۰۳ اسفند، ۱۳۸۹
نسیم
مثل نسیمی که می وزد؛ سبک و سیال، می وزد و صورت را می نوازد، و موهای بید را در باد پریشان می کند... گاه می وزد و گاه آرام می گیرد، و دقیقا همین گاه به گاه بودن اش آن را «احساس کردنی» می کند، دلپذیر و فرحبخش اش می کند... مثل شبحی آزاد و رها از هر قیدی می آید و می رود و تو هرگز نمی هراسی که مثل تندبادی تو را اسیر خودش کند یا به بازی بگیرد و به این سو و آن سو بکشاند، و نمی هراسی که هر چیزی که متعلق به تو است با خود به هر کجا بخواهد ببرد و تو مجبور باشی با مشقت به دنبال اش بدوی برای بازپس گرفتن هر آن چه با خود برده است...درست مثل نسیم... نسیم را چه دوست دارم...
۰۲ اسفند، ۱۳۸۹
طعم لذت
دختر و پسرهای جوان که شش نفر هستند با لباس های مخصوص تفریحات آبی، زوج-زوج در کنار هم پشت به دریا می ایستـند تا مرد میان سال موقر و خوش پوشی که پدرشان می نماید با دوربین نیمه حرفه ای اش ازشان عکس بگیرد و در نهایت یک عکس دسته جمعی از خاطره ی با هم بودن شان پیش از رفتن به دریا. مادر کمی آن طرف تر توی سایه پشت میزی نشسته که کوله ها و وسایل جوان ها روی آن تلنبار شده است، از دور با لبخند به پدر و بیشتر به بچه ها می نگرد (آرزو می کنم کاش پدر لبخند بی نظیر او را هم قاب بگیرد). نگاه می کنم: از طراوت چهره های شاداب و روشن زوج های جوان آن قدر به وجد نمی آیم که از دیدن چهره ی خندان و غرق ذوق و حظ و لذت نجیبانه و آرام پدر و مادری که محصول بیست-سی سال از پرتلاش ترین سال های زندگی شان را به تماشا نشسته اند... دوست دارم باور کنم که خیلی خوشبخت اند... و با تمام وجودم دعا کنم که این خوشبختی و آرامش شان پردوام باشد...
دوست دارم چیزی بپرسم؛ از احساس شان، از شهود و طعم و تجربه ی این سال های زندگی... سخت دوست دارم بپرسم از طعم لذت این لحظه ها و معنای عمیق نهفته در این لبخندهای ناب والدینی، دوست دارم بپرسم... نمی شود... مهار کردن بعضی کنجکاوی ها چه دشوار است!!!
دوست دارم چیزی بپرسم؛ از احساس شان، از شهود و طعم و تجربه ی این سال های زندگی... سخت دوست دارم بپرسم از طعم لذت این لحظه ها و معنای عمیق نهفته در این لبخندهای ناب والدینی، دوست دارم بپرسم... نمی شود... مهار کردن بعضی کنجکاوی ها چه دشوار است!!!
۲۸ بهمن، ۱۳۸۹
مشکل با سیستم عامل قدیمی!
نتبوک ASUS جدید من (از خانواده ی Eee PC)، ویندوز7 ارجینال(البته ورژن starter) داشت. به خاطر پاره ای مشکلات ویندوز XP روی اش نصب کردم و فعلا هم قصد ندارم سیستم عامل را ارتقا بدهم. حالا می بینم خیلی از قابلیت های این نتبوک از دست رفته است :-( الان مشکل ام این است که مطمئن نیستم آیا این قابلیت ها اساسا در XP در دسترس نیستند یا با تغییر بعضی تنظیمات یا نصب درایور خاصی می توان به این قابلیت ها مجددا دست پیدا کرد. مثلا یکی از این قابلیت ها، ضبط صدا در نرم افزار Sound Recorder بدون میکروفن الحاقی بود که با نصب XP دیگر ممکن نبود، اما با دانلود و نصب درایور کارت صدا این امر میسر شد.
