- اول یک عده را می برند به یک بازداشتگاه مخوف.
- یکی از جان به در بردگان از این بازداشتگاه، دیده های اش را روی اینترنت منتشر می کند.
- بالاترین مقام مملکت دستور به تعطیلی بازداشتگاه می دهد و عده ای نجات می یابند
- کروبی برای آسیب دیدگان کهریزک سینه سپر می کند و دادخواهی می کند
- رسوایی کهریزک ابعاد گسترده تر و هولناک تری پیدا می کند
- قرار می شود برای حفظ ظواهر هم که شده عاملان جنایت کهریزک محاکمه شوند
- استانداردهای دوگانه موجب می شود هیچ نامی از جنایتکاران کهریزک منتشر نشود (برخلاف متهمان آشوب ها که دادگاه های علنی شان تنها چند روز پس از انتخابات از تلویزیون سراسری پخش شد)
- به مدت چند ماه علیرغم تظاهر دستگاه قضایی به پیگیری، هیچ نامی از آمران و عاملان جنایات کهریزک منتشر نمی شود.
- بالاخره نامی که بیش از همه بر سر زبان ها می چرخد، به مجلس می رود و توضیحات غیرعلنی می دهد.
- تعدادی از نیروهای پایین دست کهریزک به مجلس شکایات می برند[لینک خبر]، ظاهرا قرار است آن ها به اتهام جنایات خودسرانه و بازی با حیثیت نظام محاکمه شوند (محاکمه ای فرمایشی از همان نوع محاکمه که در شبهای پس از آشوب پخش شد). آن ها نمی خواهند مثل "عروجعلی ببرزاده" در حوادث کوی دانشگاه دوره ی خاتمی، متهمان بی دست و پا و تو سری خور جنایتی باشند که نقش مهمی در آن نداشته اند جز «انجام وظیفه».
- .... ؟
۱۰ دی، ۱۳۸۸
ماجرای هیجان انگیز کهریزک!
۰۴ آذر، ۱۳۸۸
رابطه ی فساد و فشار
1- آقای رئیس، فساد با فشار اصلاح نمی شود.
2- فساد با«تبلیغات گسترده» و زبان بازی و زبان آوری و شعارهای دهن پرکن اصلاح نمی شود.
3- فساد موضوع «دیپلماتیک» نیست که خبرش را از مراجع دیپلماسی بگیرید.
4- جایگاه و «نمره» را به کسی «نمی دهند» بلکه «می گیرد»!
5- لازم نیست کسی «آماری» ارایه کند یا سازمانی «موسوم» به شفافیت گزارشی مبتنی بر داده های کاملا روشن و مشخص منتشر کند. به قول شیخ اصلاحاتِ سابق «ننه جون منم داره می بینه» که فساد مثل سرطان بدخیمی به ارکان ریز و درشت کشور دست اندازی کرده. کافی است یک نگاه به اقتصاد و تجارت و ورزش و سینما و کوچه و خیابان بیندازید آقای رئیس...
در همین مورد از نوشته های پیشین ام: 1، 2
۰۳ آذر، ۱۳۸۸
رضایت از زندگی
خاستگاه ایده: هجوم ملت برای ثبت نام در لاتاری گرین کارت امریکا و فوج سایت های مشاوره برای ثبت نام.
۲۵ آبان، ۱۳۸۸
داشتن یا به دست آوردن؟
آدم ها لایق چیزهایی که بر حسب شانس و تصادف، یا بنا به قاعده های اتوماتیک سنت ها صاحب شده اند نیستند، آدم ها لایق چیزهایی هستند که در پی کسب شان می روند و «به دست» می آورند.
۲۴ آبان، ۱۳۸۸
دعا
به دست آوردن هر چیزی پیش از موعد آن - پیش از رسیدن به شایستگی، بلوغ و سلامت نفس- به شدت فاسدکننده و مخرب است. ثروت، قدرت، شهرت و هر چیز مطلوب دیگری باید به اندازه ای در دسترس آدم ها باشد که ظرفیت اش دارند... این را برای همین زندگی روزمره می گویم. حرف سیاسی نیست اصلا.
«خدایا! اگر می خواهی چیز ارزشمندی به من عطا کنی، لطفا قبل اش حتما چک کن ببین نفس ام به اندازه ی کافی نیک و پاک، و لایق برای پذیرش و کاربردِ درست آن چیز هست یا نه؟»
۱۶ آبان، ۱۳۸۸
سی سالگی
سی سالگی و روزهای کمی قبل و بعد از آن را دوست دارم. به نظرم آغاز پختگی آدم است. برای من روزهایی بوده است که بصیرتی عمیق تر نسبت به زندگی پیدا کرده ام و اگرچه تلاطم های فکری پردامنه ای را به همراه داشته اما در مجموع با احساس آرامش و ثبات نسبی قرین بوده است و از این لحاظ با سال های پرتنش بیست سالگی کاملا متفاوت است.
نکته ی آزاردهنده اش، خودآگاهی از نزدیک شدن به سال هایی است که روند معکوس توانایی های جسمی و ذهنی آغاز می شود، و به یاد آوردن مکرر این نکته که کارهای نکرده ی زیادی هست و فرصت بسیار کم تر از آن چه در بیست سالگی فکرش را می کنی..
حرف های بیش تری در مورد سی سالگی دارم...
۱۲ آبان، ۱۳۸۸
اختلال روانی
شاید وقت آن رسیده باشد که پیش روانشناس بروم...
حکمرانی خوب و سرمایه اجتماعی در شاخص رونق
۰۷ آبان، ۱۳۸۸
رتبه ایران
رتبه ی ایران درشاخص رونق ميان 104 كشور
گزارش های اصلی: وضعیت ایران ، رتبه بندی کلی کشورها در 2009، دانلود گزارش های سه سال اخیر
سایت موسسه لگاتوم و گزارش 2009 (ابزارهای جالبی هم دارد که می توانید خودتان بین کشورها مقایسه کنید و دیاگرام بسازید)
موسسه لگاتوم و ایندکس آن در ویکی پدیا
یک نمونه مقایسه بین ایران، مالزی و ترکیه که من درست کرده ام (شما هم بسازید، خیلی ساده است)
(لینک اول فارسی و بقیه انگلیسی هستند)
۰۶ آبان، ۱۳۸۸
مدرسه به کجا می رود؟
آن وقت باید انتظار داشته باشیم که بچه های مان در جوانی و بزرگسالی به ورزش و تحرک علاقه مند باشند، بتوانند برای زندگی خودشان، خودشان طرح بریزند و خودشان را خلاقانه سرگرم کنند و چشم به دست و دهان این و آن ندوزند که چیزی برای شان بیاورد تا سرگرم یا شاد کندشان، خودشان فکر بتوانند کنند، نقد و تحلیل کنند، مسوول باشند، به موقع "نه" بگویند و ... یا باید انتظار داشته باشیم بچه هایی که مرتبا تحت فشار هستند که تکالیفِ اضافه ی ریاضی و فارسی شان را بی نقص انجام بدهند، بلد باشند با هم درست رفتار کنند، زور نگویند، زور نشنوند، راست بگویند و بالاخره یک حداقل هایی از اصول اخلاقی را یاد گرفته باشند که پس فردا توی جامعه که به هم رسیدند همدیگر را خفه نکنند برای دوزار بیشتر.
به ما گفته اند که نهاد آ موزش و پرورش، آمده و یک سری از وظایف نهاد خانواده را به عهده گرفته، اما واقعا باید از این بابت خیال مان راحت باشد؟ ظاهرا این طور نیست. در بهترین حالت آن ها فقط آموزش می دهند و "پرورش"ی در کار نیست. آموزش هایی که نه به درد دنیای آدم می خورد نه آخرت! نه زندگی خصوصی نه اجتماعی، نه حیات روحی و معنوی نه جسمی و مادی... دست مریزاد.
