که بین میزان دسترسی به ارتباطات الکترونیک، از جمله «دسترسی به اینترنت از منزل»، و احتمال مخالفت مردم با عملکرد رهبرانه ی ایالات متحده رابطه هست.

۲۲ اسفند، ۱۳۸۷

مرز


چه مرز ظریفی هست میان شجاعت و بی کله گی، میان مدارا و بزدلی!

و بنگر که چگونه بی کله ها در پس نقاب شجاعت و جسارت، و بزدل ها در لباس مدارا و مردم داری و سهل گیری خود را پنهان می کنند... .

بزدل ها هرگز چیزی نخواهند ساخت، و بی کله ها، بی مهابا، هر ساخته ای را ویران خواهند کرد... .
... و میانه روی، آه میانه روی، چه راه دشواری است!

تذکر مهم: هرگونه برداشت «سیاسی» از متن فوق اکیدا ممنوع و قابل پیگرد است :)

۱۴ اسفند، ۱۳۸۷

---

دل ام جاده می خواهد و باران... و Minaraی مامک خادم

دلهره

زندگی کردن در جامعه ای که دچار تناقض های متعدد ارزشی و شکاف های فراوان بین ارزش ها و هنجارهای اش است دشوار است، از آن دشوارتر، طاقت فرساتر و دلهره آورتر بچه داشتن و بچه بزرگ کردن در چنین جایی است...

۲۸ بهمن، ۱۳۸۷

در دفاع از ویستا


این روزها مد شده است که در اخبار روزنامه ها در این باره که از ویستا استقبالی نشد و اکس پی همچنان پیشتاز است و باید منتظر سرنوشت سِوِن ماند و ... مرتب بنویسند. من تا به حال سون را ندیده ام.اما مثل اکثر کاربران چندسال اکس پی داشته ام و حدود نه ماهی هست که ویستا دارم. من از منظر یک کاربر معمولی که دانش فنی عمیقی درباره ی سیستم عامل ندارم؛ می توانم نقاط ضعف و قوت ویستا نسبت به اکس پی را با توجه ب تجربه شخصی ام به صورت زیر بشمارم:
الف- نقاط ضعف ویستا نسبت به اکس پی
1- بعضی نرم افزارهایی که روی اکس پی نصب می شده اند قابل نصب روی ویستا نیستند. این باعث می شود در مواردی مجبور به پیدا کردن، خرید یا دانلود نرم افزارهای سازگار با ویستا بشوید و گاهی به دلیل در دسترس نبودن نسخه ی سازگار با ویستا، بی خیال برنامه ی محبوب تان بشوید (مهم ترین آن برای من دیکشنری لانگمن عزیزم بود! هنوز هم در فقدان اش عزادارم!) یا روی یک دستگاه هر دو سیستم عامل را نصب کنید که این هم از نظر من چندان جذاب نیست.
2- مثل هر ابزار یا نرم افزار تازه ای، کار با ویستا مستلزم دل کندن از شیوه های گذشته (اکس پی) و کنجکاوی و اشتیاق برای یادگیری چیزها و روش های تازه است. اگر از «تغییر» به شدت می ترسید و حاضر به امتحان کردن نرم افزارهای تازه نیستید یا فکر می کنید ور رفتن با یک نرم افزار تازه وقت تان را هدر می دهد، بهتر است بی خیال ویستا بشوید! اما بدانید ویستا آن قدرها هم که فکر می کنید و می گویند با اکس پی متفاوت نیست. قدری تنوع هم توی زندگی بد نیست!
ب- نقاط قوت ویستا نسبت به اکس پی
1- ویستا مرتب دچار اختلالاتی که اکس پی می شود و سرعت و کارایی برنامه های شما را مدتی پس از نصب آن کاهش می دهد نمی شود و مجبور نیستید هر از چندگاهی (چند ماهی) مجددا آن را نصب کنید.
2- بعضی امکانات آن از جمله جستجوی راحت برنامه ها، علامت گذاری فایل ها، دسته بندی ها و توضیحات و راهنمایی های کوتاه در هر قسمتی که به تنظیمات ویندوز بر می خورید؛ می تواند سرعت شما را در یافتن برنامه ها و فایل ها و انجام تنظیمات دلخواه افزایش دهد؛ به شرط آن که آن ها را بشناسید و با کاربرد مکرر آن ها به شان عادت کنید.
به نظرم بزرگ ترین برتری ویستا نسبت به اکس پی، مورد ب-1 است که باعث می شود ارزش وقت گذاشتن روی آشنایی و تسلط بر یک سیستم عامل جدید (ویستا) را داشته باشد، نصب مجدد ویندوز و نرم افزارهای مورد نیاز و تنظیم مجدد و آب بندی کردن همه چیز برای من کار وقت گیری و خسته کننده ای بود که به نظرم ویستا با نجابت اش مرا از این کار مرخص کرده است. نقص مهم ویستا هم همانا الف-1 است. البته یک احتمال هم وجود دارد که من از درست بودن اش مطمئن نیستم: نسخه ی ویندوز اکس پی من (برخلاف ویستایی که الان استفاده می کنم) از همین نسخه های کپی موجود در بازار وطن بود و شنیده ام که بعضی مشکلات این ویندوزها ناشی از کپی بودن شان است. صحت و سقم اش گردن کسانی که می گویند!