الان یکی از قابلیت های مهم یعنی کلیدهای function (همان هایی که علایم آبی رنگ دارند و با Fn ترکیب می شوند) غیرفعال و غیرقابل استفاده شده اند. این خیلی بد است! همچنین شیفت کردن بین حالات مختلف اتصال های وایرلس (فعال و غیرفعال کردن انتخابی bluetooth و Wi-Fi) به همین دلیل غیرممکن شده است یا تنظیم نور در هنگام استفاده از باتری. نکته ی دیگر از دست رفتن امکان انتخاب بین ورودی موس و تاچ پد است. من اغلب موقع نوشتن وقتی موس همراه دارم، تاچ پد را غیرفعال می کنم (چون تماس های ناخواسته باعث پریدن مکان نما به خطوط نامربوط می شود). اما الان نمی دانم چه کار باید کرد! این کار هم در این نتبوک با یکی از کلیدهای فانکشن انجام می شد (در سیستم قبلی ام با یک برنامه نرم افزاری این کار را می کردم که متعلق به خود آن سیستم بود)ولی الان واقعا پریدن مکان نما معضلی شده برای ام!
خلاصه الان اگرچه بعضی مشکلاتی که موقع کار با win7 در این سیستم داشتم مرتفع شده، اما مشکلات جدیدی پیدا کرده ام که کارایی این سیستم را برای ام کاهش داده و عملا از بعضی قابلیت هاش نمی توانم استفاده کنم. از خوانندگان این جا آیا کسی هست که تجربه ی مشابه ای داشته باشد و راه حلی برای این مسایل بتواند پیشنهاد کند. می دانم در فروم های کامپیوتری و سایت و فروم شرکت سازنده «ممکن است» بشود چیزی یافت، ولی نیاز به صرف وقت و جست و جو دارد که فعلا در دسترس نیست! گفتم اول این جا بپرسم ببینم کسی می تواند کمک ام کند؟
الان یکی از قابلیت های مهم یعنی کلیدهای function (همان هایی که علایم آبی رنگ دارند و با Fn ترکیب می شوند) غیرفعال و غیرقابل استفاده شده اند. این خیلی بد است! همچنین شیفت کردن بین حالات مختلف اتصال های وایرلس (فعال و غیرفعال کردن انتخابی bluetooth و Wi-Fi) به همین دلیل غیرممکن شده است یا تنظیم نور در هنگام استفاده از باتری. نکته ی دیگر از دست رفتن امکان انتخاب بین ورودی موس و تاچ پد است. من اغلب موقع نوشتن وقتی موس همراه دارم، تاچ پد را غیرفعال می کنم (چون تماس های ناخواسته باعث پریدن مکان نما به خطوط نامربوط می شود). اما الان نمی دانم چه کار باید کرد! این کار هم در این نتبوک با یکی از کلیدهای فانکشن انجام می شد (در سیستم قبلی ام با یک برنامه نرم افزاری این کار را می کردم که متعلق به خود آن سیستم بود)ولی الان واقعا پریدن مکان نما معضلی شده برای ام!
خلاصه الان اگرچه بعضی مشکلاتی که موقع کار با win7 در این سیستم داشتم مرتفع شده، اما مشکلات جدیدی پیدا کرده ام که کارایی این سیستم را برای ام کاهش داده و عملا از بعضی قابلیت هاش نمی توانم استفاده کنم. از خوانندگان این جا آیا کسی هست که تجربه ی مشابه ای داشته باشد و راه حلی برای این مسایل بتواند پیشنهاد کند. می دانم در فروم های کامپیوتری و سایت و فروم شرکت سازنده «ممکن است» بشود چیزی یافت، ولی نیاز به صرف وقت و جست و جو دارد که فعلا در دسترس نیست! گفتم اول این جا بپرسم ببینم کسی می تواند کمک ام کند؟
۲۷ بهمن، ۱۳۸۹
انقلاب در مصر و تونس (3)
«پیش از شما
به سان شما
بیشمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد
کین دولت خجستهٔ جاوید زنده باد»
محمدرضا شفیعی کدکنی [+]
به سان شما
بیشمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد
کین دولت خجستهٔ جاوید زنده باد»
محمدرضا شفیعی کدکنی [+]
۲۶ بهمن، ۱۳۸۹
کارت سوخت
صبح که می خواستم بروم دیدم علامت بنزین ماشین روشن است. کارت سوخت دست ام نبود. فکر کردم برای طول مسافتی که باید بروم و برگردم به مشکل برنخواهم خورد و نخوردم.