۱۵ مهر، ۱۳۸۸
سر و ته یک کرباس!
۱۴ مهر، ۱۳۸۸
دانلود رایگان کتاب
فقط نمی دانم مساله ی کپی رایت وا ین حرف ها در مورد چنین سایتی چه وضعیتی دارد، من باب کنجکاوی فقط البته!
مسافران ایرانی هتل های دبی
۱۸ شهریور، ۱۳۸۸
طنز روزگار
۰۹ شهریور، ۱۳۸۸
ما؛ بیرون و درون وب
استقبال از سرویس هایی مثل پیامک، توییتر، شبکه های اجتماعی و سرویس های به اشتراک گذاری مطالب در میان کاربران ایرانی[+]، و تولید نکردن محتوای عمیق تر در فضای وب را شاید بشود نشانه ی موارد زیر دید:
- بی حوصله گی در مقابل هر چیزی که مفصل، زمان بر یا نیازمند تفکر عمیق باشد (این بی حوصله گی در زوایای مختلف زندگی مان به چشم می خورد، از جمله ناشکیبایی مان در برابر تحولاتی که در زندگیِ شخصی یا حیاتِ تاریخیِ اجتماعی مان انتظارش را داریم و مطلوب مان است)
- سطحی بودن، فرم گرایی و تقلیل دادن کارکردهای هر پدیده ای به سطحی ترین لایه ی آن (این پدیده ممکن است سرویس وبلاگ نویسی باشد، یا برگزاری مراسم سنتی ختم و عروسی، یا برپایی یک همایش علمی و ...)
- تبدیل کردن هر فرصت وامکانی به فرصتی برای تفنن نه تعمق
- علاقه مفرط به تکنولوژی های جدید و ارضا شدن صرفا با خرید و استفاده ی سردستی از محصولات تکنولوژیک جدید (اغلب نسبت به استفاده ی کیفی و کامل از ظرفیت های این محصولات بی علاقه ایم، در بسیاری از مواقع صرفا «داشتن و تفاخر به داشتن» این محصولات برای مان ارضا کننده است!)
بازی
آموزش شاید از آن رو در سال های اخیر یکی از دغدغه های دایمی ام بوده که هم خودم دوباره از نزدیک تجربه اش کرده ام (در سطح دانشگاهی) و هم از خلال تجربه ی مادری نقص های آموزش پیش از مدرسه (و تا حدی مدرسه) را شاهد بوده ام.
تصویر مدرسه ی مطلوب مدرسه ای است که در آن فرزندم فکر کردن و زندگی کردن را بیاموزد، مدرسه ای که اکنون می بینم تقلید کردن و نه آفرینندگی و "خود" بودن وخودباوری را می آموزد، مدرسه ی امروز مروج رقابت های مخرب روح و روان، چشم و هم چشمی و تفاخر به کفش و لباس و نمره است، در حالی که مشوق تلاش شورانگیز برای لمس تجربه ی شیرین آموختن و لذت یادگیری تعاملی علم و زندگی اجتماعی مسالمت آمیز نیست. معلم مدرسه ی امروز چیزی بیش از کلیشه های کتاب ها و برنامه های درسی در چنته ندارد یا به هر دلیل نمی خواهد بیش از این مایه بگذارد. مدرسه مطلوب من شیوه های منطقی و کارامد فکر کردن، زندگی کردن، و تعامل را می آموزد. روش های جدید آموزشی اگر در مدارس امروز ما اجرا می شوند در «سطح» و «فرم» باقی می مانند و اعتنا و اهتمامی به عمق و محتوای اهداف این روش ها ندارند و اساسا اجرا کنندگان غالبا درکی از عمق و محتوای این روش ها ندارند!
در همین باره قبلا نوشته ام:
معلم
بی سوادی مان
باور برای تغییر
هر ایرانی، یک مدرک دانشگاهی
۰۷ شهریور، ۱۳۸۸
رسانه یا پیام
فکر می کنم گره جریان اصلاحات حتی «نداشتن رسانه» و «شنیده نشدن» نیست، بلکه نداشتن «پیامی» است که برای مخالفان آن در میان مردم (نه سیاسیون) «فهم شدنی» باشد. این را زمانی متوجه می شوم که با مردمی از جناح مخلف اصلاحات وارد گفت و گوهای کوتاه می شوم، زمانی که استدلال های مخالفان اصلاحات را قبل و بعد از انتخابات و حتی در خلال صحبت درباره ی خبرهای فجایع رخ داده در دو ماه اخیر شنیده ام و می شنوم. حالا دیگر کم کم حتی دارم شک می کنم که اصلا بشود پیامی تولید کرد که برای اینان فهم شدنی و پذیرفتنی باشد، اختلاف نظر ریشه ی بنیادی دارد که بعید می دانم با «رسانه» و «اطلاع رسانی» حل بشود.به قول مُد این روزهای سیاسیون و رسانه های محافظه کار «زاویه» بین ما و آن ها خیلی بزرگ شده است. به نظرم الان اصلا نقطه ضعف اصلی جریان اصلاحات بی تریبون بودن نیست، و حتی به حال محافظه کاران که صدا و سیما را انحصارا در دست دارد نباید غبطه خورد، رسانه ی آن ها هم اگرچه فراگیر است اما هرگز در این ماه های اخیر نتوانسته عددی از خیل مخاالفان را به موافق خود و جریانی که از آن دفاع می کند تبدیل کند. آیا پخش اخبار و تحلیل های جهت دار و حتی پخش دادگاه های جنجالی توانسته نظر کسی از مخالفان را جلب کند و به اردوگاه موافقان بکشاندش؟!
با این استدلال می خواهم بگویم اصلاح طلبان خود را فریب داده اند اگر «نداشتن رسانه» و «سانسور» و «فیلترینگ» را بهانه کنند. قضیه بسیار جدی تر از وجود و عدم رسانه ای آزاد و فراگیر است. مردم ما مردمی «شفاهی»اند. اگر پیامی با ذهنیات و نیازهای شان جور در بیاید، سینه به سینه (و امروز دست کم با کمک sms و بلوتوث که ابزارهایی بسیار پرنفوذتر و فراگیرتر از اینترنت و روزنامه در کشور ما هستند) آن را منتقل خواهند کرد، مشکل در فقدان «پیام»ی است که شکاف فکری بنیادین بین دو گروه مردم مدافع و مخالف اصلاحات را پر کند.
۱۹ مرداد، ۱۳۸۸
انحطاط
از 23 خرداد 88 تلویزیون نمی بینم ( به جز سریال پرستاران)، قبلا هم البته زیاد نمی دیدم. حالا همان گهگدار را هم نمی بینم، نمی خواهم اجازه بدهم کسی مغزم را پر کند با هر چیزی که او می خواهد.
حالا تصمیم گرفته ام رسانه های مکتوب را هم کم تر دنبال کنم. این جوری هم به کارهای مفیدتری می رسم و هم از این حجم عظیم و سرسام آور «دروغ» و کثیفی نجات می یابم. وقتی هر کسی هر حرفی ممکن است بزند، وقتی هر کسی می تواند با وقاحت در مورد چیزهایی دروغ بگوید که اظهر من الشمس است، یا با خیال راحت و فارغ از هر قید و بند اخلاقی دروغ هایی بگوید که هیچ ابزار مطمئنی برای سنجش راست و دروغ اش وجود ندارد، وقتی هر کسی بنا به منفعتی ممکن است امروز چیزی بگوید و فردا بنا به منفعتی دیگر تکذیب اش کند، وقتی .... چرا باید وقت ام را برای خواندن چنین حرف های بی ارزشی تلف کنم؟ بگذار دست کم با «بستن» چشم های ام این همه آدم حقیر را نبینم، بگذار فرض کنم دور و برم این همه زشت نیست، بگذار فکر کنم هنوز می شود زندگی را تحمل کرد ... بگذار زندگی کنم...