۲۶ بهمن، ۱۳۸۷

تقلیل سلامت مردان به ...

تلویزیون و خبرگزاری ها از برنامه های روز سوم اسفند «روز ملی سلامت مردان» که برای سومین سال متوالی برگزار می شود، خبر دادند. جالب این که مهم ترین و بعضا «تنها» رکن این خبر که در اخبار تلویزیون و خبرگزاری ها تکرار شده است انجام معاینه رایگان مردان در مطب های ارولوژی است. و این کاملا قابل تامل است! در حالی که بنا به آمار، حوادث، بیماری های قلبی و عروقی و اعتیاد بیشترین بار بیماری ها را در مردان تشکیل می دهد، چرا روز ملی سلامت مردان اولین بار توسط «انجمن ارولوژی ایران» به وزارت بهداشت پیشنهاد می شود و اتفاقا مورد پذیرش قرار می گیرد و اتفاقا برجسته ترین خبر و لابد اتفاق فرخنده ی این روز برای سلامت مردان معاینات بالینی رایگان در مطب های «ارولوژی» است؟!

برای مقایسه:

سوال یا جواب

در این که می گویند "مردم در حل معضل ترافیک همکاری نمی کنند (یا باید همکاری کنند)" یا "اگر مردم در اجرای طرح تحول اقتصادی همکاری کنند مشکلات کاهش می یابد" مغالطه ای هست. در واقع «رفتار مردم» بخشی از صورت مساله و جزء فرضیات مساله است نه راه حل!

۲۴ بهمن، ۱۳۸۷

بچه دار شدن (1)

متاسفانه "بچه دار شدن" خیلی خیلی آسان تر از پرورش جسم بچه، و آن خیلی خیلی ساده تر از پرورش روح بچه است.
این اگر خبط آفرینش نباشد موضوعی است که من در حکمت اش درمانده ام.

۲۳ بهمن، ۱۳۸۷

بدبینی

برای نفی یا اثبات چیزی، بی زحمت از رسانه جمعی و سیاستمدار برای ام فکت نیاور!

۲۱ بهمن، ۱۳۸۷

بالندگی انقلاب به روایت نسل چهارم

زمان: 21 بهمن87
گوینده اخبار ساعت 14 تلویزیون [با لحن حماسی]: «فردا؛ تجلی سی سال بالندگی»
دخمل [با هیجان و شادی]: «مامااااان! می گه ســـــــی سال بارندگی! آخ جون ... کدوم شهر رو می گه؟»

امیــد

فکر می کنی چرا اسم ماهواره ای را که قرار است سوار بر آن به لیست تنها8 کشوری در دنیا که چنین وچنان اند برسیم؛ گذاشته اند «امید»؟!

چرا یک اسمی مشابه شهاب، صاعقه، مصباح، سفیر، هدایت و ... انتخاب نشده است؟

خواهد توانست آیا ...