شب خواب دیدم که بعد از رفتن راه های صبح، بی فکر و بی هوا راه افتاده ام در جاده ای به سمت حومه شهر. در میانه ی راه انگار ناگهان متوجه علامت بنزین شده ام و یادم افتاده که سوخت و کارت ندارم، از خودم پرسیده ام چه طور قدم در این راه گذاشته ام بدون سوخت کافی...؟
هر جور فکر می کنم نمی توانم باور کنم که این خواب درباره ی یک ماشین بدون سوخت و یک راننده ی سهل انگار باشد (گیریم هیچ وقت در عمرش چنین سهل انگاری ای نکرده باشد). بدجور سمبلیک است، با مصداق های متعدد!
شب خواب دیدم که بعد از رفتن راه های صبح، بی فکر و بی هوا راه افتاده ام در جاده ای به سمت حومه شهر. در میانه ی راه انگار ناگهان متوجه علامت بنزین شده ام و یادم افتاده که سوخت و کارت ندارم، از خودم پرسیده ام چه طور قدم در این راه گذاشته ام بدون سوخت کافی...؟
هر جور فکر می کنم نمی توانم باور کنم که این خواب درباره ی یک ماشین بدون سوخت و یک راننده ی سهل انگار باشد (گیریم هیچ وقت در عمرش چنین سهل انگاری ای نکرده باشد). بدجور سمبلیک است، با مصداق های متعدد!
۲۳ بهمن، ۱۳۸۹
نقطه ضعف های EndNote
علیرغم تعریف و تمجیدهای اولیه ام از EndNote باید اعتراف کنم که کار با آن جزئیاتی دارد که ندانستن اش باعث بربادرفتن تان می شود! خوشبختانه یا متاسفانه من هنوز یک کار کامل با آن انجام نداده ام و خصوصا از قابلیت یکپارچگی اش با MS.Word استفاده نکرده ام (تا حدی به دلیل مشکلاتی که با فارسی نویسی دارد، اگرچه تا جایی که دیده ام مشکلات لاینحلی نیستند). الان در دو-سه تا کار اطلاعات کتابشناختی را در آن ذخیره کرده ام که به دو تا مسأله ی مهم برخوردم.
نکته ی کلی این است که ظاهرا تا این حد که من متوجه شده ام، اگر بخواهیم اطلاعات را جابه جا کنیم احتمالا ایمن ترین کار ذخیره اطلاعات دراندنوت وب است. ظاهرا اندنوت (EN) شدیدا وابسته به جایی است که اطلاعات در آن ذخیره می شود. این به آن معنی است که اگر اطلاعات را روی یک کامپیوتر ذخیره کردید، نقل و انتقال آن «ممکن» است با مشکلاتی همراه باشد. تجربه ی من (همراه دو نفر دیگر) این طوری بود که:
1- اطلاعات کتابشناختی را همراه با فایل های مربوط به هر رکورد روی یک کامپیوتر ذخیره کردیم، وقتی فایل کتابخانه¬ی EN (Compressed library) را به کامپیوتر دیگری برای مشاهده و استفاده منتقل کردیم، با کمال شگفتی دیدیم که فایل های ضمیمه (متن مقالات و فیش ها و اتچمنت ها) منتقل نشده بود! در واقع ظاهرا shortcut به فایل ها در رکورد مربوط به هر رفرنس وجود داشت، اما گویا خود فایل منتقل نشده بود و Shortcut به جایی روی کامپیوتر مبدأ ارجاع می شد (یعنی احمقانه تر از هر چیزی که فکرش را بکنید)! به نظرم این نقطه ضعف خیلی خیلی خیلی بزرگی برای EN است؛ اگر واقعا راه حلی برای آن وجود نداشته باشد. من کلی منوها را گشتم اما راه حلی نیافتم. با این حال بعید می دانم چنین نرم افزاری چنین نقطه ضعف بزرگی داشته باشد که یکی از بهترین قابلیت های آن را از بی ارزش کند.