۱۸ مرداد، ۱۳۸۸
اعتراف کنیم
باید «اعتراف کنم» که من هم همگام با جناح موافق رییس جمهور فعلی و اعتراف کنندگان دادگاه های اخیر معتقدم تقلبی در انتخابات نشده است! از آن بالاتر با شورای نگهبان موافق ام که اگر تقلبی هم شده باشد به نفع کاندیداهای رقیب رییس فعلی شده است! احمدی نژاد تافته ی جدابافته نیست، بلکه اتفاقا خیلی دقیق «ما» را -همه ی ما را- نمایندگی می کند. کدام یک از ما در خفا علیه کسی که دشمن می پنداشته ایم اش، یا به هر نحوی منفعت کوچک یا بزرگی از آن ما را به خطر انداخته باشد، چنین جمله ای نگفته ایم؟! و نه فقط در خفا، که در عیان هم؟ (اگر مطمئن بوده ایم قدرت مان از رقیب بیشتر است این را علنی تر گفته ایم، و اگر تردید داشته ایم، تلویحی تر). با خودمان صادق باشیم: کدام یک از ما اگر معلم ایم و استاد و مربی و مادر و پدر، این چیزها را صریحا یا از خلال رفتارهای مان به شاگردان و فرزندان مان نیاموخته ایم؟ در زندگی روزمره مان هر روز بر سر مسایل خیلی کوچک یا بزرگ با کسی دست به گریبان ایم که یا یقه اش را بگیریم و بچسبانیم اش به سقف، یا کسی یقه مان را گرفته که بچسباندمان به به سقف!
۱۵ مرداد، ۱۳۸۸
طنین واژه ها
۱۳ مرداد، ۱۳۸۸
مثل خوک
من گفتم، حالا بشنین و تماشا کن!
کلید در دست
- دروغ بگو
- حرف کسی را باور نکن
- به کسی رحم نکن
- همواره بیش تر از حق ات بخواه
- همیشه از همه طلبکار باش
۰۴ مرداد، ۱۳۸۸
امکانات گوگل بوک
۳۱ تیر، ۱۳۸۸
فصل مشترک
۳۰ تیر، ۱۳۸۸
برره ای ها
۲۸ تیر، ۱۳۸۸
چه باید کرد؟!
ما به اغما نخواهیم رفت...
فکر می کنم خیلی از ما به این یادآوری نیاز داریم:
سبزها در زمانه عسرت چه میکنند؟: بخش اول
اتفاقا به همین منظور من از بعد 22 تیر، هیچ تلویزیون نمی بینم (جز سریال محبوب ام: پرستاران!) و توی روزنامه و وب هم چشمم را روی اخبار رییس جمهور سُر می دهم! امتحان کنید، می بینید نتیجه ی شگفت اش را! و مرتب به خودم یادآوری می کنم که به جای نومیدی و خشم، باید کلی کار انجام بدهم (و البته این همه را نمی توانم!)، اما کارهای زیادی هست که باید انجام شان بدهم، کارهایی که انتظار دارم دیگران انجام شان بدهند و کارهایی که وظیفه ی من است که انجام شان بدهم (اگر من نه، پس چه کسی؟)، کارهایی که اسم شان بزرگ و خارق العاده ممکن است نباشد، اما اگر درست و با حداکثر ظرفیت و توان ام انجام بدهم شان، کار بزرگی کرده ام در این زمانه ی "عسرت" [به قول حامدقدوسی]. از نق زدن صرف و ژست آدم های نومید را گرفتن خوش ام نمی آید، این تصویری نیست که دوست دارم از خودم ببینم...
۲۴ تیر، ۱۳۸۸
روایت دقیق مردانه از حس های زنانه
۲۲ تیر، ۱۳۸۸
شاهدی از غیب
را مرور می کنم که دفتر اسکان بشر ملل متحد (UN HABITAT) آن را منتشر کرده در 2009. به این جملات بر می خورم:
‘Se Tomaron Las Calles’ [they claim the streets], John Friedman wrote after visiting the fiesta of Santiago and Santa Ana in Tudela, Spain, where the whole population celebrates—wearing white, waving red banners and racing round the bandstand. He suggested that there are only two occasions when people claim the streets, to protest against an oppressive State, or to celebrate."
۲۱ تیر، ۱۳۸۸
تبنیه و پاداش
روز بیست و یک ام به اش زنگ می زنم. می گوید:«اگه عجله ندارین ده روز دیگه به ام زنگ بزنید». یادش می آورم که بیست و یک روز پیش به ام چی گفته بوده. می گوید: «آخه چندتا کار به ام تحمیل شده که عجله دارن باید تا ده روز دیگه برسونم». در نهایت با استدلال های من راضی می شود تا آخر هفته به ام زنگ بزند. یادم باشد دو روز دیگر اگر تماس نگرفت دوباره یادش بیاورم.
- عزیزی که سخت مورد احترام ام است و خودم را به او مدیون می دانم در مورد کسی با من صحبت می کند که سفارش کاری دارد که من بلدم، به عنوان معرف ازم می پرسد آیا می توانم کاری که شخص مزبور می خواهد برای اش انجام بدهم؟ من تنها به احترام او قبول می کنم و قرار می شود طرف با من تماس بگیرد و قراری بگذاریم تا کارش را ببینم و ارزیابی کنم که می توانم انجام بدهم یا نه. بعد از چند روز طرف تماس می گیرد. داد سخن می دهد که کارش چنین است و چنان است و خیلی هم عجله دارد! (آن هم در بحبوحه ی کارهای فراوانی که این روزها خودم دارم). یکشنبه است، قرار برای هفته ی آینده را قبول نمی کند. چون برنامه ی این هفته ام فشرده است، نیم ساعت ازش وقت می خواهم تا فکر کنم و بعد روزی توی همین هفته بگویم که چه ساعتی بیاید. بیست دقیقه بعد به اش زنگ می زنم. خواهرش می گوید رفته بیرون! سه ساعت بعد خودش زنگ می زند و عذرخواهی می کند! و می گوید که اصلا این هفته وقت ندارد، به خاطر همان مشکلی که سه ساعت قبل برای اش مجبور شده بیرون برود. ته دل ام خوشحال می شوم! امیدوارم اساسا قید من را بزند.
یادم می ماند که با هر دوشان دفعه ی بعد انعطاف و مراعات کم تری نشان بدهم، همین طور با همه ی کسانی که مثل آن ها خواهند بود...
جالب است که همه ی مردم ما فکر می کنند فقط خودشان کار دارند و بقیه "بیکار"ند! ملاحظه کاری، سازگاری و شکیبایی نشان دادن و متمدنانه رفتار کردن نشانه ی بیکاری تو است! جامعه ی ما آدمی که بیش تر مدارا کند تنبیه می کند و آدم های بی ملاحظه، شلخته، بی برنامه، عجول، پرخاشگر، زورگو و متجاوز به حقوق دیگران را پاداش می دهد.
۰۶ تیر، ۱۳۸۸
کی برنده است؟
دخملک بعد از بازی عصرانه با دوست های اش سراغ من می آید و با تردید می پرسد: «مامان، بچه ها می گن احمدی نژاد برنده شده، راست می گن؟» می گویم که راست می گویند، اما اصلا مهم نیست کی برنده بشود، بالاخره یکی برنده می شود و این چیزها به بچه ها مربوط نمی شود، بچه ها باید بازی کنند و خوش بگذرانند.