« آقای خاتمی آن روزها تمام شد. آدم‌ها واقع‌بین شده‌اند و سیاست‌های ملموس طلب می‌کنند. فرق رییس جمهور و سرمقاله‌نویس روزنامه را خوب می‌فهمند و من نمی‌دانم شما چرا هنوز اصرار دارید که در قامت رییس جمهور مورد نیاز این روزها ظاهر نشوید. به همین خاطر هم نگران بودم که نکند فردا دوباره با همان صحبت‌های همیشگی قدیمی به میدان بیایید»
«سید بزرگ‌وار! از تریبون خطابه‌های گنگ و دوپهلو و متناقض پایین بیایید و گول تشویق اطرافیان‌تان را نخورید. به جایش این بار به مردم وعده‌های مشخص و روزمره بدهید.»
«حرف‌هایی از جنس اصلاح بوروکراسی و اقتصاد بزنید که این مخاطب اثر آن را در بلندمدت زندگی‌اش بفهمد و برایش منطقی و عملی جلوه کند. حرف هایی که در این آدم‌ها شور و امید جدیدی برای مشارکت در ساختن کشور خلق کند. آقای خاتمی در نقش اوباما ظاهر نشوید. با شعار تغییر نیایید. با شعار تدبیر بیایید. فراموش نکنید که برای خیلی از ما‌ها پیروزی شما یا رقیب‌تان در این شفاف‌ترین و قطبی‌ترین انتخاب تمامی سال‌های گذشته، نقطه عطفی در زندگی خواهد بود. سخت ممنونیم که از راحت خود گذشتید و خطر کردید ولی شما را به خدا ناامیدمان نکنید.»
حامد قدوسی به قول خودش در مرخصی سه ماهه است، اما گویا دل اش طاقت نیاورده است، نقل قول های بالا از یادداشت اخیر او است: آقای خاتمی ناامیدمان نکنید!

۱۶ بهمن، ۱۳۸۷

جشنواره فیلم فجر

در اثر دو اتفاق غیرمترقبه که یکی اش ملاقات تصادفی دوستی بود، من که هرگز یک فیلم بین حرفه ای و جشنواره برو نبوده ام، و خیلی وقت هست که اصلا سینما نرفته ام، دیروز سر از یک سینمای نمایش دهنده فیلم های جشنواره فجر درآوردم! برای «وقتی همه خواب بودیم» بهرام بیضایی. البته دیدن این فیلم خیلی هم تصادفی نبود. من معمولا فیلم ها را به اعتبار نام کارگردان شان می بینم و گاهی هم به خاطر بحث هایی که این طرف و آن طرف درباره شان می خوانم، خصوصا اگر موضوع و پرداختش آن جور که در همان یادداشت های پراکنده بیان می شود به نظرم جالب توجه باشد. دیروز دو فیلم، یکی همان فیلم بالا و دیگری «سوپر استار» از تهمینه میلانی اکران می شد. آخرین فیلمی که از میلانی دیدم و جز 10-20 دقیقه اول تاب تحمل تماشاکردن اش را نداشتم «آتش بس» بود، البته من بقیه فیلم را ندیدم که چیزی بتوانم در موردش بگویم! به نظرم آن قدر بد بود که ارزش تماشاکردن تا آخر را نداشته باشد. اما برعکس از بیضایی خاطره ی خوبی داشتم: «سگ کشی»! سگ کشی آن قدر خوب بود که مدت ها بعد از تماشای اش در سینما، سی دی اش را کرایه کنم و در خانه ببینم (دیدن مکرر یک فیلم کاری است که به ندرت ممکن است بکنم، البته غیر از بعضی کارتون های مربوط به دخترم که محبوب من هم هست!).

القصه، علیرغم این که فیلم جدید بیضایی، یک جورهایی همان حال و هوا و سبک «سگ کشی» را داشت، با کمال شرمندگی باید بگویم به اندازه سگ کشی مرا درگیر نکرد. به نظرم درگیر شدن با موضوع فیلم تا چندین ساعت یا حتی چند روز، معیار خوبی برای تاثیرگذار بودن یک فیلم است. شاید علت مهم اش خاص بودن موضوع فیلم -که مربوط به پشت صحنه ی سینما است- باشد که من هرگز در موردش فکر نکرده ام و هرگز به حاشیه های سینما آن قدر علاقه مند نبوده ام که آن ها را دنبال کنم. آن چه در فیلم روایت می شد عمدتا نه تنها نسبتی با تجارب عینی زندگی ام نداشت، بلکه نزدیکی ای با تجربه های ذهنی و عاطفی ام هم نداشت و شاید به همین دلیل چندان درگیر فیلم نشدم و علیرغم تلاش بسیار کارگردان و بازیگران [ضمن تشکر از سایر عوامل و خانواده رجبی!] نتوانستم احساسات قهرمانان داستان را درک کنم!