2- اگر «کتابخانه» را فقط با save as یا Save a copy ذخیره کنید، زیاد به حفظ اطلاعات «فولدرها»ی داخل یک کتابخانه مطمئن نباشید! در واقع مطمئن باشید که فقط داده های خام کتابخانه باقی می ماند و هر زحمتی که برای فولدر بندی کشیده باشید بر بادرفته تلقی کنید. در عوض باید هر از چندی اطلاعات را از طریق File>Compressed library ذخیره کنید. فقط در این شکل از ذخیره، اطلاعات جزئی فولدربندی های داخلی کتابخانه باقی خواهد ماند. به نظر می رسد EN اطلاعات فولدرها را در حالتی که باsave as ذخیره می کنیم در جایی روی فولدر program ویندوز (یعنی همان جایی که EN نصب شده) ذخیره می کند که با فرمت کردن هارد و نصب مجدد ویندوز، این اطلاعات از دست می رود(احمقانه نیست!) من با داشتن یک نسخه ی سیو شده ی compressed library یکی از کتابخانه هام توانستم از عذابی الیم برهم. بنابراین هنگام سیو گزینه ی compressed library را هرگز فراموش نکنید.
احتمالا اندنوت هنوز ریزه کاری های زیادی دارد که کسانی که به طور مداوم با آن کار کرده اند باید این تجربه ها را ثبت کنند. این نرم افزار راهنمای مفصلی دارد، اما معمولا خواندن متن کامل راهنما بهترین گزینه برای یادگیری نرم افزار نیست (مگر حافظه ی آدم چه قدر از این اطلاعات را می تواند حفظ کند و آنلاین در دسترس داشته باشد؟!). بنابراین بد نیست موارد مهم و پرکاربرد و مبتلا به تر و البته خطرناک (!) مثل موارد فوق را یک جایی ثبت کنیم و به اشتراک بگذاریم. اگر هم کسانی قبلا این جور نکات مهم را جایی ثبت کرده اند (مثلا توی فروم های خاصی) بهتر است به هم اطلاع بدهیم.
ضمنا نسخه ای که استفاده می کنم نسخه ی غیراورجینال EndNote X3 .v.13 است. مستحضر هستید که این نرم افزار رایگان نیست و نسخه ی اصل آن حدود 300 دلار قیمت دارد!
نوشته های پیشین درباره ی اندنوت: 1، 2
نکته ی کلی این است که ظاهرا تا این حد که من متوجه شده ام، اگر بخواهیم اطلاعات را جابه جا کنیم احتمالا ایمن ترین کار ذخیره اطلاعات دراندنوت وب است. ظاهرا اندنوت (EN) شدیدا وابسته به جایی است که اطلاعات در آن ذخیره می شود. این به آن معنی است که اگر اطلاعات را روی یک کامپیوتر ذخیره کردید، نقل و انتقال آن «ممکن» است با مشکلاتی همراه باشد. تجربه ی من (همراه دو نفر دیگر) این طوری بود که:
1- اطلاعات کتابشناختی را همراه با فایل های مربوط به هر رکورد روی یک کامپیوتر ذخیره کردیم، وقتی فایل کتابخانه¬ی EN (Compressed library) را به کامپیوتر دیگری برای مشاهده و استفاده منتقل کردیم، با کمال شگفتی دیدیم که فایل های ضمیمه (متن مقالات و فیش ها و اتچمنت ها) منتقل نشده بود! در واقع ظاهرا shortcut به فایل ها در رکورد مربوط به هر رفرنس وجود داشت، اما گویا خود فایل منتقل نشده بود و Shortcut به جایی روی کامپیوتر مبدأ ارجاع می شد (یعنی احمقانه تر از هر چیزی که فکرش را بکنید)! به نظرم این نقطه ضعف خیلی خیلی خیلی بزرگی برای EN است؛ اگر واقعا راه حلی برای آن وجود نداشته باشد. من کلی منوها را گشتم اما راه حلی نیافتم. با این حال بعید می دانم چنین نرم افزاری چنین نقطه ضعف بزرگی داشته باشد که یکی از بهترین قابلیت های آن را از بی ارزش کند.
2- اگر «کتابخانه» را فقط با save as یا Save a copy ذخیره کنید، زیاد به حفظ اطلاعات «فولدرها»ی داخل یک کتابخانه مطمئن نباشید! در واقع مطمئن باشید که فقط داده های خام کتابخانه باقی می ماند و هر زحمتی که برای فولدر بندی کشیده باشید بر بادرفته تلقی کنید. در عوض باید هر از چندی اطلاعات را از طریق File>Compressed library ذخیره کنید. فقط در این شکل از ذخیره، اطلاعات جزئی فولدربندی های داخلی کتابخانه باقی خواهد ماند. به نظر می رسد EN اطلاعات فولدرها را در حالتی که باsave as ذخیره می کنیم در جایی روی فولدر program ویندوز (یعنی همان جایی که EN نصب شده) ذخیره می کند که با فرمت کردن هارد و نصب مجدد ویندوز، این اطلاعات از دست می رود(احمقانه نیست!) من با داشتن یک نسخه ی سیو شده ی compressed library یکی از کتابخانه هام توانستم از عذابی الیم برهم. بنابراین هنگام سیو گزینه ی compressed library را هرگز فراموش نکنید.