از این که یک رقابت انتخاباتی، مسابقه ای را بین بچه ها شکل داده واقعا حس بدی به ام می دهد. این که بچه ها به خاطر رأی والدین شان به کسی احساس پیروزی و تفاخر یا شکست و سرشکستگی کنند واقعا احمقانه است. از آن احمقانه تر رفتار زن همسایه است که هوادار احمدی است و چون روی اش نمی شود به من چیزی بگوید، وقتی بچه ها را موقع بازی دیده شعارهای انتخاباتی را خطاب به بچه گفته است و پز پیروزی داده!
5 تیر88
ظهر با ماشین از روی پلی رد می شویم که شب بیستم خرداد روی اش ایستاده بودیم و شور و شوق موج سبزها را تماشا می کردیم. با حسی نوستالژیک می گوید: «مامان، این همون پُلیه که اون شب سبزا رو از این جا می دیدیم». کمی جا می خورم و با لبخند تایید می کنم. با لحن شگفت زده ای می پرسد:«مامان، سبزا که اون شب خیلی زیاد بودن، پس برا چی موسوی برنده نشد احمدی نژاد برنده شد؟»
عجب سؤال سختی! و پاسخ دادن اش به کودکی 6 ساله سخت تر! بدون این که امید چندانی داشته باشم که معنی جواب ام را بفهمد فقط می گویم:«خوب ممکنه جاهایی هم بوده که احمدی نژادی ها بیش تر بودن و ما نرفتیم که ببینیم، ما فقط این جا رو دیدیم». با لحنی مأیوسانه می گوید: «اصلا من می دونم دفعه ی دیگه هم بازم احمدی نژاد برنده می شه». این جواب اش حرص ام را در می آورد، از گفتن «من می دونم بازم ... می شه» بدم می آید، دل ام نمی خواهد این جوری به زندگی نگاه کند، البته این اولین بار و اولین موردی نیست که در موردش این طور حرف می زند و من مجبورم خاطرنشان کنم که مسایل همیشه یک جور نیست، اما توضیح دادن این موضوع درباره ی انتخابات خیلی مشکل تر از بدبیاری های روزمره یا شکست های کوچک اش در کارهای متناسب با سن اش است.دوست دارم بتوانم به اش یاد بدهم که توی زندگی برنده کسی است که از امید و تلاش برای بهبود دست نکشد. گرچه یاددادن این موضوع برای من که خودم این روزها یأس و بدبیاری های مکرر را تجربه می کنم سخت است، اما هنوز «امیدوارم» که امید و انرژی ام را بازبیابم..
از این که امسال می بینم بچه های کوچک و حتی نوجوان ها درگیر این مبارزه ی تند انتخاباتی شده اند حس خوبی ندارم، به نظرم اصلا جالب نیست که بچه ها این قدر این ماجرا برای شان جدی و حتی حیثیتی بشود. این تازه حالتی است که ما در خانه انتخابات را عمدتا از طریق رسانه های مکتوب دنبال کرده ایم (که او را تحت تاثیر قرار نمی داده)، هرچند در موردش «حرف» زده ایم، حرف هایی که حدس می زدیم او از آن ها چندان سر درنیاورد، ولی چه بسا دریافت ها و برداشت هایی از آن حرف های مبهم داشته است...
۰۳ تیر، ۱۳۸۸
دل زدگی
۲۹ خرداد، ۱۳۸۸
گوجه سبزها
۲۸ خرداد، ۱۳۸۸
حکایت هواداران موسوی: شکست پیروزمندانه
...
«شور و شر» این خانم را بخوانید، دست کم چند پست اخیرش را حتما. واقع بینی و عملگرایی اش به نظر من ستودنی است. «ما» به «این» آدم ها نیاز داریم. انتخابات ظاهرا هرطور بود «تمام شد» یا خواسته می شود که «تمام شده» تلقی شود، اما «ما» تمام نشده ایم...
۲۷ خرداد، ۱۳۸۸
انتخابات
- در سال های اولیه ی پس از دوم خرداد76، در دوران رونق و شکوفایی روزنامه های اصلاح طلب، یک بار یادم هست که خبری در یکی چاپ شده بود. خبر یا گزارش کوتاه و نه چندان مهمی بود درباره ی بازدید یک گروه روزنامه نگار از اروپا به نظرم. یکی از آن میان حرف جالبی زده بود، گفته بود (نقل به مضمون) که درست است که در کشور شما روزنامه های خوبی در حال انتشار است، اما تیراژ بسیار پایین آن ها نشان میدهد که در جامعه ی شما فاصله ی قابل ملاحظه ای بین روزنامه خوان ها و دیگران وجود دارد. حالا حال اش را ندارم که بیش تر در این باره بنویسم! به نظرم حامد قدوسی این موضوع شکاف قشری را خوب بیان کرده و با او کاملا موافق ام. این دو پست او را بخوانید: 1 و 2
۱۹ خرداد، ۱۳۸۸
انتخابات لبنان
مراسم توزیع مدال
۱۶ خرداد، ۱۳۸۸
نامزدهای نمادین
۱۵ خرداد، ۱۳۸۸
چرا به میرحسین رأی خواهم داد
۱۴ خرداد، ۱۳۸۸
مناظره
- دیشب مشخص شد که کلا در کشور فقط یک نفر آدم قابل «اعتماد» و پاک وجود دارد، آن هم رییس دولت نهم. مناظره تاییدی بر این ادعا بود که جامعه با «بحران اعتماد» و «بحران اخلاقی» مواجه است و رییس جمهور به این بحران دامن زد.
- به نظر نمی رسد که مناظره تاثیر خاصی بر میزان آرای این دو نفر داشته باشد، آن ها همان چیزهایی را نشان دادند که بودند و قبلا برای هواداران شان روشن بود. حتی اگر آرای میرحسین ریزش داشته باشد، تحلیل نهایی رای او آسان تر خواهد شد. کسانی همچنان به او رای خواهند داد که به ایده اش بیش تر باور دارند. حرف های موسوی عمدتا تاکید بر چیزهایی بود که بیش تر توجه نخبه گان را جلب میکند تا عموم. از اول هم موضع گیری های موسوی در این ماه ها همین گونه بوده است.
- ممکن است مناظره تحریمی ها را مصمم کرده باشد.
- این را هم باید در نظر داشت که احمدی نژاد کاری کرد که هیچ کس دیگری جرأت واجازه ی انجام آن را نداشت، مدت زیادی از حبس های 5 ساله ی کسانی که تابوهایی نظیر آن چه احمدی نژاد شکست نگذشته است. تابوشکنی های او را باید به فال نیک گرفت، برکات اش را برای فضای سیاسی نادیده نباید گرفت.
- با این همه، تمام اتهامات سنگینی که احمدی نژاد رو کرد مربوط به دیگران بود، مناظره تایید ضمنی سلامت نفس، سلامت سیاسی و اقتصادی موسوی بود. پاردوکس قضیه این بود که احمدی نژاد مناظره را به جلسه ی محاکمه ی موسوی به خاطر فساد «دیگران» تبدیل کرد. سفسطه گری شیوه ی همیشگی او است.
۱۰ خرداد، ۱۳۸۸
خانه داری یا ادامه تحصیل
من: خوب، خونه دار بشی که چی کار کنی؟
دخملک[دست هاش حالتی شبیه جارو کردن پیدا میکند]: خونه رو تمیز کنم، دیوارها رو بشورم[!]
من: چرادوست نداری بری دانشگاه؟
و البته پاسخ به این سوال آ ن قدرها هم که در نگاه اول به نظر می رسد ساده نیست!