من عنوان بندی فیلم، صحنه های ابتدایی و صداهای پس زمینه ی آن را بسیار تاثیرگذار یافتم. با تکنیک داستان در داستان هم نویسنده بازی خوب و دلنشینی با ذهن تماشاگر کرده بود. دیالوگ ها هم با وسواس نوشته و اجرا شده بود که متاسفانه کیفیت صدا طوری نبود که کامل شنیده شود (شاید این سینما این طور بود). دو-سه تا صحنه هم به نظرم خیلی جالب بود و خوب توی ذهنم ماند: یکی تابلوی سینمایی متروک که رویش کاغذی دستنویس چسبانده شده بود با این مضمون: «این ملک به فروش می رسد- تلفن....». این جمله اگرچه کمی شعاری می رسید اما به هر حال در متن ماجرا کاملا کنایه ای معنادار بود، و به نظر می رسید کارگردان با تاکید فراوانی که با نمایش سه باره ی این صحنه بر آن داشت؛ خلاصه یا نتیجه ی کلام اش را در آن گنجانده بود. یکی هم جایی که کارگردان فیلم با تهیه کننده ها مشغول صحبت بود و تهیه کننده از این که مردم نیاز به شادی دارند سخن می گفت و کارگردان اشاره کرد که «حالا وقت آن است که از معنویت حرف بزنیم». یک جای دیگر هم وقتی نجات به چکامه گفت که شبیه خواهرش است، چکامه جواب داد :«ما همه شبیه هم هستیم»! این هم واقعیتی است که گاهی فراموش می کنیم و بیضایی به مان یادآوری کرد.

انتخاب یا تقدیر

چند وقت است که دل ام می خواست چیزی درباره ی انتخابات پیش رو بنویسم. خصوصا بعد از صحبت با دوستی که به شدت از آمدن خاتمی دفاع می کرد؛ این میل قوت گرفت، گرچه تا امروز محقق نشد! و الان هم قصد ندارم چیزی بنویسم چون به نظرم یک نفر چیزی که می خواستم بگویم با روشنی و وضوحی که از یک متخصص انتظار می رود گفته است. در ستون «نقد و نظر» صفحه اقتصادی روزنامه همشهری 15 بهمن 87 مطلبی با عنوان «برنامه های اقتصادی کاندیداهای ریاست جمهوری چیست؟» به قلم دکتر سیداحمد میرمطهری (مدیرعامل فعلی بانک پاسارگاد) چاپ است. متاسفانه گویا همشهری این جور مطالب را روی سایت آرشیونمی کند و لینک مطلب در دسترس نیست. به هر حال لب مطلب او این است که نامزدها باید به جای کلی گویی، سیاست های خودشان را در مورد هر یک از چالش های اقتصادی کشور به روشنی بیان کنند، نویسنده مثال هایی از این موارد را در متن آورده است.
بحث من با دوستم در این مورد بود که خاتمی اگر بخواهد با همان ژست و شعارهای پیشین بیاید، چیزی از احمدی نژاد کم نخواهد داشت. «بازی با احساسات مردم» کار تازه ای نیست و نشان از لیاقت برای کاری بزرگ چون مدریت کشور نیست. اگر قرار است خاتمی و حامیان اش صرفا با «ترفندهای تبلیغاتی» و مدد جستن از نام افراد مشهوری مثل نویسندگان و سینماگران و ... قدرت را به کف آورند و برنامه روشنی هم (جز شعارها و نقدهای کلی) نداشته باشند فرقی با دیگران نخواهند داشت. و دست کم از نظر من هیچ دلیلی برای انتخاب خاتمی (یا گیریم موسوی؛ اگر به همین سیاق رفتار کند) وجود نخواهد داشت. گویا این سوء تفاهم پیش آمده است که کار سیاسی، فقط مبارزه ای هیجان انگیز برای به دست آوردن قدرت است و دیگر هیچ!
این روزها وقتی حرف های خاتمی را می خوانم، دیگر نمی توانم مثل سال های دور به اش اعتماد کنم. او چهره ای پیشرو و متفاوت از آن چه همه هستند ارایه نمی دهد. مرتب نق زدن و ناله کردن های اش از روزگار، سخت ناراحت ام می کند چون تصویر رویایی که از او به عنوان آدمی فرهیخته و پیشرو در ذهن داشتم؛ فرو می ریزد. آیا خاتمی می خواهد سرنوشت هویت سیاسی خود را به برگزیده شدن در نبرد «بد» و «بدتر» بسپارد، و آیا این برای او راضی کننده است؟ و آیا این همه ی آن خاتمی است که دوست اش می داشتیم؟
...
و حالا به این فکر می کنم که آیا تقدیر ما این است که همواره قدرت انتخاب مان با «بد» و «بدتر» محدود شود؟