احتمالا اندنوت هنوز ریزه کاری های زیادی دارد که کسانی که به طور مداوم با آن کار کرده اند باید این تجربه ها را ثبت کنند. این نرم افزار راهنمای مفصلی دارد، اما معمولا خواندن متن کامل راهنما بهترین گزینه برای یادگیری نرم افزار نیست (مگر حافظه ی آدم چه قدر از این اطلاعات را می تواند حفظ کند و آنلاین در دسترس داشته باشد؟!). بنابراین بد نیست موارد مهم و پرکاربرد و مبتلا به تر و البته خطرناک (!) مثل موارد فوق را یک جایی ثبت کنیم و به اشتراک بگذاریم. اگر هم کسانی قبلا این جور نکات مهم را جایی ثبت کرده اند (مثلا توی فروم های خاصی) بهتر است به هم اطلاع بدهیم.
ضمنا نسخه ای که استفاده می کنم نسخه ی غیراورجینال EndNote X3 .v.13 است. مستحضر هستید که این نرم افزار رایگان نیست و نسخه ی اصل آن حدود 300 دلار قیمت دارد!
نوشته های پیشین درباره ی اندنوت: 1، 2
۲۲ بهمن، ۱۳۸۹
سقوط
یک-دو سالی هست که گاهی دفعتاً یاد روایت سلیمان نبی می افتم که سال ها (نمی دانم چند سال) پس از مرگ به عصای اش تکیه کرده بوده، عصایی که موریانه ها جویدندش و یک روز «بالاخره» عصا فروریخت و سلیمان پرهیبت -که روزگاری انس و جن و جانور مسخر او بودند- نیز...
۱۹ بهمن، ۱۳۸۹
اخلاق جدید
یک نکته ی جالبی که اخیرا توجه ام را جلب کرده این است که ما در حال خلق صورت های جدیدی از اخلاق در زمینه ی «امانت داری» هستیم.
این نکته را زمانی متوجه شدم که دو-سه هفته ی پیش مطلبی را به قصد خاصی در اختیار کسی گذاشته بودم، بعدا آمد گفت: «راستی یکی می خواست در مورد فلان موضوع اطلاعی داشته باشد، مطلب تان را دادم بخواند». غافلگیر شدم. هم به این دلیل که آن متن هنوز کامل نبود و نقص هایی داشت که نمی خواستم در جایی بدون اطلاع و کنترل خودم به عنوان کار من شناخته شود، دوم این که به هر حال حاصل چند ماه کار مشترک بود و تمایلی نداشتم به این شکل در اختیار کسی که نمی شناختم قرار بگیرد.
دیروز هم فلش ام را به کسی دادم تا چیزی برای ام کپی کند. بعدا به ام گفت: «ضمنا من فلان فولدر شما را دیدم که موضوع جالبی است و به کارم می خورد کپی کردم»! باز هم غافلگیر شدم! چون آن کار هم حاصل چندین ماه تمرکز عمدتا انفرادی ام روی موضوع بود و البته حقوق اش هم منحصر به من نبود.
اصلا مهم نیست ارزش کارهای مذکور چه قدر بوده، ممکن است حتی خوانندگان از تلف کردن وقت شان برای خواندن شان پشیمان بشوند! نکته ی جالب دراین جا این اخلاق جدیدی است که در میان افراد فرهنگی جامعه در حال شکل گیری است. می گویم «اخلاق جدید» زیرا در تناقض کامل با اخلاق امانت داری نیست (دست کم پس از ارتکاب به عملی که غیراخلاقی تلقی می شده، به کسی که صاحب حق تلقی می کرده اندش اطلاع داده اند که حق اش را نقض کرده اند. تبعا این شرافتمندانه تر از دزدی توی روز روشن است!). به علاوه به نظر می رسد حتی در نظر کنشگران این اعتراف و صداقت درعمل، خود فضیلتی اخلاقی پنداشته می شود (تحلیل این تفسیر کنشگران خیلی مهم و جالب باید باشد).