۰۸ خرداد، ۱۳۸۸
سکوت معنادار؛ حرکتی تازه
خبر2: دیدار «پدرانه» آیت الله مکارم شیرازی: «مردم بايد در انتخاب كانديداها دقت داشته باشند و بدانند كه ما شخص خاصي را معرفي نكردهايم و نخواهيم كرد» (88/1/24)
خبر3: بیانیه های جداگانه ی دفاتر آقایان مکارم شیرازی، نوری همدانی، صافی گلپایگانی، سبحانی و جوادی آملی درباره عدم حمایت از کاندیداهای ریاست جمهوری(88/3/8)
۰۴ خرداد، ۱۳۸۸
درباره ی ترس
۲۹ اردیبهشت، ۱۳۸۸
موسوی یا کروبی؟
فعلا دل ام با موسوی است و عقل ام با کروبی، باید ببینم بالاخره تا روز انتخابات کدام شان پیروز می شوند!
منتظرم ببینم آیا موسوی در روزهای آینده می تواند قانع ام کند که به اش رأی بدهم!
۱۹ اردیبهشت، ۱۳۸۸
فیلـ.تریـ.نـ.گ پاسخگو، فیلـ.تریـ.نـ.گ کور
(روی لینک Download که با فلش سبزرنگ رو به پایین مشخص شده کلیک کنید)
دل ام می خواست جوابی برای شان بفرستم و بنویسم: بی زحمت لیست کلمات ممنوعه را منتشر کنید ما ببینیم کدام کلمات کلاً باید از واژه نامه ها حذف شود مبادا ملت منحرف بشوند.
ابتذال آیا چیزی غیر از این است؟ آن وقت باید این همه را دید و نباید دچار احساس گیجی و بی معنایی و گسست شد؟
۱۸ اردیبهشت، ۱۳۸۸
زیست دوگانه
۱۷ اردیبهشت، ۱۳۸۸
2 لینک
این وبلاگ را هم اخیرا کشف کرده ام. ازش خوش ام آمده است. خیلی وقت پیش از کسی خواستم کتابی ابتدایی در باب نشانه شناسی به ام معرفی کند که نشد. حالا به هر حال از این روزنه، نشانه شناسی را با طعم وبلاگی اش مزمزه می کنم. فتوبلاگ اش را هم خیلی دوست داشتم گرچه مختصر بود.
۱۵ اردیبهشت، ۱۳۸۸
فرزند
به علاوه این حسِ دوپاره گی دوست داشتنی، حسی پایدار است، و گذر زمان و روزمره گی آن را کمرنگ نمی کند، وابسته به رفتار و شخصیت فرزند هم نیست. ممکن است کسی را دوست بداری، اما گذر زمان، یا نوع رفتارهای او در قبال تو، گاه چنان آزرده ات کند که نتوانی او را همچنان جزیی از خودت ببینی و بپذیری، اما این در مورد فرزند صادق نیست. (با این حرف فکر می کنم روشن است که من منکر وجود «عشقِ بی قید و شرطِ ابدی» از نوع رمانتیک اش هستم! به نظرم عشقِ رمانتیک ماهیت دوسویه دارد، وگرنه دوام نخواهد داشت، و دوام اش نیاز به ایمان و تلاشی سخت و دوجانبه دارد، و راست اش من هنوز با دو چشم خودم چنین چیزی را ندیده ام، گرچه مثل همه، مدعیان اش را زیاد دیده ام و ادعای اش را زیاد شنیده ام. شعرها و داستان ها در این باره را هم در حد شعر و داستان می پذیرم و دوست دارم و ازشان لذت می برم، اما باور نمی کنم که واقعیت داشته اند!)
مادرم گاهی به ام می گفت: «تو مادر نیستی، نمی فهمی، باید مادر بشی که بفهمی...» و گاهی می گفت: «من مادرم، من تو رو می شناسم...». این حرف ها آن زمان به نظرم خیلی کلیشه ای می آمد و تقریبا معنایی برای ام نداشت. حالا تجربه ی زیسته ی مادری، معنای واقعی و دقیق این جملات را برای ام روشن کرده است. پشت این کلمات ادراکِ عمیقی هست که بیش از این به بند کلمات کشیده نمی شود و در شکل واژگانی اش چاره ای جز تسلیم به کلیشه ها ندارد...
۱۳ اردیبهشت، ۱۳۸۸
حس تلخ تحقیر
۱۱ اردیبهشت، ۱۳۸۸
معلم
نمی دانم معلم ها خودشان چه حسی دارند. اما بدون تعارف و تقلید، معلمی حرفه ای است که با دیگر حرفه ها فرق عمده ای دارد، در هر شغلی که باشی کاری به انجام می رسانی یا چیزی خلق می کنی، گیریم برای کسی یا با همکاری کسی، به هر حال با اشیا در ارتباطی، اما در معلمی با موجودی به غایت متفاوت مواجه ای، با یک آدم! خروجی کارَت تاثیری است که بر «روح» این آدم گذاشته ای...
یکی از آرزوهام که البته سعی می کنم زیاد هم به اش پر و بال ندهم و زیاد امیدوارم نباشم که محقق بشود، وجود معلم های مثبت و تاثیرگذار در زندگی دخملک است. به نظرم این جور معلم ها چیزهایی می توانند به دخمل بدهند که من علیرغم همه ی تلاش و حسن نیت و احساس مسوولیت ام نخواهم توانست به تمامی به او بدهم و فکر می کنم تنها کسی که می تواند آن چیزها را به نحو پایداری به او بدهد معلم خوب است، معلمی که علاوه بر سواد، درک و بینش درستی داشته باشد و پیش از اراده برای ساختن دیگران، خودش را ساخته باشد... . متاسفانه برخوردن به «معلم خوب» از آن دست چیزها است که شاید بشود گفت بیش تر با «شانس و تصادف» ارتباط دارد تا چیز دیگری...
۰۴ اردیبهشت، ۱۳۸۸
رابطه والد و فرزند
۲۹ فروردین، ۱۳۸۸
برشی از زندگی (3)
انرژی هسته ای حق مسلم ماست (3)
۲۳ فروردین، ۱۳۸۸
۲۲ فروردین، ۱۳۸۸
فساد و نظام ارزشیابی
مزیت الزام به کسب چنین گواهینامه هایی این است که باعث تلاش افراد و سازمان ها (اعم از خصوصی، عمومی، دولتی، تولیدی و خدماتی) برای برآوردن استانداردهای مشخصی است که در سیستمی با فساد حداقل ارزشیابی می شود. مزیت دوم این است که مصرف کننندگان کالا و خدمات و استفاده کنندگان از نیروی انسانی اطمینان و اعتماد بیش تری به کیفیت آن چه مورد استفاده قرار می دهند خواهند داشت. سومین فایده ی این کار آن است که به معیارها، اندازه ها یا شاخص هایی برای ارزیابی فعالیت سازمان ها و افراد دست می یابیم که کیفیت کار آن ها را قابل مقایسه با سازمان ها و افراد مشابه در سطح بین المللی می کند. داشتن چنین اندازه ها و شاخص هایی به ما نشان می دهد که در کجای دنیا ایستاده ایم و احیانا به کجا می خواهیم برسیم، بنابراین مانع از آمارسازی، خیال پردازی، شانتاژ و هدف گذاری ها و برنامه ریزی های غیرواقع بینانه و خودفریبانه می شود. فساد موجود در نهادهای ارزیاب به معنای آن است که ما خود به خودمان دروغ می گوییم! در چنین شرایطی شاید مصلحت این باشد که حقیقت را از دیگری بپرسیم!
اگرچه ارزش بخشیدن به مدارک بین المللی، به سلب مشروعیت از انواع ساز و کارها و مدارک ارزشیابی موجود در داخل می انجامد، اما اعتبار کاذب بخشیدن به مکانیزم های ارزشیابی ای که فاقد حداقل صحت، دقت و شفافیت هستند نه تنها کارکرد مثبتی ندارد بلکه به شدت مخرب است. هم از جهت کاهش اعتبار سازمان های ارزشیابی کننده و هم سلب اعتماد عمومی در سطح داخلی و خارجی، و نیز از منظر اهداف توسعه ای.