۱۵ بهمن، ۱۳۸۷

سالمندان کجا هستند؟


یکی از موضوعاتی که علیرغم مهم بودن اش هنوز به بحث های رایج رسانه ها و محافل نفوذ نکرده است، «سالمندان» و موضوعات پیرامون آن ها است. تاکنون شاید به دلیل جوان بودن جمعیت کشور، مباحثی مثل روانشناسی و رفتار با کودکان و نوجوانان و جوانان بسیار مورد توجه افراد و رسانه ها قرار گرفته است، برنامه های آموزشی و نمایشی متعددی در مورد شیوه های صحیح رفتار با افراد در این سنین و آسیب شناسی رفتار والدین و بزرگ ترها با خردسالان و جوانان از تلویزیون پخش شده و کتاب های متعددی در این مورد ترجمه و تالیف و چاپ شده است (فیلم ها و سریال های وطنی، در چرخشی آشکار طی سال های اخیر، به شدت به جانبداری از شیوه زندگی و تفکر جوانانه روی آورده اند).

همچنین به مساله ای چون تبعیض های جنسیتی در مطبوعات و اینترنت ، و نیز محافل روشنفکری و پژوهشی و آکادمیک پرداخته شده، حتی تلویزیون و سینما نیز تلاش کرده اند نگاه به شدت تبعیض آمیز گذشته شان را به زنان تلطیف کنند و ... . همچنین مباحث روانشناسی عشق و زناشویی به طور نسبتا گسترده در رسانه ها و محافل مزبور مورد بحث و بررسی قرار گرفته است و بسیاری از زوایا و ظرایف آن به کانون مباحثات گسترده ای در فضای عمومی تبدیل شده است. با این همه درباره ی سالمندان شاید به دلیل این که فعلا در اقلیت هستند کم تر سخن گفته می شود، و اگر هم جایی اشاره ای به ایشان می شود یا به اندرزهای اخلاقی یا تحریکات عاطفی آن هم عمدتا از طریق رسانه های رسمی بسنده می شود و یا در بهترین حالت به نیازهای جسمانی آن ها مثل تغذیه، ورزش، بهداشت و درمان (جسمی) به صورتی بسیار کلی پرداخته می شود.. شخصا در مرورهای روزمره مطبوعات و اینترنت ندیده ام موضوع سالمندان به هر شکلی در مطبوعات، اینترنت و محافل مدعی روشنفکری مورد مداقه قرار گیرد. ظاهرا به صورتی بسیار محدود به طوری که جز متخصصان از آن مطلع نشوند در جاهایی همچون وزارت بهداشت در این مورد بارقه هایی پدیدار شده از جمله مباحثی همچون طب سالمندی و روانپزشکی سالمندی. اما به نظرم با رشد جمعیت سالمند کشور، این عرصه نیز نیازمند توجه است، توجهی که رویکردی علمی ، عملی، واقع بینانه و کارگشا داشته باشد. توصیه های صرفا اخلاقی و بازی با احساسات «بینندگان عزیز» فاقد چنین خصوصیاتی است و گرهی از مشکلات جسمی و روحی و ارتباطی سالمندان و اطرافیان شان نمی گشاید. به علاوه از محافل روشنفکرانه که در برابر تبعیض جنسی و قومی و مذهبی سینه سپر کرده اند انتظار می رود تبعیض سنی را هم مد نظر قرار دهند و با آن همچون یک تابو برخورد نکنند. البته دفاع از حقوق سالمندان -که احتمالا چیزی برای از دست دادن ندارند و خود نیز غالبا جماعتی خاموش و ناتوان به حساب می آیند- نیازمند درک و احساس تعهدی اخلاقی است که ظاهرا هنوز کسی آن را چندان احساس نکرده است!