گذشته از مصداق ها به نظرم ظهور اصول اخلاقی جدید در نوع خودش موضوع خیلی جالبی است، هم از این منظر که چه عاملی در جامعه ی ما باعث نیاز به چنین اخلاقیاتی می شود و طی چه فرایندی این اتفاق می افتد، و هم از این نظر که چه پیامدهایی خواهد داشت. برای خود من کاوش در این اصول جدید اخلاقی در حوزه های مختلف کنجکاوی برانگیز شد؛ مایل ام دقیق تر نگاه کنم ببینم در زمینه های دیگر چه صورت های جدیدی بروز کرده و چگونه، چه مشابهت هایی بین آن ها است و مثلا چه علت های مشترکی می توانند داشته باشند... یا اصلا منظومه های اخلاقی که از یک ارزش اخلاقی بنیادی تغییرشکل یافته ریشه می گیرند... .
این نکته را زمانی متوجه شدم که دو-سه هفته ی پیش مطلبی را به قصد خاصی در اختیار کسی گذاشته بودم، بعدا آمد گفت: «راستی یکی می خواست در مورد فلان موضوع اطلاعی داشته باشد، مطلب تان را دادم بخواند». غافلگیر شدم. هم به این دلیل که آن متن هنوز کامل نبود و نقص هایی داشت که نمی خواستم در جایی بدون اطلاع و کنترل خودم به عنوان کار من شناخته شود، دوم این که به هر حال حاصل چند ماه کار مشترک بود و تمایلی نداشتم به این شکل در اختیار کسی که نمی شناختم قرار بگیرد.
دیروز هم فلش ام را به کسی دادم تا چیزی برای ام کپی کند. بعدا به ام گفت: «ضمنا من فلان فولدر شما را دیدم که موضوع جالبی است و به کارم می خورد کپی کردم»! باز هم غافلگیر شدم! چون آن کار هم حاصل چندین ماه تمرکز عمدتا انفرادی ام روی موضوع بود و البته حقوق اش هم منحصر به من نبود.
اصلا مهم نیست ارزش کارهای مذکور چه قدر بوده، ممکن است حتی خوانندگان از تلف کردن وقت شان برای خواندن شان پشیمان بشوند! نکته ی جالب دراین جا این اخلاق جدیدی است که در میان افراد فرهنگی جامعه در حال شکل گیری است. می گویم «اخلاق جدید» زیرا در تناقض کامل با اخلاق امانت داری نیست (دست کم پس از ارتکاب به عملی که غیراخلاقی تلقی می شده، به کسی که صاحب حق تلقی می کرده اندش اطلاع داده اند که حق اش را نقض کرده اند. تبعا این شرافتمندانه تر از دزدی توی روز روشن است!). به علاوه به نظر می رسد حتی در نظر کنشگران این اعتراف و صداقت درعمل، خود فضیلتی اخلاقی پنداشته می شود (تحلیل این تفسیر کنشگران خیلی مهم و جالب باید باشد).
گذشته از مصداق ها به نظرم ظهور اصول اخلاقی جدید در نوع خودش موضوع خیلی جالبی است، هم از این منظر که چه عاملی در جامعه ی ما باعث نیاز به چنین اخلاقیاتی می شود و طی چه فرایندی این اتفاق می افتد، و هم از این نظر که چه پیامدهایی خواهد داشت. برای خود من کاوش در این اصول جدید اخلاقی در حوزه های مختلف کنجکاوی برانگیز شد؛ مایل ام دقیق تر نگاه کنم ببینم در زمینه های دیگر چه صورت های جدیدی بروز کرده و چگونه، چه مشابهت هایی بین آن ها است و مثلا چه علت های مشترکی می توانند داشته باشند... یا اصلا منظومه های اخلاقی که از یک ارزش اخلاقی بنیادی تغییرشکل یافته ریشه می گیرند... .
انقلاب در مصر و تونس (2)
خوب است که یک نفر بیاید یک چیزی بنویسد، بعد بقیه بروند به اش کلی اطلاعات و تحلیل جدید اضافه کنند. من مخالف این کار نیستم اگر با لینک به مأخذ باشد و اتفاقا بردن بحث توی فروم کار جالبی است، اما حالا بد هم نیست اگر اجازه نمی گیرند، دست کم یک «کور خبر»ی به کسی که متن اولیه را نوشته بدهند! خصوصا که این کار (نقل مستقیم پست های من توی سایت) را قبلا هم انجام داده باشند!