در حاشیه:
پست سال گذشته ام در مورد رشد فساد: فساد؛ هر روز بیش تر از دیروز
گزارش روزنامه سرمایه: نزول 54 رتبه ای ایران در فساد مالی
(البته روزنامه سرمایه اطلاعات جدیدی درباره شاخص فساد در ایران منتشر نکرده است، اصل اطلاعات همان است که من در پست سال قبل آورده ام)
۱۸ فروردین، ۱۳۸۸
فرزند زمان خویشتن
امیدوارم روزی که دختر جوان ام در مسایل ریز و درشت زندگی اش راه هایی غیر از آن چه من رفته ام و می پسندم برگزید، بتوانم به اش بگویم: «تو باید با من متفاوت باشی، تو فرزند زمان خودت هستی». و این را با ایمان قلبی به این موضوع بگویم.
و نمیدانم که آیا اصلا همین الان هم همین حرف را که «امیدوارم روزی...» با صداقت می گویم؟! آیا با خودم صادق ام؟ آیا اگر آن لحظه ی موعود، همین الان فرا برسد، حاضرم چنان جمله ای را بگویم؟!
۱۱ فروردین، ۱۳۸۸
پیرو این پست
۰۹ فروردین، ۱۳۸۸
چرا باید بخوانیم
غیر از کتاب های «کلیدهای رفتار با کودک ... ساله» که قبلا جلدهای مختلف آن در کتابخانه والدین معرفی شده، سایت babycenter هم مرجع خوب و سریعی برای به دست آوردن اطلاعات در مورد فرزندپروری است. این اطلاعات اگرچه مختصر و «یک دقیقه ای» هستند، اما کاملا مفید، کاربردی و بینش دهنده اند. اگر عضو خبرنامه ی این سایت شوید با دادن سن فرزندتان، می توانید اطلاعات مربوط به روند رشد جسمی، اجتماعی و روانی، و رفتارها و چالش های تربیتی سن مربوط به او را به صورت دوره ای در میل باکس تان دریافت کنید! این سایت اگرچه آگهی های تجاری زیادی در خود گنجانده است، اما برخلاف تصور ما از سایت تجاری، مطالب غیرتبلیغاتی آن کاملا خواندنی و قابل اعتنا است. به نظرم فروم هایی هم برای بحث و گفت و گو، و تبادل تجربیات و پرسش و پاسخ با متخصصان دارد که شخصا تا به حال از آن استفاده نکرده ام.
نظر شخصی ام در مورد کتاب ها و مقالات تربیتی این است که اگرچه ممکن است به دلیل محدودیت های مختلف شخصی یا بیرونی، توصیه ها و پیشنهادهای این کتاب ها و مقاله ها برای والدین دقیق و کامل انجام شدنی نباشند، اما اهمیت خواندن این مطالب در بینش و جهتی است که به والدین می دهند. ما در مورد فیزیک و شیمی و تاریخ ادبیات و جغرافی و مطالب علمی پیچیده تر در مدرسه و دانشگاه صدها صفحه مطلب می خوانیم، اما به دنیای پرورش فرزند چون موجودی نابینا در اتاقی تاریک قدم می گذاریم چنان که بسیاری از تصورات و تحلیل های مان در مورد بچه و رفتار او غیرواقعی و مبتنی بر توهمات بی پایه، استنباط های شخصی، تعمیم های غیرمعتبر، تجارب محدود و معدود خود یا اطرافیان مان است، و برپایه ی همین فهم و بینش پرنقص جهت گیری و اقدامات تربیتی مان را سازمان می دهیم. ارزش کتاب ها و مقالات مذکور در ارایه ی بینش عمیق تر و چندبعدی به مسایل تربیتی بچه ها است. و اگر به این بینش ها باور داشته باشیم، بدون تردید به نحوی در عملکرد ما نیز منعکس خواهند شد. گاهی ما نیاز داریم پیچیدگی یا ابهام چیزی را بفهمیم، لزوما ممکن است راه حل موثر و الساعه ای هم برای اش وجود نداشته باشد یا در صورت وجود برای ما عملی کردنی نباشد، اما صرف فهم مساله، دست کم باعث کاهش تنش در ما و محیطی می شود که در آن هستیم، به علاوه پس از فهم مساله و جوانب و علل آن می توانیم راه حل های متناسب با خود و محیط مان را برای مساله جست و جو و کشف یا ابداع کنیم.
من با این جمله موافق نیستم که «عالم بی عمل به زنبور بی عسل می ماند». زنبور بی عسل دست کم به گرده افشانی گل ها کمک می کند! «عالم بی عمل، درخت بی بر» هم نیست و اگر هم باشد، دست کم منظره ای زیبا پیش چشم بیننده می گشاید! با این حساب نه تنها با کسانی که معتقدند «خواندن این کتاب ها بیهوده است»، یا «خوبی در ذات بچه است» یا «ژنتیکی است» (!) یا کسانی که ادعا می کنند «بچه های زیادی دیده اند که والدین شان از این کتاب ها می خوانده اند و بچه های بی تربیتی بوده اند» (!) کاملا مخالف ام بلک چنانکه می بینید با سعدی شیرازی هم سر این قضیه درافتاده ام چه برسد با بقیه!
راستی این را هم خیلی وقت پیش ترجمه کرده ام در مورد این که بچه چه جوری لوس می شود. مجموعه مطالب آن وبلاگ را طی سال های قبل از سایت هایی مشابه بیبی سنتر گرفته و ترجمه کرده ام که همان زمان توی روزنامه هم چاپ شده. می توانید نگاهی بیندازید.
۰۲ فروردین، ۱۳۸۸
خشکسالی
۲۷ اسفند، ۱۳۸۷
حسن نیت
۲۳ اسفند، ۱۳۸۷
اینترنت و احساسات ضدامریکایی
۲۲ اسفند، ۱۳۸۷
مرز
و بنگر که چگونه بی کله ها در پس نقاب شجاعت و جسارت، و بزدل ها در لباس مدارا و مردم داری و سهل گیری خود را پنهان می کنند... .
بزدل ها هرگز چیزی نخواهند ساخت، و بی کله ها، بی مهابا، هر ساخته ای را ویران خواهند کرد... .
۱۴ اسفند، ۱۳۸۷
۲۸ بهمن، ۱۳۸۷
در دفاع از ویستا
۲۶ بهمن، ۱۳۸۷
تقلیل سلامت مردان به ...
برای مقایسه:
سوال یا جواب
در این که می گویند "مردم در حل معضل ترافیک همکاری نمی کنند (یا باید همکاری کنند)" یا "اگر مردم در اجرای طرح تحول اقتصادی همکاری کنند مشکلات کاهش می یابد" مغالطه ای هست. در واقع «رفتار مردم» بخشی از صورت مساله و جزء فرضیات مساله است نه راه حل!
۲۴ بهمن، ۱۳۸۷
بچه دار شدن (1)
۲۳ بهمن، ۱۳۸۷
۲۱ بهمن، ۱۳۸۷
بالندگی انقلاب به روایت نسل چهارم
گوینده اخبار ساعت 14 تلویزیون [با لحن حماسی]: «فردا؛ تجلی سی سال بالندگی»
دخمل [با هیجان و شادی]: «مامااااان! می گه ســـــــی سال بارندگی! آخ جون ... کدوم شهر رو می گه؟»
امیــد
چرا یک اسمی مشابه شهاب، صاعقه، مصباح، سفیر، هدایت و ... انتخاب نشده است؟
خواهد توانست آیا ...
«سید بزرگوار! از تریبون خطابههای گنگ و دوپهلو و متناقض پایین بیایید و گول تشویق اطرافیانتان را نخورید. به جایش این بار به مردم وعدههای مشخص و روزمره بدهید.»