پ.ن.1. دست کم روی اینترنت فارسی من چیزی در این باره ندیده ام. شاید حالا که تکلیف عشق و ازدواج و طلاق و تابوهای جن-سی و زنان و مردان و کودکان را روی وب مان روشن کرده ایم وقت آن رسیده باشد که برگردیم سر زندگی مان؛ زندگی با پدر ومادرها یا پدربزرگ و مادربزرگ های مسن مان را می گویم که هیچ درک مان نمی کنند! و مگر ما با این همه ادعا گامی برای درک ایشان برداشته ایم؟ لحظه ای فکر کنیم... درباره دنیا و احساسات سالمندان و تجربه های سالمندی چه می دانیم؟ خود من چندین کتاب درباره مسایل کودکان و رفتار با آن ها در کتابخانه ام دارم و خوانده ام، اما تا به حال کتابی در این مورد در کتاب فروشی ها ندیده ام، ندارم و نخوانده ام. به علاوه اخیرا دست کم توی دو تا برنامه (فیتیله و پرواز 57) نمایش های طنز با مضمون تمسخر سالمندان دیده ام که به نظرم اصلا خوشایند نیست، گرچه ممکن است بتواند مخاطب خردسال و جوان را بخنداند.


پ.ن.2. یکی از حدس های من این است که موضوع سالمندان خوشبختانه یا بدبختانه فارغ از بار سیاسی است یا به اندازه مساله جنسیت و اقلیت های قومی و مذهبی حامل بار سیاسی نیست، و از آن جا که بسیاری از مباحث در جامعه ی ما تا وجهه سیاسی نداشته باشند و ابزاری برای اعمال فشار یا کسب امتیازهای سیاسی نباشند؛ ارزش و فرصت طرح و بررسی نمی یابند، سالمندان نیز قربانی «سیاسی نبودن» شده اند.

آیا اگر روزی جمعیت سالمندان و وزن مسایل شان به قدر قابل ملاحظه ای افزایش یابد، ممکن است موضوع سالمندان نیز مستمسک نقدهای سیاسی شود و لاجرم در نظر بسیاری ارزش طرح شدن در فضای عمومی بیابد؟!

به زبان بسیار ساده: «ما ملت جوگیری هستیم»! تا زمانی که موضوعی به مد روز و ابزار و بهانه ای برای طرح خودمان نباشد؛ گوشه چشمی هم به آن نمی اندازیم ولو موضوعی واقعی و روزمره در زندگی مان باشد.

پ.ن.3. همین الان سرچ کردم و چیزهایی پیدا کردم، ظاهرا همان طور که گفتم جوانه هایی از بحث سالمندی در محافل بسیار تخصصی دیده می شود. مرکز تحقیقات سالمندی دانشگاه علوم پزشکی و توانبخشی مجله علمی-پژوهشی «سالمند» را منتشر می کند که آخرین شماره آن تاریخ یک سال پیش یعنی زمستان 86 را بر پیشانی دارد. ایضا یک همایش با عنوان «همايش سراسری سالمندی و پزشکی سالمندان» در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان در اسفندماه امسال در پیش است.

پ.ن4. طراح کاریکاتور اردشیر رستمی است از سبک قلم و نگاه شاعرانه است معلوم است دیگر!

۰۹ بهمن، ۱۳۸۷

اعتدال

در این دنیای پرهیاهو که پر است از چیزهایی که می تواند به راحتی حواس مان را پرت کند، شناختن، رسیدن، و ماندن در نقطه ی تعادل کار مشکلی است، از همین رو اغلب دیر می فهمیم که از مسیر اعتدال خارج شده ایم. خودآگاهی و محاسبه مداوم نفس تنها راهی است که مانع از آن می شود که دیر -یا خیلی دیر- متوجه خارج شدن مان از جاده میانه روی بشویم.... «و غفلت، آه غفلت، چه دریغ مطولی دارد»...

پ.ن. این سوال که «چه کسی تعیین می کند راه میانه چیست» سوال خوبی است. اما پرسیدن آن در مورد اعتدال در بسیاری از امور و فعالیت های روزمره ی زندگی که دست کم بنا به تجربه ی شخصی نقطه ی تعادل آن را می شناسیم، انحراف از موضوع است و تنها حاصل اش از دست دادن فرصت برای بهبود زندگی مان. خیلی وقت ها اگر کمی به خودت فرصت بدهی و در سکوت و خلوت فکر کنی؛ خودت خوب می دانی نقطه ی تعادل کجاست، فقط گاهی خودت را «به آن در» می زنی!