۱۶ بهمن، ۱۳۸۹
تکریم
گاهی از خودت عذرخواهی کن: صادقانه، فروتنانه و با تشریفات کامل. عذرخواهی بابت بدی ای که در حق خودت کرده ای، بابت این که سهل انگارانه خودت را در معرض تحقیر قرارداده ای، بابت زمینه ای که خودت فراهم کرده ای برای مورد توهین یا اتهام ناروایی واقع شدن... از خودت عذر بخواه، تو شایسته ی تکریمی نه تحقیر، توهین، اتهام یا بدی.
۱۵ بهمن، ۱۳۸۹
تقویم
: این کارو بعد از «دهه ی فجر» می خوام شروع کنم.
-[با پوزخند] دهه ی فجر؟ چه ربطی داره به این کار؟ هنوز برات «دهه فجر» مبدأ تاریخه؟!
: خوب آره، مگه نیس؟
-[با پوزخند] دهه ی فجر؟ چه ربطی داره به این کار؟ هنوز برات «دهه فجر» مبدأ تاریخه؟!
: خوب آره، مگه نیس؟
۱۳ بهمن، ۱۳۸۹
انقلاب در تونس و مصر
کار جالبی که امروز گالوپ کرده این است که داده هایی که از قبل داشته، برای تونس و مصر آورده و مقایسه ای بین دو سری داده کرده است: داده های مربوط به نرخ رشد سرانه تولید ناخالص داخلی و احساس کامیابی شهروندان را طی سال های 2005 تا 2010 مقایسه کرده. نمودارها نشان میدهد که علیرغم افزایش GDP/capita (به عنوان شاخص رشد اقتصادی) تعداد افرادی که احساس کامیابی می کرده اند کاهش یافته است.
بعد هم جدول مربوط به احساس کامیابی شهروندان کشورهای خاورمیانه را در سال 2010 آورده که ببینیم مصر و تونس جزو کشورهای انتهای جدول هستند. شاید بشود پیش بینی هایی شهودی برای بقیه کشورهای جدول هم داشت. البته این جدول نه تنها میزان سرانه تولیدناخالص داخلی را نشان نمی دهد بلکه روند تغییرات نیز در آن ارائه نشده است.
ظاهرا این فرضیه که عرب ها را باید سیر نگه داشت، در حال ابطال است! البته نه کاملا! چون همچنان کشورهای امارات، قطر و کویت در صدر جدول کامیاب ها هستند.
به علاوه به نظر می رسد این تحولات تاییدی بر نظریه اینگلهارت باشد[+].
متاسفانه طبق معمول ایران در لیست داده های گالوپ نیست.
بعد هم جدول مربوط به احساس کامیابی شهروندان کشورهای خاورمیانه را در سال 2010 آورده که ببینیم مصر و تونس جزو کشورهای انتهای جدول هستند. شاید بشود پیش بینی هایی شهودی برای بقیه کشورهای جدول هم داشت. البته این جدول نه تنها میزان سرانه تولیدناخالص داخلی را نشان نمی دهد بلکه روند تغییرات نیز در آن ارائه نشده است.
ظاهرا این فرضیه که عرب ها را باید سیر نگه داشت، در حال ابطال است! البته نه کاملا! چون همچنان کشورهای امارات، قطر و کویت در صدر جدول کامیاب ها هستند.
به علاوه به نظر می رسد این تحولات تاییدی بر نظریه اینگلهارت باشد[+].
متاسفانه طبق معمول ایران در لیست داده های گالوپ نیست.
کنترل کیفیت به سبک خودم
امروز داشتم فایلی را که برای بخشی از یک گزارش نوشته بودم تکمیل و ویرایش می کردم. این کار مدتی است که دست ام است و هم کمبود وقت و هم تکراری شدن موضوع اش خسته ام کرده و علیرغم سررسیدن مهلت اش، اصلا دوست ندارم روی اش وقت بگذارم هربار هم که فایل را باز می کنم که روی اش کار کنم تهوع ام بیش تر می شود از کار خودم! امروز یک ابتکار جالب به ذهن ام رسید برای این که کار را یکسره کنم و از خجالت کسی که باید کار را به اش تحویل بدهم بالاخره دربیایم و مهم تر از آن بر گیجی، عصبیت و احساس بی کفایتی خودم هم غلبه کنم.