«حرفهایی از جنس اصلاح بوروکراسی و اقتصاد بزنید که این مخاطب اثر آن را در بلندمدت زندگیاش بفهمد و برایش منطقی و عملی جلوه کند. حرف هایی که در این آدمها شور و امید جدیدی برای مشارکت در ساختن کشور خلق کند. آقای خاتمی در نقش اوباما ظاهر نشوید. با شعار تغییر نیایید. با شعار تدبیر بیایید. فراموش نکنید که برای خیلی از ماها پیروزی شما یا رقیبتان در این شفافترین و قطبیترین انتخاب تمامی سالهای گذشته، نقطه عطفی در زندگی خواهد بود. سخت ممنونیم که از راحت خود گذشتید و خطر کردید ولی شما را به خدا ناامیدمان نکنید.»
حامد قدوسی به قول خودش در مرخصی سه ماهه است، اما گویا دل اش طاقت نیاورده است، نقل قول های بالا از یادداشت اخیر او است: آقای خاتمی ناامیدمان نکنید!
۱۶ بهمن، ۱۳۸۷
جشنواره فیلم فجر
در اثر دو اتفاق غیرمترقبه که یکی اش ملاقات تصادفی دوستی بود، من که هرگز یک فیلم بین حرفه ای و جشنواره برو نبوده ام، و خیلی وقت هست که اصلا سینما نرفته ام، دیروز سر از یک سینمای نمایش دهنده فیلم های جشنواره فجر درآوردم! برای «وقتی همه خواب بودیم» بهرام بیضایی. البته دیدن این فیلم خیلی هم تصادفی نبود. من معمولا فیلم ها را به اعتبار نام کارگردان شان می بینم و گاهی هم به خاطر بحث هایی که این طرف و آن طرف درباره شان می خوانم، خصوصا اگر موضوع و پرداختش آن جور که در همان یادداشت های پراکنده بیان می شود به نظرم جالب توجه باشد. دیروز دو فیلم، یکی همان فیلم بالا و دیگری «سوپر استار» از تهمینه میلانی اکران می شد. آخرین فیلمی که از میلانی دیدم و جز 10-20 دقیقه اول تاب تحمل تماشاکردن اش را نداشتم «آتش بس» بود، البته من بقیه فیلم را ندیدم که چیزی بتوانم در موردش بگویم! به نظرم آن قدر بد بود که ارزش تماشاکردن تا آخر را نداشته باشد. اما برعکس از بیضایی خاطره ی خوبی داشتم: «سگ کشی»! سگ کشی آن قدر خوب بود که مدت ها بعد از تماشای اش در سینما، سی دی اش را کرایه کنم و در خانه ببینم (دیدن مکرر یک فیلم کاری است که به ندرت ممکن است بکنم، البته غیر از بعضی کارتون های مربوط به دخترم که محبوب من هم هست!).
القصه، علیرغم این که فیلم جدید بیضایی، یک جورهایی همان حال و هوا و سبک «سگ کشی» را داشت، با کمال شرمندگی باید بگویم به اندازه سگ کشی مرا درگیر نکرد. به نظرم درگیر شدن با موضوع فیلم تا چندین ساعت یا حتی چند روز، معیار خوبی برای تاثیرگذار بودن یک فیلم است. شاید علت مهم اش خاص بودن موضوع فیلم -که مربوط به پشت صحنه ی سینما است- باشد که من هرگز در موردش فکر نکرده ام و هرگز به حاشیه های سینما آن قدر علاقه مند نبوده ام که آن ها را دنبال کنم. آن چه در فیلم روایت می شد عمدتا نه تنها نسبتی با تجارب عینی زندگی ام نداشت، بلکه نزدیکی ای با تجربه های ذهنی و عاطفی ام هم نداشت و شاید به همین دلیل چندان درگیر فیلم نشدم و علیرغم تلاش بسیار کارگردان و بازیگران [ضمن تشکر از سایر عوامل و خانواده رجبی!] نتوانستم احساسات قهرمانان داستان را درک کنم!
من عنوان بندی فیلم، صحنه های ابتدایی و صداهای پس زمینه ی آن را بسیار تاثیرگذار یافتم. با تکنیک داستان در داستان هم نویسنده بازی خوب و دلنشینی با ذهن تماشاگر کرده بود. دیالوگ ها هم با وسواس نوشته و اجرا شده بود که متاسفانه کیفیت صدا طوری نبود که کامل شنیده شود (شاید این سینما این طور بود). دو-سه تا صحنه هم به نظرم خیلی جالب بود و خوب توی ذهنم ماند: یکی تابلوی سینمایی متروک که رویش کاغذی دستنویس چسبانده شده بود با این مضمون: «این ملک به فروش می رسد- تلفن....». این جمله اگرچه کمی شعاری می رسید اما به هر حال در متن ماجرا کاملا کنایه ای معنادار بود، و به نظر می رسید کارگردان با تاکید فراوانی که با نمایش سه باره ی این صحنه بر آن داشت؛ خلاصه یا نتیجه ی کلام اش را در آن گنجانده بود. یکی هم جایی که کارگردان فیلم با تهیه کننده ها مشغول صحبت بود و تهیه کننده از این که مردم نیاز به شادی دارند سخن می گفت و کارگردان اشاره کرد که «حالا وقت آن است که از معنویت حرف بزنیم». یک جای دیگر هم وقتی نجات به چکامه گفت که شبیه خواهرش است، چکامه جواب داد :«ما همه شبیه هم هستیم»! این هم واقعیتی است که گاهی فراموش می کنیم و بیضایی به مان یادآوری کرد.
انتخاب یا تقدیر
۱۵ بهمن، ۱۳۸۷
سالمندان کجا هستند؟
یکی از موضوعاتی که علیرغم مهم بودن اش هنوز به بحث های رایج رسانه ها و محافل نفوذ نکرده است، «سالمندان» و موضوعات پیرامون آن ها است. تاکنون شاید به دلیل جوان بودن جمعیت کشور، مباحثی مثل روانشناسی و رفتار با کودکان و نوجوانان و جوانان بسیار مورد توجه افراد و رسانه ها قرار گرفته است، برنامه های آموزشی و نمایشی متعددی در مورد شیوه های صحیح رفتار با افراد در این سنین و آسیب شناسی رفتار والدین و بزرگ ترها با خردسالان و جوانان از تلویزیون پخش شده و کتاب های متعددی در این مورد ترجمه و تالیف و چاپ شده است (فیلم ها و سریال های وطنی، در چرخشی آشکار طی سال های اخیر، به شدت به جانبداری از شیوه زندگی و تفکر جوانانه روی آورده اند).