۰۵ بهمن، ۱۳۸۷

یک ایده

یک ایده ای به ذهنم رسیده که مرددم عملی اش کنم یا نه. مدتی است مشترک فهرست چندین نشریه علمی توی حوزه های نزدیک به رشته ام شده ام و هر از گاهی عناوین مطالب را در خبرنامه های شان می فرستند و لینک دسترسی به چکیده و گاهی متن کامل مطالب (بسته به شرایط عضویت ام) را برای ام می فرستند. موضوع بعضی پژوهش ها حسابی کنجکاوی برانگیز است و باعث می شود نگاهی به چکیده یا متن بیندازم. گاهی دوست دارم این مطالب را با دیگران به اشتراک بگذارم... ولی همه اش به این فکر می کنم در برابر وقتی که باید صرف ارایه شسته و رفته ی همین چکیده ها باید بکنم آیا مخاطب قابل ملاحظه ای هست؟ دست کم به آن اندازه که ارزش این زحمت و قت گذاشتن را داشته باشد؟



نامربوط: دوستی که مثل من پشت فیل تر نمانده است اشاره کرد که یکی از پست های این وبلاگ با عنوان "مجله ای برای کودکان" که به معرفی «رشد کودک» پرداخته بود؛ به صورت کاراکترهای ناخوانا در وبلاگ دیده می شود. آن پست را ریپابلیش کردم، امیدوارم قابل مشاهده باشد. رشد کودک، نشریه ای متفاوت است که در آن پست آن را بها ختصار از دید خودم معرفی کرده ام.

تناقض

خیلی وقت است که سیاست تبلیغاتی رسانه ی ملی و دیگر رسانه های دولتی بر این قرار گرفته است که در مورد موفقیت های علمی و تکنولوژیک کشور حرف های مهیج بزنند: ما یکی از پنج، ده، بیست کشور دارنده ی فلان و بهمان ایم. به جای فلان و بهمان بنشانید: نانوتکنولوژی، سلول های بنیادی، فناوری هسته ای در فلان زمینه و الخ. این همه را در نظر بگیرید در کنار گزارش های جهانی در مورد تولید علم، رده بندی دانشگاه ها، شاخص توسعه انسانی، درآمد سرانه، رشد اقتصادی، و ... . آن وقت می بینید در این رده بندی ها ما هرگز در میان 5 و 10 و 20 کشور اول که سهل است در میان 50 کشور اول هم نیستیم. بنابراین در این جا تناقضی هست انگار! گویی تبلیغات رسمی در کشور، با ارایه ی گزارش هایی در مورد پیشرفت های علمی و فنی محیرالعقول کشور، رابطه های شناخته شده بین بعضی متغیرها را انکار و نفی می کند! دست کم به نظر من این طور می آید. و از آن جا که گزارش های جهانی، با شفافیت تمام در سطح جهانی در مقیاس بسیار گسترده ای منتشر می شود احتمال نادرست بودن آن بسیار کم تر از گزارش های رسانه های هدایت و کنترل شده ی داخلی است که مقاصد تبلیغاتی حاکمیت را نیز باید برآورده کنند.

حالا فرض کنیم من آدم بدبینی هستم، و "به اشتباه" "خیال" می کنم رسانه ی ملی و برادران و خواهران رسانه ای اش در میان مطبوعات و وبسایت ها ، چیزی جز حقیقت درباره پیشرفت های علمی و فنی ایران نمی گویند. تناقض موجود را چگونه می توان تبیین کرد؟

خیلی مشتاق ام کسی را ببینم که خودش متخصص و پژوهشگر و مطلع از این علوم و فناوری هایی باشد که ادعای پیشرو بودن در آن ها در رسانه های مان مطرح می شود و ازش بپرسم واقعیت چیست؟

کسی هست صدای مرا بشنود!؟

یک موضوع جالب در مورد فیل تراسیون (!) این است که بعضی سایت ها از بعضی آی اس پی ها باز است و از بعضی فیل تر، از آن جالب تر این که بعضی سایت ها بعضی وقت ها از یک آی اس پی باز است و بعضی وقت ها از همان آی اس پی فیل تر! نمونه اش: blogger.com و نیم نگاه!

فقط من دنبال کسی می گردم که ازش بپرسم این وبلاگ پاستوریزه را به کدامین گناه فیل تریزه کرده اند؟ و اگر اشتباهی شده باشد به کجا باید مراجعه کرد؟؟!!