این کار (ابتکار) را قبلا هم به طور ناقصی انجام داده بودم، اما این بار تصمیم گرفتم خیلی جدی تر این کار را بکنم. متن را از اول تا آخر مرور کنم و همه ی اشکالات و کمبودهای اش را با شرح جزئیات کامنت بگذارم. و بعد از اول یکی یکی شروع کنم به رفع ایرادها و تکمیل نواقص: یک جور نقد و داوری خود! از خودم بیرون بایستم و مثل این که بخواهم کار کس دیگری را تصحیح کنم با همان وسواس و بدعنقی سعی کنم به کارم نگاه کنم. این جوری فکر کنم محصول کار از نظر خودم هم قابل قبول تر و قابل دفاع تر بشود.
از ابتکار خودم خوش ام آمد، دوست دارم تبدیل اش کنم به یک رویه ی دائمی برای خودم؛ یک جور فرایند کنترل کیفیت شخصی.
این کار (ابتکار) را قبلا هم به طور ناقصی انجام داده بودم، اما این بار تصمیم گرفتم خیلی جدی تر این کار را بکنم. متن را از اول تا آخر مرور کنم و همه ی اشکالات و کمبودهای اش را با شرح جزئیات کامنت بگذارم. و بعد از اول یکی یکی شروع کنم به رفع ایرادها و تکمیل نواقص: یک جور نقد و داوری خود! از خودم بیرون بایستم و مثل این که بخواهم کار کس دیگری را تصحیح کنم با همان وسواس و بدعنقی سعی کنم به کارم نگاه کنم. این جوری فکر کنم محصول کار از نظر خودم هم قابل قبول تر و قابل دفاع تر بشود.
از ابتکار خودم خوش ام آمد، دوست دارم تبدیل اش کنم به یک رویه ی دائمی برای خودم؛ یک جور فرایند کنترل کیفیت شخصی.
تیپولوژی بازی ها
بازی ها بر دو نوع اند:
• کم خطر و روتین، و همزمان کم هیجان («منچ» مثال خوبی نیست؟)
• جذاب و هیجان انگیز، و همزمان پرخطر («آتش بازی با کبریت» اولین مثالی است که به ذهن من رسید، ولی شاید بچه های نسل های بعد مثال های خودشان را داشته باشند)
همیشه از این میان تنها یک حق انتخاب داری، و این تصمیم گیری خیلی وقت ها اصلاً ساده نیست. این که فکر کنی «راه میانه»ای وجود دارد یا به «ترکیب بهینه»ای از امنیت و جذابیت می توانی برسی خیالی واهی بیش نیست.... کسی تا به حال در «نقطه ی بهینه» نتوانسته بایستد، «نقطه ی بهینه» و «پرتگاه» دست بر قضا روی هم افتاده اند! کسی که ادعا می کند به نقطه ی بهینه رسیده، یا دروغگو است یا با چشم های کورش سقوط خودش را نمی بیند.
آن دوگانگی آشتی ناپذیر، یکی از ناعادلانه گی ها یا رنج های قرین زندگی است.
• کم خطر و روتین، و همزمان کم هیجان («منچ» مثال خوبی نیست؟)
• جذاب و هیجان انگیز، و همزمان پرخطر («آتش بازی با کبریت» اولین مثالی است که به ذهن من رسید، ولی شاید بچه های نسل های بعد مثال های خودشان را داشته باشند)
همیشه از این میان تنها یک حق انتخاب داری، و این تصمیم گیری خیلی وقت ها اصلاً ساده نیست. این که فکر کنی «راه میانه»ای وجود دارد یا به «ترکیب بهینه»ای از امنیت و جذابیت می توانی برسی خیالی واهی بیش نیست.... کسی تا به حال در «نقطه ی بهینه» نتوانسته بایستد، «نقطه ی بهینه» و «پرتگاه» دست بر قضا روی هم افتاده اند! کسی که ادعا می کند به نقطه ی بهینه رسیده، یا دروغگو است یا با چشم های کورش سقوط خودش را نمی بیند.
آن دوگانگی آشتی ناپذیر، یکی از ناعادلانه گی ها یا رنج های قرین زندگی است.
اشتراک در:
پستها (Atom)