همچنین به مساله ای چون تبعیض های جنسیتی در مطبوعات و اینترنت ، و نیز محافل روشنفکری و پژوهشی و آکادمیک پرداخته شده، حتی تلویزیون و سینما نیز تلاش کرده اند نگاه به شدت تبعیض آمیز گذشته شان را به زنان تلطیف کنند و ... . همچنین مباحث روانشناسی عشق و زناشویی به طور نسبتا گسترده در رسانه ها و محافل مزبور مورد بحث و بررسی قرار گرفته است و بسیاری از زوایا و ظرایف آن به کانون مباحثات گسترده ای در فضای عمومی تبدیل شده است. با این همه درباره ی سالمندان شاید به دلیل این که فعلا در اقلیت هستند کم تر سخن گفته می شود، و اگر هم جایی اشاره ای به ایشان می شود یا به اندرزهای اخلاقی یا تحریکات عاطفی آن هم عمدتا از طریق رسانه های رسمی بسنده می شود و یا در بهترین حالت به نیازهای جسمانی آن ها مثل تغذیه، ورزش، بهداشت و درمان (جسمی) به صورتی بسیار کلی پرداخته می شود.. شخصا در مرورهای روزمره مطبوعات و اینترنت ندیده ام موضوع سالمندان به هر شکلی در مطبوعات، اینترنت و محافل مدعی روشنفکری مورد مداقه قرار گیرد. ظاهرا به صورتی بسیار محدود به طوری که جز متخصصان از آن مطلع نشوند در جاهایی همچون وزارت بهداشت در این مورد بارقه هایی پدیدار شده از جمله مباحثی همچون طب سالمندی و روانپزشکی سالمندی. اما به نظرم با رشد جمعیت سالمند کشور، این عرصه نیز نیازمند توجه است، توجهی که رویکردی علمی ، عملی، واقع بینانه و کارگشا داشته باشد. توصیه های صرفا اخلاقی و بازی با احساسات «بینندگان عزیز» فاقد چنین خصوصیاتی است و گرهی از مشکلات جسمی و روحی و ارتباطی سالمندان و اطرافیان شان نمی گشاید. به علاوه از محافل روشنفکرانه که در برابر تبعیض جنسی و قومی و مذهبی سینه سپر کرده اند انتظار می رود تبعیض سنی را هم مد نظر قرار دهند و با آن همچون یک تابو برخورد نکنند. البته دفاع از حقوق سالمندان -که احتمالا چیزی برای از دست دادن ندارند و خود نیز غالبا جماعتی خاموش و ناتوان به حساب می آیند- نیازمند درک و احساس تعهدی اخلاقی است که ظاهرا هنوز کسی آن را چندان احساس نکرده است!
پ.ن.1. دست کم روی اینترنت فارسی من چیزی در این باره ندیده ام. شاید حالا که تکلیف عشق و ازدواج و طلاق و تابوهای جن-سی و زنان و مردان و کودکان را روی وب مان روشن کرده ایم وقت آن رسیده باشد که برگردیم سر زندگی مان؛ زندگی با پدر ومادرها یا پدربزرگ و مادربزرگ های مسن مان را می گویم که هیچ درک مان نمی کنند! و مگر ما با این همه ادعا گامی برای درک ایشان برداشته ایم؟ لحظه ای فکر کنیم... درباره دنیا و احساسات سالمندان و تجربه های سالمندی چه می دانیم؟ خود من چندین کتاب درباره مسایل کودکان و رفتار با آن ها در کتابخانه ام دارم و خوانده ام، اما تا به حال کتابی در این مورد در کتاب فروشی ها ندیده ام، ندارم و نخوانده ام. به علاوه اخیرا دست کم توی دو تا برنامه (فیتیله و پرواز 57) نمایش های طنز با مضمون تمسخر سالمندان دیده ام که به نظرم اصلا خوشایند نیست، گرچه ممکن است بتواند مخاطب خردسال و جوان را بخنداند.
پ.ن.2. یکی از حدس های من این است که موضوع سالمندان خوشبختانه یا بدبختانه فارغ از بار سیاسی است یا به اندازه مساله جنسیت و اقلیت های قومی و مذهبی حامل بار سیاسی نیست، و از آن جا که بسیاری از مباحث در جامعه ی ما تا وجهه سیاسی نداشته باشند و ابزاری برای اعمال فشار یا کسب امتیازهای سیاسی نباشند؛ ارزش و فرصت طرح و بررسی نمی یابند، سالمندان نیز قربانی «سیاسی نبودن» شده اند.
آیا اگر روزی جمعیت سالمندان و وزن مسایل شان به قدر قابل ملاحظه ای افزایش یابد، ممکن است موضوع سالمندان نیز مستمسک نقدهای سیاسی شود و لاجرم در نظر بسیاری ارزش طرح شدن در فضای عمومی بیابد؟!
به زبان بسیار ساده: «ما ملت جوگیری هستیم»! تا زمانی که موضوعی به مد روز و ابزار و بهانه ای برای طرح خودمان نباشد؛ گوشه چشمی هم به آن نمی اندازیم ولو موضوعی واقعی و روزمره در زندگی مان باشد.
پ.ن.3. همین الان سرچ کردم و چیزهایی پیدا کردم، ظاهرا همان طور که گفتم جوانه هایی از بحث سالمندی در محافل بسیار تخصصی دیده می شود. مرکز تحقیقات سالمندی دانشگاه علوم پزشکی و توانبخشی مجله علمی-پژوهشی «سالمند» را منتشر می کند که آخرین شماره آن تاریخ یک سال پیش یعنی زمستان 86 را بر پیشانی دارد. ایضا یک همایش با عنوان «همايش سراسری سالمندی و پزشکی سالمندان» در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان در اسفندماه امسال در پیش است.
پ.ن4. طراح کاریکاتور اردشیر رستمی است از سبک قلم و نگاه شاعرانه است معلوم است دیگر!۰۹ بهمن، ۱۳۸۷
اعتدال
در این دنیای پرهیاهو که پر است از چیزهایی که می تواند به راحتی حواس مان را پرت کند، شناختن، رسیدن، و ماندن در نقطه ی تعادل کار مشکلی است، از همین رو اغلب دیر می فهمیم که از مسیر اعتدال خارج شده ایم. خودآگاهی و محاسبه مداوم نفس تنها راهی است که مانع از آن می شود که دیر -یا خیلی دیر- متوجه خارج شدن مان از جاده میانه روی بشویم.... «و غفلت، آه غفلت، چه دریغ مطولی دارد»...
پ.ن. این سوال که «چه کسی تعیین می کند راه میانه چیست» سوال خوبی است. اما پرسیدن آن در مورد اعتدال در بسیاری از امور و فعالیت های روزمره ی زندگی که دست کم بنا به تجربه ی شخصی نقطه ی تعادل آن را می شناسیم، انحراف از موضوع است و تنها حاصل اش از دست دادن فرصت برای بهبود زندگی مان. خیلی وقت ها اگر کمی به خودت فرصت بدهی و در سکوت و خلوت فکر کنی؛ خودت خوب می دانی نقطه ی تعادل کجاست، فقط گاهی خودت را «به آن در» می زنی!
۰۵ بهمن، ۱۳۸۷
یک ایده
نامربوط: دوستی که مثل من پشت فیل تر نمانده است اشاره کرد که یکی از پست های این وبلاگ با عنوان "مجله ای برای کودکان" که به معرفی «رشد کودک» پرداخته بود؛ به صورت کاراکترهای ناخوانا در وبلاگ دیده می شود. آن پست را ریپابلیش کردم، امیدوارم قابل مشاهده باشد. رشد کودک، نشریه ای متفاوت است که در آن پست آن را بها ختصار از دید خودم معرفی کرده ام.
تناقض
حالا فرض کنیم من آدم بدبینی هستم، و "به اشتباه" "خیال" می کنم رسانه ی ملی و برادران و خواهران رسانه ای اش در میان مطبوعات و وبسایت ها ، چیزی جز حقیقت درباره پیشرفت های علمی و فنی ایران نمی گویند. تناقض موجود را چگونه می توان تبیین کرد؟
کسی هست صدای مرا بشنود!؟
یک موضوع جالب در مورد فیل تراسیون (!) این است که بعضی سایت ها از بعضی آی اس پی ها باز است و از بعضی فیل تر، از آن جالب تر این که بعضی سایت ها بعضی وقت ها از یک آی اس پی باز است و بعضی وقت ها از همان آی اس پی فیل تر! نمونه اش: blogger.com و نیم نگاه!
فقط من دنبال کسی می گردم که ازش بپرسم این وبلاگ پاستوریزه را به کدامین گناه فیل تریزه کرده اند؟ و اگر اشتباهی شده باشد به کجا باید مراجعه کرد؟؟!!